ادبیات پایداری ذاتاً سیاسی است و معمولاً در بیشتر جوامع، علیه سلطهجویی جهان غرب - که استعمار کهن و نو پشت قباله تاریخیاش ثبت شده - شکل گرفته است.
ادبیات پایداری یا ادبیات مقاومت امکان بروز و رشد و بالندگی را در همه زمانها ندارد. این گونه ادبی در شرایط خاصی که جامعه رودرروی فشارهای بیرونی یا درونی قرار میگیرد (تهاجم نظامی، اشغال و سیطره و حاکمیت استبدادی) میتواند متولد شود، رشد کند و به عنوان ابزاری فرهنگی - معنوی علیه تهاجم و استبداد به کار گرفته شود. هم اینک کشورهای پرشماری را در امریکای جنوبی، افریقا، خاورمیانه و شرق آسیا میتوان برشمرد که بخشی از ذخیرة فرهنگی آنها را ادبیات پایداری تشکیل میدهد.
ادبیات پایداری ذاتاً سیاسی است و معمولاً در بیشتر جوامع، علیه سلطهجویی جهان غرب - که استعمار کهن و نو پشت قباله تاریخیاش ثبت شده - شکل گرفته است. در قرن بیستم که اشغال نظامی و حاکمیت دستنشاندهها با استقلال کشورها کمرنگتر شد و یا در اثر وقوع قیامها و انقلابها حکومتهای استبدادی فرو پاشیدند و با انتخابها و همهپرسیها، قدرت - در هر کشور به تناسبی - به دست مردم افتاد، به طور طبیعی زمینههای بروز رشد و تعالی ادبیات پایداری نیز از بین رفت. وقتی کشوری از بحرانهای تحمیلی بیرونی رها شود و یا از حکومت دیکتاتورها و مستبدان خلاص گردد، فصل نازایی ادب و هنر پایداری آن نیز فرا میرسد. با وجود این، از آنجا که هر کشور در خیزشها، انقلابها، دفاعها و نهضتها (زمینههای پیدایش ادب پایداری) هزینه فراوانی میپردازد، در نگهداشت و گسترش آن ادبیات کاهلی به خرج نمیدهد.
با از بین رفتن تدریجی زمینههای شناخته شده برای بروز ادبیات مقاومت در دهههای پایانی قرن بیستم، نمیتوان پذیرفت که زمینههای ناشناخته دیگر وجود ندارد، چرا که سلطهخواهی و گسترش سیطره توسط قدرتهای زور و زردار که ذات جهان آفرینش با آن آمیخته است، همچنان وجود دارند. به نظر میرسد تهاجمها چهره دیرین و سنتی خود را از دست دادهاند و قالبهای نوینی به خود گرفتهاند. آنچه ملتها در مواجهه با فشارهای بیرونی مثل لشگرکشی و اشغال و یا فشارهای داخلی همچون استبداد و اختناق آموخته بودند و بدان عمل میکردند، رفته رفته کارکرد خود را از دست میدهد، چرا که صورت سلطهجویی تغییر کرده است و در مقابل، صورت مقاومت هنوز دچار تحول نگشته. ملتها در روبهرو شدن با این پدیدة نوین هنوز آزموده نشدهاند. بسیاری از آنان دربند شدن و به یغما رفتن داراییهای معنوی خود را حس نمیکنند، به همین جهت چگونگی مقاومت را در برابر آن نیافتهاند. این حس شاید در دهههای آینده رخ نماید و به فراخور آن درک، ابزار مقاومت و پایداری آن نیز متولد شود؛ از جمله ادبیات.
نمونه این مسئله را میتوانیم در کشور خودمان ببینیم. ما در دورة پهلوی در مقابل فشارهای درونی ایستادگی به خرج دادیم. در همان دوران زایش ادب پایداری نیز شروع شد و به تناسب رویکرد ادیبان و هنرمندان به این موضوع، رشد کرد و بالید. ما در مواجهه با تهاجم بیرونی (جنگ هشت ساله) دست به دفاع زدیم و در این بحران تحمیل شده توانستیم ادبیات پایداری را به گسترش چشمگیری برسانیم. آثار آفریده شده از این رهگذر در تاریخ ایران قابل مقایسه با هیچ دورة بحران زده دیگری نیست. هماینک این زمینهها برای بروز و گسترش ادب و هنر پایداری از بین رفته است. البته گروههایی برای نگهداشت این ثروت تلاش میکنند - که باید نیز چنین کنند - ولی زمینههای بروز بیشتر این گونه ادبی امروز مفقود است. اما نمیتوان باور کرد که در غیاب آن پدیدهها، کشور با بحرانهای جدید تحمیل شده مواجه نیست. (در اینجا روی سخن ما با مشکلات و مصائب داخلی و بحرانهای دستساز گروهها و جناحهای سیاسی علیه یکدیگر نیست.) عمدهترین این بحرانها پس از خروج سربلند از جنگ هشت ساله، نام «تهاجم فرهنگی» گرفت. این هجوم با هر تعبیری که یاد شود یک واقعیت است و صاحب صورتی جدید در سلطهخواهی قدرتها. ما هنوز نتوانستهایم ابزار و شیوه پایداری در برابر این هجوم را شناسایی کنیم. به همین جهت برای روبهرو شدن با این چهرة جدید از صورتهای سنتی و شناخته شده مقاومت استفاده میکنیم. قطعاً عدم موفقیت ما را در مقابله با این بحران جدید، باید در موضوع یاد شده جستوجو کرد. همچنین است داستان سترون شدن ادب و هنر پایداری. ناشناخته بودن صورت تهاجم، ادیبان ما را از شناسایی صورت مقاومت باز داشته است. وقتی شیوههای سنتی برای مقابله با چهرة پنهان تهاجم جدید کاربردی نداشته باشد، اصرار بر استفاده از آنها عجیب است. اگر هر روز چندین اعلامیه علیه این هجومهای پنهان صادر شود، اگر روزانه تظاهرات و گردهمآییهایی در این مورد برپا شود، اگر هزاران پارچه نوشته از در و دیوار و سینه ساختمانها آویزان شود و در محکومیت این تهاجم جملههایی با خود داشته باشد و... گامی مؤثر برای مقابله با این پدیده نو برداشته نخواهد شد.
در اینجا نمیتوان راهحلهای عملی را برای رویارویی با این پدیده صراحتاً برشمرد، اما نکاتی وجود دارد که مقدمه حتمی برای برداشتن گامهای مؤثر است. از آن جمله است ایجاد آرامش و طمئنینه اجتماعی برای تشخیص علائم تهاجم و شناسایی نشانههای آن، ایجاد حس اعتماد و تفاهم بین نهاد قدرت و جامعه، افزون بودن حجم خوشبینی نسبت به بدبینی، برانگیخته نگاه داشتن روحیه ملی و تکیه کردن بر داراییهای فرهنگی. با برآورده شدن - حتی - بخشی از این مقدمات چهرة تهاجم از ابهام و گمگشتگی خارج میشود. ما چارهای جز تسلیم و فرار از آشفتگیهای درونی برای شناخت صورت هجوم فرهنگی نداریم. در پی این شناخت ابزار رویارویی با آن، از جمله بهرهمندی از ادبیات نیز رخنمایی خواهد کرد.
منبع: وبلاگ خبرآنلاین