روایت رجبی دوانی از صلحی كه این روز‌ها وارونه روایت می‌شود

عکس خبري -روايت رجبي دواني از صلحي که اين روز‌ها وارونه روايت مي‌شود

اگر امام حسن(ع) می‌ایستادند و با آن شرایط با معاویه می‌جنگیدند، نه تنها خود بلكه امام حسین(ع) هم از میان می‌رفتند و این یعنی نابودی خط اسلام اصیل، امامت و اضمحلال كامل تعالیم پیغمبر(ص) و راه آن حضرت. معاویه همین را می‌خواست، ولی امام حسن(ع) او را ناكام كردند و معاویه مبهوت شد.

۲۵ یا ۲۶ ربیع الثانی سال ۴۱ هجری قمری، روزی است که این روزها بسیار از واقعهای که در آن روز اتفاقافتاده یاد میشود. صلح امام حسن (علیه السلام). صلحی که مقام معظم رهبری در ترجمه کتابی در همین زمینه آن را نرمش قهرمانانه نامیدند. نرمش قهرمانانه این روزها زیاد به کمک ما میآید. در مقابله با دشمن! در مذاکره با دشمن! و درتبعیت از ولایت! با دکتر محمد حسین رجبی دوانی، استاد دانشگاه و کارشناس تاریخ اسلام در همین زمینه به گفتگو نشسته ایم.

در مورد صلح امام حسن(ع) آن چه مطرح میشود این است که امام تا لحظه آخر هم با صلح با معاویه موافق نبودند و مقاومت میکردند، ولی به هر حال به دلیل اینکه امت و سپاهیانشان خیلی فشار آوردند پذیرفتند. مقاومت امام تا لحظات آخر را قدری تشریح بفرمایید.
امام حسن(ع) هیچ شأنی را برای معاویه «لعنه الله» قایل نبود، چون معاویه به عنوان برآمده از طلقاء و کسی که تا موقع فتح مکه حاضر به اسلام آوردن و بیعت با پیغمبر نبود، چگونه میتواند در جایگاه رهبری اسلام و مسلمین و خلافت پیامبر(ص) بنشیند. حضرت نه تنها برای خلافت او هیچ شأنی قایل نبودند، بلکه حتی در فرمانروایی شام هم مانند پدر بزرگوارشان برای او هیچ صلاحیتی قایل نبودند و میخواستند او بهطور مسالمتآمیز از جایگاهی که به ناحق تصاحب کرده است کنارهگیری کند تا مسلمانان در این میانه از بین نروند، لذا امام مجتبی(ع) در پی چنین مهمی بودند که معاویه فرصت نمیدهد و لشکر را برای مقابله با امام مجتبی(ع) به خاک عراق میآورد.
اما اینکه چه شد که آن وجود مقدس مجبور شد با چنین فردی از در مصالحه در آید و از خلافت کنارهگیری کند و کار به دست معاویه سپرده شود، این بود که مردم با علم به حقانیت و برتری وجود مقدس امام مجتبی(ع) نه تنها نسبت به معاویه «لعنه الله» بلکه بر همه مردم زمانه، اما به سبب دنیازدگی و ترجیح دادن دنیا بر آخرت که این را به صراحت در پاسخ امام مجتبی(ع) بیان میدارند، مجبور شدند جام زهر را بنوشند و با معاویه صلحی را که ابداً خواهان آن نبودند بپذیرند. میبینیم امام مجتبی(ع) خطاب به مردمی که سازمان سپاهش را در هم ریختند و گروهی از آنها به خیمه امام حمله کردند و هر آنچه را که در آن بوده است غارت کردهاند و دیگر از آن وجود مقدس حرف شنوی ندارند، با این حال امام(ع) میآیند و در جمع آنان صحبت میکنند و به صراحت میفرمایند شما از رسول خدا(ص) شنیدید خلافت بر بنیامیه حرام است. میبینم نان و آبی را که خدا بر شما مقدر کرده است، بچههای شما درِ خانه آنها میروند و آنها از دادن حقتان دریغ خواهند کرد. اگر رضای خدا و مرگ باعزت را ترجیح میدهم، پیشنهاد معاویه برای صلح را رد میکنم و برویم با او بجنگیم، اما اگر باقی ماندن در دنیا را ترجیح میدهید، با او صلح کنید که همه از جای جای لشکر فریاد برآوردند که باقی ماندن در دنیا را میخواهیم و ترجیح میدهیم. از اینرو بود که امام(ع) مجبور به پذیرش صلح شدند، در جایی که حتی فرماندهان لشکر به معاویه «لعنه الله» نامه مینویسند و میگویند تو بگو و تعیین کن حسن(ع) را چگونه تحویل تو بدهیم؟ زنده یا مرده؟ و پسرعموی پدر آن حضرت، یعنی عبیدالله بن عباس هم که فرمانده پیشقراولان سپاه امام(ع) بود، با دیدن رشوههای کلان معاویه به دشمن پیوست و به امام مجتبی(ع) خیانت کرد. چنین موقعیتی بود که امام حسن(ع) مجبور شدند با معاویه صلح کنند، حال آنکه نظر اصلی امام(ع) جنگ با او و نابود کردن این فرد فاسد و ناشایست بود.

همانطور که فرمودید تأثیر امتی که در کنار امام حسن(ع) وجود داشتند روی رأیی که در نهایت ایشان دادند خیلی زیاد بود و بالاخره مجبور شدند صلح را بپذیرند. در زمان امیرالمؤمنین(ع) هم همینطور بود. ایشان هم آنقدر صبر کردند تا خود مردم دم در خانهشان آمدند و از ایشان خواستند که خلافت بکنند. چطور بود که رأی امت در آن زمان اینقدر اهمیت داشت و چگونه میتوانستند این همه تأثیرگذار باشند؟
از دیدگاه ما که برگرفته از اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است، مشروعیت رهبری از خداست و به هیچ وجه از مردم و انتخاب آنها، امام و ولایت مشروعیت پیدا نمیکنند، اما نقش مردم بسیار مهم است، چون اگر مردم در عرصه باشند و با رهبر الهی صاحب ولایت همراهی کنند، او میتواند حکومت کند و اگر همراهی نکنند، حکومت صاحب ولایت محقق نخواهد شد، لذا امیرالمؤمنین(ع) در آن 25 سال با عدم همراهی مردم مواجه بودند و با اینکه مشروعیت خودشان را از خداوند میگرفتند، ولی حاکمیت حضرت محقق نشد. در پی قتل عثمان و روی آوردن خود مردم به طرف امیرالمؤمنین(ع) دیدیم در آغاز حضرت نمیپذیرند، ولی زمانی که خواست مردم عمومیت پیدا میکند و آنها بسیار اصرار و تأکید دارند که امام(ع) رهبری آنها را به دست بگیرند، برای امیرالمؤمنین(ع) تکلیف ایجاد میشود، لذا در خطبه شقشقیه فرمودند: «لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّه بِوُجُودِ النَّاصِرِ» که اگر مردم حاضر نمیشدند و حجت بر من با وجود ناصران و یاریکنندگان تمام نمیشد، افسار مرکب خلافت را به پشت او میانداختم تا هر کس که خواست بر آن سوار شود و با آن بتازد. منظور این است که وقتی مردم به صحنه میآیند و رهبر الهی را همراهی میکنند و خواهان رهبری او میشوند، برای امام تکلیف ایجاد میشود، لذا مردم از این جهت بسیار مهم هستند. همین امیرالمؤمنین(ع) که به خواست عمومی به خلافت رسیدند، چندی بعد که خواستند لیاقتهای الهی خود را اجرا کنند و این سیاستها منافع نامشروع گروهی از خواص را تهدید کرد، میبینیم مردم از جانبداری حضرت خودداری میکنند و امیرالمؤمنین علی(ع) را تنها میگذارند. اگر چه حضرت کماکان خلیفه هستند، ولی حمایت مردمی را نداشتند و لذا نتوانستند اهداف عالیه و بلند خود را پیاده کنند و بارها مردم با نافرمانی خود موجبات خشم و ناراحتی امیرالمؤمنین(ع) را فراهم میکردند که کار به جایی میرسد که آن حضرت حتی از خدا طلب مرگ میکنند که خدایا! مرا از اینها بگیر و کسی را که مثل خودشان هست به آنها عنایت کن. منتهی در زمان علی(ع) رهار کردن رهبر الهی و خیانت به او به جایی نرسید که بخواهند آن حضرت را به دست دشمن بسپارند. بدترین حالت در زمان امام حسن مجتبی(ع) پیش آمد که کار به آنجا رسید که حضرت مجبور شدند از رهبری جامعه کنارهگیری کنند.

ما شاهدیم در کربلا و در مقام حمایت از امام حسین(ع) عدهای مستشهدین بین یده و کاملاً در خدمت امام حسین(ع) بودند. البته تعدادشان هم کم بود. سن اکثر اینها زیاد بود و قاعدتاً در زمان امام حسن(ع) حضور داشتند. اینها در زمان امام حسن(ع) کجا بودند؟
در زمان امام مجتبی(ع) با این نکته مواجه هستیم این است که حضرت لشکری بالغ بر 40 هزار نفر فراهم میکنند، اما این لشکر عموماً بیانگیزه و فاقد اراده هستند که بخواهند در دفاع از امام(ع) بایستند. با اینکه هنوز شیعیانی وجود دارند و کسانی هستند که باقی میمانند و در زمان امام حسین(ع) هم همراه آن وجود مقدس هستند، ولی ظاهراً در هیاهوی گسترده اکثریت قاطع که رهبری امام حسن(ع) را برنمیتابند و نمیخواهند، گم میشوند و ناپدید هستند. در تاریخ شاهدیم که هنگامی که امام حسن(ع) آن سخنان را بیان میکردند، موجی که برمیخیزد، از سوی دنیاخواهان و باقی ماندن در دنیاست و حتی ندیدیم یک نفر برخیزد و با امام(ع) همراهی کند و بخواهد مردم را در عرصه به یاری امام فرا بخواند. بعد از پذیرش صلح میبینیم شخصیتهایی مثل سلیمان بن صرد خزاعی، مسیّب بن نجبه فزاری و حجر بن عدی حتی با امام تندی میکنند که چرا صلح را پذیرفتید؟ سلیمان بن صرد خزاعی میگوید میتوانستم صد هزار شمشیر در دفاع از شما و اطاعت از شما فراهم کنم. باید پرسید چرا این حرف را همان جا نزدی؟ چرا قبل از اینکه امام(ع) صلح را بپذیرند و وقتی داشتند اتمام حجت میکردند مطرح نکردی؟ البته این یک شعار است. کجا صد هزار تا؟ هزار نفر هم نبودند که آماده جانفشانی در راه امام حسن(ع) باشند. ما از این حیث چیزی در تاریخ نمیبینیم. البته به تصریح در تاریخ نداریم که بزرگانی چون حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، عابس بن ابی شبیب شاکری، نافع بن هلال و شخصیتهایی که از شهدای کربلا هستند، در موقعیتی که امام حسن(ع) بودند، کجا بودند و چه میکردند. هر چند معتقدیم کسانی که چنین حماسه عظیمی را میآفرینند و به چنین جایگاه رفیعی نایل میشوند، در آن دوران هم سالم و صالح بودهاند، اما فضا و جو عمومی به گونهای بود که نمیتوانستند خودی نشان بدهند و ما امام حسن مجتبی(ع) را در آن موقعیت کاملاً مظلوم و تنها میبینیم. از این روست که برخی از علمای ما معتقدند مظلومیت روز ساباط امام حسن مجتبی(ع) از روز عاشورای امام حسین(ع) بیشتر است، چون امام حسین(ع) با یاران پاکباخته و حماسهساز آنگونه همراه بودند، ولی امام حسن(ع) چنین یارانی نداشتند و حتی عدهای آمدند و به امام(ع) گستاخی کردند و دل امام(ع) را هم به درد آوردند. همین شخصیتهایی که اسم آوردند با ادبیات تندی با امام(ع) مواجه شدند که چرا حضرت صلح را پذیرفتهاند که امام(ع) برای تندی آنها که نمیپذیرفتند، فرمودند مثل من با شما مثل خضر(ع) و موسی(ع) است. همانگونه که خضر(ع) کارهایی کرد که موسی(ع) حکمت آنها را نمیدانست و راضی نمیشد، من هم با پذیرش صلح حکمتهایی را میبینم که شما درک نمیکنید. یکی از حکمتهایش این است که اگر صلح را نمیپذیرفتم، شما معدود شیعیان پدرم همه از بین میرفتید و این چیزی بود که معاویه میخواست. لذا واقعاً شرایط به گونهای بود که این چهرهها هم که یقیناً حضور دارند، ولی نمیتوانند ابراز وجود کنند و در دفاع از امام حسن(ع) خودی نشان بدهند که در بین مردم تأثیرگذار باشند.

مقام معظم رهبری از این صلح به عنوان نرمش قهرمانانه یاد کردند. کجای این صلح نرمش و کجای آن قهرمانانه بود؟
وقتی کار به جایی میرسد که دشمن بر جبهه حق تفوق مییابد و طرفداران جبهه حق بهشدت محدودند و رهبری این جبهه در حقیقت تنها مانده است، در اینجا کار به جایی میرسد که آن وجود مقدس دیگر نمیتواند در جایگاه رهبری قرار داشته باشد و مجبور است وظیفه و رسالت خود را برای تبیین حقیقت اسلام از حالت رسمی و در اختیار داشتن قدرت به یک حالت زیرزمینی و خارج از قدرت تغییر بدهند و منتقل کنند. از این جهت از حاکمیت کنارهگیری میکنند و حاکمیت به دست دشمن میافتد، از این منظر یک نرمش و به ظاهر انعطاف و عقبنشینی است، اما از آنجایی که امام به خاطر شرایط سخت چارهای هم جز این ندارند و حضرت با این خیانتها و ناهمواریها مواجه هستند، چارهای ندارند، اما از آن سو امام(ع) هوشمندانه به گونهای عمل میکنند که معاویه رسوا و توطئههای او خنثی شود، از این جهت قهرمانانه است. یعنی در این رویارویی، جدال و به ظاهر رقابت اگر چه ظاهراً معاویه میبرد، ولی در باطن امام حسن(ع) برنده شده است. معاویه در پوشش دروغین صلحخواهی میخواست امام(ع) را در موضعی قرار بدهد که چون امام(ع) خود را حق میدانند، حاضر به کنارهگیری نیستند، میایستند و در این موقعیت بسیار نابرابر و خیانتآمیزی که به امام(ع) شده است، امام یا به دست قوای معاویه کشته خواهند شد و یا پیش از آنکه با معاویه روبرو شوند، توسط خائنین داخلی از میان برداشته میشوند. در این صورت آنچه معاویه میخواهد محقق میشود، اوضاع و احوال کاملاً به کام او میشود و امام محکوم میشوند که شما که توانایی ایستادن نداشتید و مردم شما را همراهی نمیکردند، چرا ایستادید و هم خود را به کشتن دادید و هم باعث شدید آنچه که محقق میشد ـ یعنی حاکمیت معاویه ـ با این هزینه، یعنی از بین رفتن امام(ع) به دست آید؟ در حقیقت اگر امام حسن(ع) میایستادند و با آن شرایط با معاویه میجنگیدند، نه تنها خود بلکه امام حسین(ع) هم از میان میرفتند و این یعنی نابودی خط اسلام اصیل، امامت و اضمحلال کامل تعالیم پیغمبر(ص) و راه آن حضرت. معاویه همین را میخواست، ولی امام حسن(ع) او را ناکام کردند و معاویه مبهوت شد. او تصور نمیکرد امام(ع) صلح را بپذیرند و از او مسائلی را به عنوان مفاد پیمان امضا بگیرند که او قطعاً نمیخواست و نمیتوانست به آنها عمل کند، اما مجبور شد امضا کند و بعد در پیشگاه همه آزادگان عالم رسوا شود که او به دنبال رسیدن به قدرت به هر قیمتی بود، ولو اینکه اولین اصول اخلاقی و انسانی را هم زیر پا بگذارد و به تعهدات خود عمل نکند. اگر معاویه پیروز این میدان بود، دیگر دست زدن به قتل امام حسن(ع) بعد از ده سال معنا نداشت. اگر معاویه پیروز شده باشد و به آنچه میخواست رسیده باشد، دیگر کشتن امام حسن(ع) چه معنایی دارد؟ آن هم ده سال بعد از صلح؟ این نشان میدهد معاویه احساس باخت کرده است و قهرمان این مصاف امام حسن(ع) بودند که نهایتاً آن فرد نابکار پلید برای اینکه در این میدان احساس پیروزی کند، چاره را در قتل و شهادت امام حسن(ع) دید.
منبع:شما

۱۳۹۳/۱۰/۲۹

اخبار مرتبط