رقابتهاي انتخاباتي معمولاً مبتني بر تعاريف كليشهاي-ساختاري موجود درك ميشود و آنچه در روند تاريخي به عرف تبديل شده است مورد استفاده، قضاوت و رد يا تأييد قرار ميگيرد. دوگانه اصلاحطلب- اصولگرا بارزترين نماد اين درك ساختاري است. انگاره ذهني بسياري از ما اين است كه رقابت موجود رقابت سلايق مختلف براي نحوه اداره كشور است و انتخابات را بازاري در درون دالان جمهوري اسلامي ميدانيم كه در آن دست به انتخاب ميزنند. سؤال اين است كه آيا محتواي رقابت نيز بايد مانند ساختار آن فهميده شود؟ از مناطقي كه رقابت، بومي، قومي، طايفهاي و محلي است اگر بگذريم، رقابت را نميتوان رقابت سلايق دانست. به تعبير ديگر رقابت كلان سياسي موجود را نميتوان رقابت سلايق دانست. رقابت سلايق بر برنامه متمركز است، بدين معني كه يك جريان روش حصول فلان سياست را متمايز از روش جريان مقابل ميداند. مثلاً يك جريان بر گسترش كمي آموزش عالي تأكيد ميكند و ديگري بر گسترش كيفي. يك جريان بر راه شوسه اصلي اصرار دارد و ديگري بر راهآهن، يك جريان تأمين اجتماعي را اولويت ميداند و ديگري تجهيز بيمارستانهاي كشور، يك جريان صادرات را محور توليد ميداند و ديگري توليد را جايگزين واردات ميخواهد. آيا اكنون محتواي رقابت سياسي در ايران اين گونه است؟ تبديل رقابت سلايق به رقابت هويتها از خرداد 1376 شروع شد. آنجا كه رأي آن حماسه را به دوگانه طرفداران جمهوريت و اسلاميت نظام تبديل كردند و سهم جمهوريت را 20 ميليون و سهم اسلاميت را 8 ميليون اعلام و با صراحت آن رأي را» رأي نه به جمهوري اسلامي» قلمداد كردند و براي اجرايي كردن اين باور در كشور برنامهريزي نمودند كه راهبرد «استحاله پارلماني» نام گرفت. محتواي نطقها، جلسات محفلي و رسانههاي همسو با مجلس ششم نشان ميدهد كه رقابت آنان «رقابت با نظام» بوده است نه «رقابت در نظام» و بعد از آن نيز مدلهاي حكومتي ديگري در مقابل «مدل جمهوري اسلامي» طرح و تئوريزه شد كه ميتوان به «جمهوريخواهي»، «مشروطهخواهي» و «دمكراسيخواهي» اشاره كرد كه از جهت مبناي معرفتي و شاكله حكومتي هيچ ربطي به انديشه امام نداشت. اكنون و پس از سالها اين روند با ناكامي مواجه شده است. اين ناكامي نه به دليل تغيير باورها كه به دليل نبود زمينه اجتماعي آن است. راهبرد «صبر استراتژيك» اكنون به كار گرفته شده است تا شايد زمينهاي براي احياي واگرايي مجدد رخنمايي كند.
در حال حاضر و پس از فتنه 1388 تئوريسينهاي معرفتي ساكت نشستهاند. از حمله به اسلام سياسي، ولايت فقيه، نسبت دين و دموكراسي، دين و سياست، دموكراسي و روحانيت، علم و دين و... خبري نيست. حتي از مرزبندي با هاشمي (به دليل بياعتقادي وي به دموكراسي) هم خبري نيست، ديگر آن جماعت اصرار ندارند كارگزاران سازندگي را بين چپ و راست نگه دارند، بلكه در وسط لحاف خود جا دادهاند. ديگر مرزبندي با آنچه «اقتدارگرايان» ميگفتند و سال 1376 بر آنان پيروز شدند، ندارند. ديگر سيما، سيماي لاريجاني نيست و كاظم جلالي براي سران فتنه (اصلاحطلبان!)طلب اعدام نكرده است. اما اين عقبنشينيها در حوزه نيروهاي فكري تجديدنظرطلب به معني عدول از انديشه و مواضع نيست و صريحاً زمانشناسي را يادآور ميشود و مقتضيات زمان را به خوبي ميفهمد. يك روز شيب كار را تا كودتاي رنگي جلو ميبرند و يك روز به كمربند روحاني و علي مطهري نيز دست ميگيرند تا از روي پل رد شوند.
آنان پس از چند دوره «رقابت هويتي» با نظام، «دموكراتيزه كردن» نظام با روش اصلاحات را سوخته شده و نخنما ميدانند. لذا بخش فكري اصلاحات «نرماليزاسيون» را به روحاني پيشنهاد كرد. اكنون دموكراتيزه كردن اصلاحات به نرماليزاسيون شيفت پارادايمي پيدا كرده است. اصلاحطلبان نرماليزاسيون را گذر از حالت انقلابي به حالت عادي معنا ميكنند. به تعبير ديگر به جاي حمله به ماهيت انقلاب اسلامي به سكون آن رأي ميدهند. بنابراين رقابت موجود را ـ آنجا كه رقابت سياسي است ـ نه رقابت سلايق كه بايد رقابت هويتها ناميد. رقابت موجود بين «هويت حقوقي» و «هويت حقيقي» انقلاب اسلامي است. معني اين حرف را اگر بخواهيم روشنتر بيان نماييم بايد رقابت را بين «طرفداران انقلاب اسلامي» و «طرفداران جمهوري اسلامي اسمي» بدانيم. رقابت را بين «پرچمداران پسوند اسلامي» و «پرچمداران محتواي اسلامي» بايد دانست. رقابت را نه بين ضدانقلاب و انقلابي كه بين معتقدين به پايان انقلاب اسلامي و استمرار آن بايد دانست. طرفداران جمهوري اسلامي اسمي، به مجلسي ميانديشند كه از نظر سياسي خنثي، از جهت هويتي بياعتقاد به واژه دشمن و مرزبندي با غرب، از جهت مدل اداره كشور بياعتقاد به مدلهاي بومي و راه حل مشكلات كشور را هضم شدن در پروسه جهانيسازي ميدانند و تلاش مينمايند از جمهوري اسلامي تصويري مخابره كنند كه با استانداردهاي سياسي- اجتماعي غرب همخواني داشته باشد و غرب را ساكت كنند. طرفداران ماهيت حقيقي نظام بر اين باورند كه رسيدن به قلههاي عزت و پيشرفت با ايستادن بر خودباوري بومي و پشتكار ملي قابل حل است. بر اين باورند كه قلههاي پيشرفت تاكنون با روح انقلابي فتح شده است. كاظميآشتياني (سلولهاي بنيادين)، تهرانيمقدم (موشكي) و شهيد شهرياري (هستهاي) نمونههايي از عمل انقلابي و پيشرفت است. رقابت از يك سو بين كساني است كه از عبوس شدن چهره امريكا نگرانند و معتقدند «ديگر هر حرفي را نبايد زد» و كساني كه هويت، استقلال و قدرت منطقهاي ايران را در سايه اسلام انقلابي ميدانند. طرفداران جمهوري اسلامي اسمي به نمايندگاني ميانديشند كه مرگ بر امريكا نگويند، انقلابيگري (ميگويند افراطگري) را مانع توسعه كشور ميدانند، از پاسداران نيروي دريايي سپاه تشكر نميكنند كه خداي ناكرده كري و اوباما در راهرويي، جايي گلايه نكنند! و به مدلي از حكومت جمهوري اسلامي ميانديشند كه غرب نسبت به آن احساس آرامش كند.
اما جريان انقلابي كشور معتقد به اسلامي هستند كه امام ميفرمود: «اسلامي كه براي جهانخواران ضرر نداشته باشد، اسلام نيست»، بنابراين رقابت موجود در بخشهاي سياسي را بايد رقابت «پسوند اسلامي» با «انقلاب اسلامي» دانست كه منازعه نه بر سر سلايق و نحوه حل مشكلات اجرايي كشور كه بر سر سكون يا تپش انقلاب اسلامي است.
رقابت هویتها یا سلایق؟
دكتر عبدالله گنجی
۱۳۹۴/۱۲/۵