اختصاصی/به گزارش نما ،در تقویم تاریخ، 4 آذر ماه یا همان 25 نوامبر اتفاقی تاریخی برای انگلستان وجود دارد. اما قبل از آن بد نیست به اول آذر، مناسبتی در همین هفته برگردیم. اول آذر یا همان 22 نوامبر را روز خروج نيروهاي انگليسي از خليج فارس پس از سال ها استعمار در خاورميانه می دانند. این ماجرا در سال 1970 رخ داده و سؤالی که پیش می آید آن است که انگلیس واقعا خاور میانه را ترک کرده است؟ شاید هیچ عقل سلیمی در همان کشور انگلستان و یا بریتانیای کبیر در آن زمان نمی پذیرفته که آن همه منافع در حاشیه خلیج فارس را رها کند و برود. در 4 آذر یا همان 25 نوامبر سال 1783 انگلستان از آمریکا خارج می شود. در تاریخ آمده انگلستان از اولين سالهاي قرن هفدهم حضور استعماري خود در امريكا را آغاز نمود و آن منطقه را براي فعاليت تجاري بازرگانان انگليسي آماده كرد. همزمان با انگلستان و پيش از آن، ساير كشورهاي اروپايى همچون اسپانيا و فرانسه نيز در امريكا حضور استعماري داشتند. سلطهگران اروپايى علاوه بر تاراج منابع و ذخاير ارضي، به قتل عام بوميان و سرخپوستان اين منطقه مبادرت ميورزيدند. البته جالب است بدانید هر کجا که انگلستان حضور داشته، یک نهضت استقلال طلبی هم از میان مردمان آن سامان، رشد کرده است. البته این نهضت ها دیر و زود داشته، اما سوخت و سوز هرگز! اگر هم بخواهیم مثال نقضی مثل اسکاتلند را طرح کنیم که با وجود فرصت انخاب استقلال هم راضی به جدایی از بریتانیای کبیر نشد، به بیراهه رفته ایم. دکتر لاسجردی کارشناس امور بین الملل در این زمینه معتقد است:«شاید یکی از دلایل بسیار مهمی که موجب شد مردم اسکاتلند به استقلالشان رأی ندهند تهدیدات حکومت مرکزی انگلیس بوده است. دولت انگلیس به دلیل تسلط و چنبرهای که بر جاهایی مثل ایرلند، اسکاتلند و... دارد تلاش میکند نگذارد بریتانیای کبیر یا واحدهای به هم پیوسته از هم جدا و جداییطلبی آغاز شود. قسمت اعظم دلایلی که موجب شد مردم اسکاتلند به استقلال کشورشان رأی ندهند تهدیداتی بود که در قالب سخنرانیهای انواع و اقسام آدمها از مجلس عوام انگلیس گرفته تا سایر فرمانداران و دیگران انجام دادند و فشار روانی سختی را بر مردم اسکاتلند تحمیل کردند. انگلیس با توجه به سابقه و قدرتی که در استعمار دارد، صاحب بنگاههای متعدد تبلیغاتی و رسانهای بسیار قدرتمندی است و حوزه رسانهای میتواند کمک کار بسیار مهمی در تأثیرگذاری سیاستهای کاخ باکینگهام باشد. به همین دلیل به نظرم میرسد قسمت اعظم کاری که در اسکاتلند شده، هم تحت تأثیر فعالیتهای رسانهای قدرتمند وابسته به حکومت انگلیس و هم فشارهای خود دولت انگلیس بوده است.» و در واقع این به آن معنی است که اسکاتلند یکی از ایالت های انگلیس بوده و جداشدن یک استان یا ایالت، دیگر قابل تحمل نیست!
حال بازگردیم به آمریکا! از سالهاي نخست قرن هجدهم، فعاليتهاي استقلالطلبانه در امريكا رشد نمود و به صدور اعلاميه استقلال امريكا در چهارم ژوئيه 1776م انجاميد. در عين حال جنگهاي استقلال ادامه يافت و نيروهاي فرانسوي نيز بر اساس مصالح خود در اروپا، به كمك استقلالطلبان آمدند. از سوي ديگر انگلستان نيز خواهان پايان جنگ و خروج از باتلاقي بود كه پايان نداشت. از اوائل سال 1782م مذاكرات صلح به صورت محرمانه آغاز شد و با به رسميت شناختن استقلال امريكا توسط انگلستان خاتمه يافت. بر اساس توافقات به عمل آمده، كانادا در اختيار انگلستان باقي ماند و ساير مناطقْ، استقلال خود را به دست آوردند. سرانجام اين قرارداد كه مسئله مالكيت مناطق ديگري از جهان را نيز تعيين مينمود، در سپتامبر 1783م به امضاء رسيد. با اين حال هنوز يك سپاه انگليسي در بندر نيويورك حضور داشت. بالاخره در 25 نوامبر 1783م آخرين كشتي انگليس اين بندر را ترك نمود. بدين ترتيب حضور مستقيم و استعماري انگلستان در امريكا پس از حدود دو قرن، خاتمه يافت. انگليسيها از يك طرف معتقد بودند امريكاييها بعداً از اين جدايي پشيمان شده باز هم به دامان انگلستان باز ميگردند و از سوي ديگر، با آزاد شدن نيروهاي انگليسي از منطقه امريكاي شمالي، انگلستان توانست در مناطق ديگر جهان به گسترش مستعمرات خود بپردازد.
یعنی انگلستان مثل تمام مستعمرات دیگرش در طول تاریخ، به محض آن که منافعش را در خطر می بیند، ژست روشنفکری به خود می گیرد و جدایی بدون خون ریزی را مطرح می کند. تنها فرقش آن است که از بعضی مناطق که بیرون می آید مجبور است رد پایش را هم جمع کند، اما در مستعمرات دیگر مثل همین آمریکا فقط باید ژست خروج گرفت! انگلستان پس از خروج از آمریکا، نیروهای دست نشانده خودش را در آن جا مستقر کرد. در مورد خلیج فارس هم چنین اتفاقی افتاد. وقوع جنگ جهاني دوم، تغيير و تحول در عرصه روابط بينالملل، شكلگيري قدرتهاي جديد سياسي، اعتراضات جهاني به مقوله استعمار علني و اوجگيري قيامهاي استقلال طلبانه باعث شد تا انگلستان به استعمار و حضور علني در مناطق جهان پايان دهد. در اين ميان، انگلستان ضمن به جا گذاشتن جاي پا در اين مناطق، به آنها خودمختاري و سپس استقلال اعطا ميكرد. اين امر در خليج فارس به صورتي ديگر جلوه نمود. از يك طرف امريكا جايگزين انگلستان شده بود و از سوي ديگر، بحرين به تحريك انگلستان، عَلَم استقلال و جدايى از ايران برافراشته بود. در اين زمان، استراتژي ايران بر مذاكره پيرامون جزاير سهگانه ابوموسي، تنب كوچك و تنب بزرگ قرار گرفته بود و پيشنهادات مختلف ديگر از جمله غيرنظامي كردن جزاير و يا اجاره طولاني مدت آنها، مورد بررسي قرار ميگرفت. در اين بين، انگلستان طي برنامهاي خروج از خليج فارس را در 22 نوامبر 1971م عملي كرد و مشكلات مرزي و از جمله اختلافات ايران و اعراب را باقي گذاشت.
يكي از نتايج برنامهريزهاي انگلستان، دخالت سازمان ملل و همهپرسي مردم بحرين براي استقلال در 15 اوت 1971م، بود كه در نهايت به استقلال و جدايي بحرين از ايران منجر شد. یعنی دقیقا همان خواست انگلیس در منطقه عملی شد.
این کشور در قلب اروپا بارها و بارها در یک نمایش ویژه به مخالفت با کشور های همپیمانش در اروپا پرداخته و زیر بسیاری از قواعد اتحادیه اروپا زده است. در ماجرای مذاکرات 5+1 با ایران هم گاهی انگلیس همراه ایران است و آمریکا مخالفت می کند، گاهی هم آمریکا، در ظاهر با ایران همراهی می کند و انگلستان زیر میز مذاکره می زند. حالا باید دید پس از این همه سال ژست انگلیسی آیا مردم دنیا همچنان انگلیس را دوست خود می دانند یا رویکرد آن ها عوض شده است؟ لاسجردی در پاسخ به این سؤال می گوید:« به نظر میرسد با توجه به مجموعه تجربیاتی که مردم دنیا، بهویژه از قرن شانزده به بعد، خصوصاً در قرن هجده و نوزده از انگلیس دارند، استنباط نامناسبی از قواعد بازی و سیاست انگلیس دارند، یعنی انگلیسیها را آدمهایی طماع، چند چهره و بدجنس میدانند، چون وقتی شما میخواهید منافع حداکثری را جذب کنید، راهی جز کلاه گذاشتن بر سر دیگران، زور گفتن به آنها و غارت منابعشان ندارید. لذا این نگاه منفی نسبت به انگلیسیها در اغلب کشورهای دنیا وجود دارد و بهویژه در منطقه ما که ظهور و بروز آنها خیلی تندتر هست یا در آسیای شرقی یا شبه قاره این موضوع بارزتر و با ظهور و حضور بیشتری هر جا انگلیسیها حضور مییابند، قابل دیدن است.» بنابر این شاید حالا بتوان با قاطعیت پاسخ سؤال ابتدایی را داد.
پاسخ آن با شما!