يك انقلاب در ابعاد جهاني طي 50 سال اخير به نام اسلام و قرآن در تاريخ جهان ثبت شده است. انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره) معادلات قدرت در جهان را به هم زده و اسلام را در اندازه يك قطب قدرت در معادلات جهاني وارد مناسبات قدرت كرده است. اين انقلاب به سرعت به پيش ميرود و از موانع دشوار عبورميكند، ترديدي در آن نيست. پيشاپيش اين انقلاب مجاهدان و آزادگان و علما و مراجع و بزرگان دين، نخبگان دانشگاه و... هستند. آنها راه را تاكنون درست آمدهاند، اما عدهاي با آنكه كارنامهاي نسبتا درخشان در حدوث و بقاي انقلاب داشتهاند، به بيراهه رفتند و نتوانستند به مقصد برسند.
يك سئوال در ذهن جوانان اين مرز و بوم مطرح است، كه آنها راه را از كجا اشتباه آمدهاند، چرا به بيراهه رفتند؟ شايد آسيبشناسي زير پاسخي به اين سئوال باشد؛
1ـ روايت داريم از امام صادق(ع) سئوال شد؛ چرا اين قدر از سلمان فارسي ياد ميكنيد؟ فرمود: نگوييد سلمان فارسي، بگوييد سلمان محمدي!
و نيز فرمود به سه دليل از او زياد ياد ميكنم:
1ـ خواست و نظر پيامبر و اميرمومنان را بر خواست خود ترجيح ميداد
2ـ فقرا را دوست داشت و آنها را بر اهل ثروت و دارايي ترجيح ميداد
3ـ به علم و عالمان عشق ميورزيد. (1)
امام صادق(ع) سه ويژگي را براي ماندن در خيمه ولايت پيامبر(ص) و علي(ع) ذكر ميكند. اين سه ويژگي ما را به مرتبت "منا اهل البيت" ميرساند.
متاسفانه در اين انقلاب برخي رجال سياسي اين سه خصلت را ترك كردند و نتوانستند در خيمه انقلاب بمانند.
اين جماعت خواست و نظر خود را بر خواست و نظر ولايت ترجيح دادند، در همين نقطه متوقف نشدند و روي نظر خود ايستادند و با مردم و نظام درگير شدند.
همين جماعت كمكم روي از محرومين و مستضعفان و فقرا برگرداندند و با ثروتمندان و سرمايهداران نشستند و برخاستند. در آغاز انقلاب آه در بساط نداشتند اما اكنون به 3 ميليارد ميگويند پول خرد!
در همين مرتبت هم متوقف نشدند روي از عالمان دين برتافتند و شروع كردند به ناسزاگويي و هتك حرمت اهل علم و مراجع!
سرويسهاي دشمن هم وقتي چنين استعدادي در آنها ديدند مثل يك سوژه با آنها رفتار كردند و راههاي نفوذ در ذهن آنها را براي بسط خواست و هواي آنها و تفاوت آن با ولايت پيدا كردند! اين پروژه تا آنجا پيش رفت كه سرويسهاي امنيتي دشمن آنان را تا مرز "بغي" و "محاربه" با نظام همراهيشان كردند. سران فتنه از اين وادي سر برآوردند!
2ـ بارها بر سر منابر و تريبونهاي مذهبي، اهل علم داستان حكمتآموز خضر و موسي را براي اهل ايمان بازگو كردند. به ما ميگفتند؛ خداوند در قرآن ميخواهد در اين داستان ميزان متابعت از ولي و سختيهاي اين اطاعت و پيچيدگيهاي آن را بيان كند.
به ما گفته بودند اين داستان ميگويد نبايد در داوري تعجيل كنيم، فعل ولي مبتني بر حكمت است، ما بايد بر عهد خود در متابعت پابرجا باشيم و نقض عهد نكنيم و بيجهت از در مخالفت در نياييم. به ما گفته بودند اين داستان ميگويد ادب و آداب متابعت از آنكه ميداند بايد رعايت شود. به ما گفته بودند براي طي طريق الهي بايد قدري شكيبايي به خرج داد. از داستان خضر و موسي دهها نكته پندآموز اخلاقي و سياسي به ما آموخته بودند.
اما برخي از همانها كه داستان خضر و موسي را برايمان با آب و تاب تعريف ميكردند ، بناي بيمهري با خضر انقلاب را گذاشتند، ادب موسي را هم رعايت نكردند با آنكه ميدانستند حق چيست و با كيست، بر انقلاب و نظام و امام و رهبري شوريدند و مرتبت خود را تا آنجا پايين آوردند كه در رديف سامري و قارون قرار گرفتند.
راه را از آنجا اشتباه آمديم كه آموزههاي داستان خضر و موسي را فراموش كرديم. اجازه داديم با نظر رهبري زاويه پيدا كنند. اين زاويه هر روز بيشتر و بيشتر شد تا آنكه در دو قطب قدرت حضور يافتند. با آنكه به مردم ميگفتند ولايت فقيه همان ولايت رسولالله و ولايت معصوم است، با ولايت درآويختند و يا حداقل در اجراي حكم او ساكت بودند و به دشمن علامت دادند روي اين فاصله ميتواند حساب باز كند. همينها هيزم آتش جنگ نرم را تدارك ديدند و مدام بر نظر و زاويه حرف خود با نظام اصرار ورزيدند. اما انقلاب به سرعت پيش ميرود و كاري به آنها ندارد. سرعتگير انقلاب همين "همراهان سست عنصر" است كه با اعمال نظر خود برخلاف مسير اصلي انقلاب دل شيفتگان اسلام و انقلاب را خون كردهاند و ميخواهند همه چيز را به بيراهه ببرند تا جايي كه سخني از "اصول" و "آرمانها" نباشد.
تا استدلال ميكنيم چرا به بيراهه ميرويد، بر عهد خود مبني بر التزام به ولايت فقيه باشيد، ميگويند ولي فقيه معصوم نيست، ما نظر خود را داريم.
آنانكه تا سرحد مخالفت با اصل ولايت فقيه پيش رفتند براي خود عصمت قائل بودند و داشتند انقلاب را به سمت ديكتاتوري سوق ميدادند. تصلب راي، خودشيفتگي، خودپرستي مفرط، مستي حاصل از راي ملت، اطرافيان فريبكار و مجيزگوي، آنان را در وادي ستايش از راي و نظر خود انداخت.
انقلاب در اين سالها آسيبها از اين جماعت ديده و در آينده هم خواهد ديد.
راه، راه امام است. راه، راه رهبري مظلوم انقلاب است. اگر يك وقتي ديدي در اين مسير روشن گام برنميداري حتما بايد از خود سئوال كني راه را از كجا اشتباه آمدي! اگر صادقانه اين پرسش را مطرح كني حتما پاسخ آن را خواهي يافت.
روزي 10 بار در نمازهاي يوميه از خدا ميخواهيم ما را به راه راست هدايت كند. در تمام عمر اگر يك بار اين تقاضا را صادقانه گفته باشيم حتماً او ما را به صراط مستقيم ولايت الهيه رهنمون ميسازد.
ملت ما از روي صدق و صفا رهبران الهي نهضت امام خميني(ره) را همراهي كردند و از اين راه مستقيم دست بر نميدارند؟
آيا آنان كه راه را اشتباه آمدهاند نميخواهند برگردند به صراط مستقيم الهي و از جعل "صراطهاي مستقيم" دست بردارند؟
راه رسيدن به خدا و هدايت او يكي بيش نيست، آن هم از مسير پيامبر(ص) و ائمه معصومين(ع) و ولايت فقيه ميگذرد.
پينوشت:
1ـ بحارالأنوار ج22 ص327- امالي شيخ صدوق ص133