«حمید داوودآبادی» از رزمندگان دفاع مقدس و فعال فرهنگی حوزه دفاع مقدس و جهان اسلام در نمایشگاه گذشتهی کتاب با حضور در غرفه «مؤسسه جهادی» به گفتوگویی حول فرهنگ جهادی و سیره «حاج عبدالله والی» پرداخت.
متنی که در ادامه میآید مشروح سخنان داوودآبادی در غرفه مؤسسه جهادی است که به تازگی بر روی سایت این مؤسسه قرار داده شده است:
حاج عبدالله والی
ما همهاش همت را میبینیم، فکر میکنیم همت خیلی بزرگ است، باکری را میبینیم متوسلیان را میبینیم فکر میکنیم هر کسی در جنگ بود و فرمانده بود و فقط در مقطع هشت سال دفاع مقدس بود، خیلی بزرگ است. فکر میکنیم فقط آنها خدمت کردند این «فقط» ما را خراب کرده، کاری که شما کردید، کاری خود حاج عبداله والی کرده، میخواست بگوید فرماندهی فقط جنگ نیست، این طرف هم هست، جایی که جنگ نیست، هم خطرش بیشتر است و هم خدماتش بیشتر. کاری که امروز، شما دارید میکنید و بچه های اردوها انجام میدهند.
ببینید کی بهتان گفتم! خیلی بیشتر از اینکه ما امروز حسرت تمام شدن دفاع مقدس میخوریم یک زمانی برسد شما حسرت تمام شدن اردوهای جهادی را بخورید. البته من میگویم ان شاءالله که کارتان زودتر تمام بشود، یعنی این قدر آبادی بشود که نیازی نباشد دیگر شما اردوی جهادی بروید. ولی مینشینید حسرت میخورید، حسرت این حال و هوایی را که در خودتان هست و جوی که بین بچهها هست و …..
کاری برای خدا
انسان کاری را که برای پول نمیکند خیلی به او مزه میدهد، حتی یک کار دنیایی. مثلاً شما با ماشین مسافری را به جایی برسانید و پول نگیرید. این کار اینقدر به شما مزه میدهد و روحیه مثبتی به خودتان میدهید. حالا فکر کن این که دارید میروید ته کشور، جای برهوتی که هیچ کسی نمیرود، تا خدمتی بکنید. آنجا را هم روی نقشه نمیشود دید. ولی شما میورید. اجرش را هم به حسابتان میریزند.****
شاید بعضیها بگویند جبهه رفتنمان از روی هیجانات کودکی بوده. به خدا درک میکردیم و میدانستیم داریم چه معاملهای میکنیم. اگر هیجانی بود که با دو عدد تیر و خمپاره در میرفتیم. من الان مثلا برای ریا به شما میگویم، خدا را شکر من در جنگ چهارده تیر و ترکش خوردم، اگر از روی هیجان بود، یک دانه اش کافی بود که برگردیم. در فاو ۶ صبح تا ۸ صبح مدام شیمیایی می زدند. ما کر و کور نبودیم و آموزش دیده بودیم، میدانستیم شیمیایی یعنی چه و چه بلایی سر ریه در آورد و باعث سرطان خون میشود. پس چرا در عملیات کربلای پنج و کربلای هشت رفتیم.؟
عشقی از جنس عشق حضرت ابراهیم (ع) به خدا
من همیشه به بچه ها میگفتم: انیمیشن و کارتون درست میکنیم و نشان میدهیم که وقتی حضرت ابراهیم در آتش میافتد، آتش به گلستان تبدیل میشود. در صورتی که این نیست. آتشی که حضرت ابراهیم را باید می سوزاند آتش بود و اگر چوب می انداختند میسوزاند، ولی عشق حضرت ابراهیم آنقدر داغ بود نسبت به خدا که حرارتش از آتش بالاتر بود. میخواهم بگویم که عشق حضرت ابراهیم آتش را سوزاند. عشق بچههای جنگ هم همینطور بود.
اول خرداد ۶۱ بود.عملیات بیت المقدس. فرمانده شهید احمد کاظمی بود، ما به شلمچه رسیدیم. میدان مین بود، نشد معبر باز کنند، گفتند:۴۰ نفر از بچهها پیش مرگ بشوند و بروند روی مین. جالب است که قبل از این موضوع من این بچهها را میدیدم که دنبال سنگر و جان پناه میگردند. از یکی از آنها پرسیدم: چی شد عقب که بودیم الهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک می خواندید حالا دنبال سوراخ موش میگردید ؟؟؟
خیلی جالب جواب بنده را گفت: ساکت، حفظ جان در اسلام واجب است. اگر الکی تیر و ترکش بخوریم شهید نیستیم. تنم لرزید. وسط جنگ من را موعظه میکند. ولی همین بچه که هنوز پشت لبش سبز نشده لحظهای که گفتند پیش مرگ برای میدان مین میخواهیم، قبضه آرپی چی را به بغل دستیاش داد و هنوز سه تا گلوله در کوله مانده بود. فرصت نکرد آنها را باز کند. فکر کنم اولین و آخرین باری بود که دعوای بچه بسیجیها را در جنگ میدیدم که آنجا بود، بغل دستیاش را کنار زد و خودش دوید در میدان مین.
گوب گوب گوب میترکید و ما فقط نشسته بودیم گریه می کردیم. نوبت ما که شداز وسط میدان مین رد شویم، من زیر نو منور اولین چیزی که دیدم همین پسربچه آر پی جی زن بود، سمت راست افتاده بود. مین زیر شکمش منفجر شده بود و گلوله های آرپی جی داشت میسوخت. اگر خرج پرواز و پرتاب آر پی جی را آتش بزنید و بگذارید زیر کلاهخود آهنی آن را ذوب میکند. سه تا از اینها داشت روی کمر این بچه میسوخت و شکمش را سوراخ کرده بود و به کمرش رسیده بود. من دیدم لبهای این بچه عین ماهی که از آب افتاده بیرون تکان میخورد. گفتم شاید آب میخواهد. گوشم را بردم جلوی دهنانش. والله بدون کوچکترین خشی شنیدم که میگوید: الحمدالله رب العالمین الرحمن الرحیم … سوره حمد میخواند. حالا من امروز میفهمم سوره حمد چیست. سوره حمد تنها جای قرآن است که انسان با خدا حرف می زند همه جای قرآن خدا با انسان حرف می زند، سوره حمد انسان قربان صدقه خدا میرود و ناز خدا را میکشد. التماس خدا می کند. آن پسر با این گلوله آرپی جیهاش جزغاله شد و سوخت. برای چه چیزی سوره حمد خواند. این قدر عشقش و حرارتش داغ بود که گلوله آرپی جیها را سوزاند.
رزمندهها تحت تاثیر جو جهاد نکردند
بعضیها میگویند دورهای بود و یک جوی بود که گذشت. کجا یک جوی بود؟ اگر کربلا یک جوی بود، بله این هم یک جوی بود. اگر شمشیر بر فرق حضرت علی (ع)، فزت و برالکعبه گفت یک جوی بود، بله این هم یک جوی بود. اگر شهادت حضرت زهرا جو بود،این هم جو بود. امروز قرار نیست شما تیر و ترکش بخورید. حتما که نباید میدان مین باشد.به قول ده نمکی بزرگترین میدان مین ۹۰% پا روی من گذاشتن است و ۱۰% پا روی مین گذاشتن است، شما امروز دنبال مین نگردید. نفستان خوده مین است. منی که ادعای جانبازی دارم، آقا که ولی فقیه مان است، همه کسانی که سابقه جبهه دارند، امروز با شما در یک صف قرار گرفتیم.
ارزش تقوی و جهاد اکبر در کنار جهاد اصغر و جنگ
ان اکرمکم عندالله اتقاکم ، آیه به این اشاره نمیکند که هر کسی سابقه اش بیشتر یا جانبازیاش بیشتر است مهمتر است. ما روزی جهاد اصغر کردیم و پز جهاد اصغرمان را می دهیم، دانشجویی که امروز از خواب و خوراک دنیایش و از رفاه زندگی تهرانش بلند میشود و میرود در گرمای جنوب در هرمزگان و سیستان و بلوچستان و زاهدان بی منت به مردم خدمت میکند و نه حقوق میگیرد، حتی از جیب خودش هم میگذارد. اینها تمامش جهاد اکبراست. روزی میرسد که همه ماها را در روز قیامت جا گذاشتید و رفتید. خودتان نمیدانید که چه معاملهای با خدا کردهاید. روزی کسی به من گفت چقدر جنگ بودی گفتم سه ماه یا چهار ماه گفت چقدر جبهه بودی گفتم ۵۰ ماه. بسیجی که سه ماه میرفت منطقه ده روزش را درگیر عملیات بود، ۸۰ روز بقیهاش را در فضای جهاد اکبر بود. ما اصلا جنگ نمیدیدیم فقط دنباله معامله با خدا بودیم.
حاج عبداله والی حالش را کرد، کم از همت نبود کم از باکری نداشت، همت و باکری هم اگر امروز بودند میشدند شوشتری. مگر سردار شوشتری چه کسی بود. اگر شوشتری نمیشدند باید شک کنیم. هر سرداری که امروز مانده اگر نشد شوشتری نشد حاج عبداله والی شک کنید. جهاد اصغرش بیست بوده، جهاد اکبرش را خراب کرده. همت به شرطی شد همت که هم جهاد اصغرش خوب بوده باشد هم جهاد اکبرش. جهاد اکبر کرد، در جهاد اصغر مزدش را گرفت. شما هم امروز عملتان جهاد اصغر است. ولی رفتن برای عملتان، نیتتان، تکان خوردنتان، همان طوری که یک بچه بسیجی با خانوادهاش دعوی میکرد برود جبهه، مگر شما این مشکلات را ندارید.؟ مگر همهی شما با سلام و صلوات خانوادههایتان راهی این را میشوید؟ نه!! میگویند برو و زندگی برای خودت راه بینداز و … عین زمان جنگ همه چیز را زیر پایت میگذاری و راه میافتید. این فضا را عین جبهه بدانید. روزی خدا سفرهای پهن کرد به اسم جبهه، خدا هیچ وقت بنده اش را تنها نمیگذارد. ما هستیم که احساس تنهایی میکنیم ما هستیم که الان می نشینیم و گریه می کنیم که خدا چرا باب شهادت بسته شده. مگر خدا راه را بسته ؟؟؟ ما بستیم. ما چشممان را بستیم، بابش باز است. مگر حتما باید ما شهید بشویم ؟؟ یک بار یک طلبه ای برای آقا نوشته بود دعا کنید من شهید بشوم، آقا فرمودند: فکر نکنید تنها راه سعادت شهادت است.
اگر همه ما شهید شده بودیم که فتنه ۸۸ پدر ملت را در میآورد و تمام شده بود رفته بود. مگر بچه بسیجیهایی که وایستادن در فتنه ۸۸ چه کسی بودند ؟؟؟ هیچ کدام سابقه جبهه نداشتند ولی ما سابقه جبهه دارها ماندیم و لنگ زدیم، آنها همه رفتند جلو.
منبع: مؤسسه جهادی