نسخه چاپی

اختصاصی نما:

چگونگی دستگیری قاتلان شهید لاجوردی به روایت مرحوم قدیریان

عکس خبري -چگونگي دستگيري قاتلان شهيد لاجوردي به روايت مرحوم قديريان

خون پاك و مطهر این عزیز چنان دو نفری را كه ایشان را ترور كردند گرفت كه هیچكسی فكر نمیكرد اینها دستگیر شوند.

کار ایشان ساعت هفت صبح شروع شد. به قدری دقیق بود که قبل از هفت سر کار بود. دوست هم داشت همکارانش اول وقت سر کار باشند و بعد سرکشی به زندانها و قسمتهای مختلف، جلسات و برنامهریزیهای متعدد شروع میشد. تا آنجایی که اطلاع دارم کارهای خیلی خوبی انجام می شد. در زمان تصدی ایشان در سازمان زندانها از همراهی با ایشان محروم بودم و در قسمت های دیگر کار میکردم، ولی تا آنجا که اطلاع داشتم برنامههای مدیریتی اش خیلی خوب بود. مدیریتش این قدر بی حساب و کتاب نبود. یک مدیریت جمع و جور و حسابشده بود.



قبل از شهادتشان یک استعفای غیرمعمول از ایشان گرفتند و بعد هم شهادتشان پیش آمد. اگر در این مرحله خاطره ای هست بیان بفرمایید.

برای آقای لاجوردی یک جوی درست کردند که ایشان به رغم استقامت، آنگونه که قرآن میفرماید: «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَکَ وَ لاَ تَطْغَوْاْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»:(1) ای پیغمبر استقامت کن به آنچه مأموریت داری، شهید لاجوردی در مأموریتش خوب استقامت کرد. در زمینه مبارزاتش خوب استقامت کرد. در هر موقعیتی خیلی خوب می ایستاد و مقاوم بود. در مورد برنامه های کاری اش هم خیلی استقامت کرد، ولی جوسازی هایی کرده بودند و اهانت هایی میکردند که ایشان می بایست برای حفظ خودش... یک موقع حفظ آقای لاجوردی است، یک موقع حفظ نظام است. آقای لاجوردی از نیروهای کیفی نظام بود، لذا دشمن همان ضربه ای که به شهید بهشتی زد و ابتدا خواست او را بایکوت اجتماعی کند و بعد شهیدش کرد، همان کار را با آقای لاجوردی کردند. سیستم مدیریتش را زیر سئوال بردند و افراد به انحای مختلف آمدند و گفتند ایشان استعفا بدهد. ایشان هم گفت استعفا نمیدهم، برکنارم کنند.
به هر حال بالاخره ایشان نکاتی را نوشتند و به منزل برگشتند. خیلی با ایشان صحبت کردم که منافقین روی شما برنامه دارند. منافقین برنامه ریزی کردند و یک بار آمدند که ایشان را به شهادت برسانند، ولی موفق نشدند. رمز موفق نشدنشان هم این بود که ظاهراً ایشان سفری کرده بودند و بعد برگشتند. خون پاک و مطهر این عزیز چنان دو نفری را که ایشان را ترور کردند گرفت که هیچکسی فکر نمیکرد اینها دستگیر شوند. یعنی خود من وقتی شنیدم ایشان شهید شده است، شاید چند دقیقه بعد از آن در مغازه شان بودم. شاید هفت هشت دقیقه طول کشید تا سر بازار رسیدم و گفتند ایشان را به بیمارستان سینا برده اند. آمدم دم بازار جعفری، دیدم در را بسته اند، لذا از بالای در وارد شدم و رفتم داخل و دیدم آقای اسماعیلی افتاده و گردنش زیر تنش قرار گرفته است. دو سه نفر دیگر از بچه ها هم در آنجا مجروح شده بودند. آن دو منافقی که شلیک کرده بودند، یکی عملیاتی بود و دیگری پشتیبانی. آن خبیث دیگر ، تیر را از پشت سر به حاجی زد که از صورت حاجی خارج شد و به پله خورد و فرد دوم که عملیاتی بود افرادی را که در آنجا بودند به رگبار بست. حاجی کنار پیشخوان نشسته بود و وقتی تیر از پشت سرش خورد و از صورتش بیرون آمد، پشت جعبه پیشخوان افتاد و نفر پشتیبانی کننده داخل مغازه را به رگبار بست و بعد به بازار آمد. خانمی آنجا بود و داد و فریاد کرد. ضمناً اینها صبح برای شناسایی رفته و با صاحب مغازه روبرویی حرف زده و پول هم داده و بقیه اش را نگرفته بودند.
همسایه های روبرو متوجه شده بودند اینها غیرطبیعی هستند، اما آنها قیافه هایشان را طوری درست کرده بودند که هر کسی که آنها را میدید خیال میکرد دهاتی هستند و چیزهایی میخرند و حالیشان نیست. بعد که حاجی را شناسایی کرده بودند، زمانی که عملیات انجام میشود، یک نفر از آنها با کلاشینفکش در بازار تک تک تیراندازی میکرد. یکی میماند و یکی از آنها از پله های مسجد امام بالا میرود. یکی از برادرهایی که از بچه های وزارت دفاع و پشتیبانی است، جلوی درب مسجد امام جلوی او را میگیرد. از بچه های رزمنده جبهه ها بود. او چند تیر شلیک میکند و این برادر میافتد و بعد خودش بیرون میرود و سوار میشود و به طرف ترمینال میرود. نفر دیگر گیر میکند و نیروی انتظامی میآید. نارنجک داشت، ضامنش را میکشد و میگوید اگر به طرفم بیایید، این را منفجر میکنم. نیروی انتظامی میگوید این کار را نکن. بیا با ما برویم. او این کار را میکند و اسلحهاش را تحویل میدهد. نیروی انتظامی او را میگیرد و به مقرشان میبرد. اشتباهشان این بود که در آنجا او را نمیگردند و او از کیفش سیانورش را در میآورد و در اتاق نیروی انتظامی میخورد و دو سه دقیقه بعدش میافتد. وقتی رسیدم گفتند او را به بیمارستان بردند. وقتی به بیمارستان رسیدم گفتند تمام کرده و شستن روده هم فایده نداشته است. به هر حال در آنجا به درک واصل میشود.
آن یکی به طرف ترمینال میرود و وسط راه راننده را تهدید میکند که عضو گروه منافقین هستم و راننده میگوید این حرفها چیست که میزنی؟ این حرفها را نزن. راننده را تهدید و یک تیر را کف ماشین او خالی میکند. دم ترمینال اسلحه و صدا خفه کن اسلحه را در جوی آب میاندازد و میآید ماشین میگیرد و به طرف میگوید: «میخواهم به قم بروم. در راه که میرفت به راننده میگوید: «یکی از بستگانم فوت کرده است و خیلی ناراحتم». راننده که فکر میکرد راست میگوید، میگوید ناراحت نباش دنیا همین جور است. به قم که میخواهند برسند، میگوید میتوانی مرا ببری اراک؟ چون فامیلهای ما اراک هستند. راننده میگوید بله، میتوانم ببرم. طرف میگوید هر چه هم بخواهی به تو میدهم و رقم قابل توجهی به راننده پول میدهد. راننده میبیند این مشکوک است. سر سهراه سلفچگان میگوید: «ماشینم جوش آورده است. نمیتوانم بیایم اراک. میخواهی پول بدهی، میخواهی ندهی. به هر حال ماشین راه نمیرود». او در آنجا پیاده و بعد سوار یک کامیون میشود و کامیون او را به اراک میبرد. از اراک به بروجرد و خرمآباد میآید و بعد هم به اهواز میرود و به طرف آبادان راه میافتد. پشت اروندرود آبادان دیگر خسته میشود و شب به اهواز میآید و به خانه یکی از سیگارفروشهای اهواز میرود. در آنجا یک رادیو میخرد و پیام را از رادیو میگیرد که آقای لاجوردی شهید شده است. میخواهد پیام سازمان را بگیرد، کُد آن را نداشت. رادیو هم اسم پسری را که کشته شده بود، میبرد. به هر حال او نمیتواند با سازمان ارتباط برقرار کند. کنار اروندرود می آید، ولی کلاشینکفش در ساک بود. کنار اروندرود نشسته بود که قایقی چیزی بیاید و او را ببرد آن طرف. منتظر بود که بچه های حراست شرکت نفت می آیند رد شوند به او مشکوک میشوند، ولی چیزی به او نمیگویند. برمیگردند و او را میگیرند و میبرند اداره امنیت. در آنجا با او صحبت میکنند و او میگوید از آن طرف آمدهام و میخواهم کار جدیدی را انجام بدهم و نمیگوید من ضارب آقای لاجوردی هستم. تا ساعت یک و دو بعد از نصف شب که اعتراف میکند. به تهران اطلاع میدهند. ما هم مطلع شدیم و به خانوادهشان اطلاع دادیم ضارب شهید لاجوردی را گرفته اند. او را دادگاهی کردند و نوارهای دادگاهش هست که گفته بود چه برنامه هایی داشت و چگونه او را تأمین کردند و بعد هم به درک واصل شد

۱۳۹۷/۵/۲۷

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...