مرضیه حقانی فرزند شهید انیس خوش قدم

شهادت مادر در جمعه سیاه معروف

شهید انیس خوش‌قدم حسن‌كیاده متولد توابع لاهیجان و فرزند سوم خانواده در فضایی آكنده به یاد اهل بیت‌(ع) و ایمان به خدا رشد كرد. همسر وی ولی‌ا... حقانی كه در سال‌١٣٥٩به شهادت رسید، فردی با‌شخصیت‌، مومن و با فرهنگی متعالی بود.

نوشتن و گفتن از شهدا دلی صاف و پاک می‌خواهد؛ دلی که بتواند به عمق معنویت وارد شود و از بصیرت و هدف شهید بنویسد. همه‌ساله ایام‌ا... دهه مبارک فجر که از راه می‌رسد، خیلی‌هایمان به‌دنبال اجرای برنامه‌های مناسبتی هستیم. عده‌ای تدارک کارهای اجرایی را می‌بینند و نقش پشتیبانی و حمایتی دارند. خیلی‌ها هم در جستجوی معنویت این روزها هستند؛ معنویتی که به ذهن و روح و جسم و جان آدمیان گره خورد و پس از هدایت در مسیر الهی، در پایان به همان مسیر الهیختم شد.



این گزارش مقدس است؛ مقدس به واژه شهید، شهیدانی که هنوز که هنوز است، بعد‌از ٣٦‌سال نام و یاد و خاطره‌شان زنده است؛ چرا‌که برای زنده‌ماندن نام ایران و انقلاب اسلامی، زندگی خود را فدا کردند و از هستی خود گذشتند.

شهید انیس خوش‌قدم حسن‌کیاده متولد توابع لاهیجان و فرزند سوم خانواده در فضایی آکنده به یاد اهل بیت‌(ع) و ایمان به خدا رشد کرد. همسر وی ولی‌ا... حقانی که در سال‌١٣٥٩به شهادت رسید، فردی با‌شخصیت‌، مومن و با فرهنگی متعالی بود. ثمره ازدواجشان چهار فرزند بود و این زوج در تفاهم و علاقه‌مندی کامل به انجام امور خیر همت داشتند.

انیس خوش‌قدم در روز شهادت خود پذیرای میهمانان امام‌رضا(ع) بود و از‌سوی دیگر بسیار دلش می‌خواست که در راهپیمایی شرکت کند‌. از این‌رو کارهای خانه را انجام داد و به‌همراه میهمانانش به زیارت حضرت رضا(ع) رفت.

هنگام بازگشت به مهمانانش گفت: «شما به منزل بروید و من بعدا می‌آیم» اما آن‌ها قبول نکردند و همه در راهپیمایی شرکت کردند‌. وی نزدیک حرم با تیراندازی سربازان مزدور شاه مورد‌هدف قرار گرفت و به شهادترسید.

او با اقوام و همسایگان بسیار صمیمی و مهربان بود و همه مجذوب صفا و میهمان‌نوازی او بودند. برای زیر‌دستان خود بسیار فداکاری می‌کرد و از هیچ تلاشی برای رسیدگی به آنان دریغ نداشت. هرگز با تندی و عصبانیت مطلبی را بیان نمی‌کرد؛ بلکه سعی داشت با راستی و صداقت صحبت کند و در زندگی صبور و خوش‌رو باشد.

در تربیت فرزندان نیز از هیچ کوششی دریغ نمی‌کرد. او با تشویق و نظارت دقیق، بچه‌ها را در فراگیری مسائل عبادی و انجام کارهای نیک یاری می‌کرد.

در انجام کارها دقیق و منظم بود و اگر بچه‌ها وظایف خود را به‌موقع انجام نمی‌دادند‌، می‌گفت: «این کار زمانش الان است و اگر بعدا انجام شود، فایده زیادی ندارد.»



به دید و بازدید و تقدیم هدیه به فامیل مقید بود و همیشه حریم بین خود و دوستانش را حفظ می‌کرد‌. مقید به نماز اول وقت و روزه مستحبی بود و تا آنجا‌که می‌توانست، در مجالس روضه شرکت می‌کرد‌.به حجاب کامل اهمیت می‌داد و با خوش‌رویی، دیگران را امر به معروف می‌کرد. همچنین دیگران را برای کمک به یکدیگر تشویق می‌کرد و به حلال‌بودن مال بسیار حساس بود.

شهادت مادر به روایت دختر

همیشه همین‌گونه بوده است. با آنکه هزار مسیر برای محور گزارشم در ذهن دارم، مسیر خود‌به‌خود تعیین می‌شود و رشته‌کلام گل می‌کند و سخن باز هم با همان قداست همیشگی خانواده‌های شهدا بر زبان آورده می‌شود.

معصومه حقانی، فرزند ارشد شهید انیس خوش قدم که گویا در سال شهادت مادر ١٢‌سال بیشتر نداشته است، خوب به‌خاطر دارد که بعد‌از شهادت مادر تنهایی و غم از‌دست‌دادن مادر چه بر سر فرزندان آورد. خود بی‌مقدمه آغاز می‌کند: لبخند میان غم حقیقت دارد / این قصه سرخ واقعیت دارد...

اشک از گونه‌هایش جاری می‌شود. به تنها عکس کوچکی که از مادر دارد و کنار شمعدان مقابل آینه قرار گرفته زل می‌زند و حرفش را ادامه می‌دهد: ١٢‌سال بیشتر نداشتم که مادر به شهادت رسیدند؛ همان جمعه سیاه معروف.

مادر بعد از زیارت شهید شد

ادامه می‌دهد: ظهر روز ١٧‌شهرویور ماه سال‌١٣٥٧ بود که مادر و پدر به‌همراه مهمان‌ها (‌دخترعمه و پسرش) که از تهران آمده بودند، به حرم مطهر برای زیارت مشرف می‌شوند.

مادر از قبل هم در برنامه‌های محلی انقلاب شرکت داشتند و به‌گونه‌ای سردمدار زنان محله در این حوزه محسوب می‌شدند. خلاصه آن روز به حرم مشرف می‌شوند و بعد‌ازظهر به‌همراه مهمانان از مسیر چهارراه شهدا قصد برگشتمی‌کنند.

اضافه می‌کند: ساعت نزدیکی‌های ٤‌بعد‌ازظهر می‌شود که تظاهرات مردم اوج می‌گیرد و مادر و پدر و دخترعمه و پسرش نیز همراه مردممی‌شوند.

ایمان به خدا؛ نصیحت مادر

اشک‌هایش را با دست از گونه پاک می‌کند و با صدای لرزان ادامه می‌دهد: ویژگی بارز مادرم، ایمان و تقوای الهی‌اش بود؛ اینکه ما را در همان سنین کودکی همواره به ایمان و مسیر الهی دعوت می‌کرد، ناشی‌از همان ایمان پاکش بود تا بالاخره در راه معبود و آرزوی همیشگی‌اش جان را فدا کرد.

دوباره به روز شهادت مادر برمی‌گردد و ادامه می‌دهد: در تیراندازی نیروهای رژیم پهلوی، مادر از ناحیه کشاله ران پا دچار آسیب به زیاد در همان محل می‌شود و به‌دلیل خون‌ریزی شهادت می‌رسد.

معصومه‌خانم اضافه می‌کند: البته دخترعمه و پسرش نیز در آن روز از ناحیه زانوی پا دچار آسیب می‌شوند که به بیمارستان منتقل می‌شوند.

دختر به‌جای مادر

معصومه‌خانم دوباره به روزهای بعد‌از شهادت مادر اشاره می‌کند؛ روزهایی که با‌وجود سن کم بیشتر بار معنوی و حمایتی خواهران و برادر بر‌ دوش او قرارگرفته است.

ادامه می‌دهد: اصالتا زیباکناری هستیم از شهرهای شمال کشور. آن زمان پدرم ارتشی بودند و به‌دلیل شغلی که داشتند، به مشهد منتقل شدیم. البته پدر بیشتر روزهای سال را در ماموریت بودند و در کنار ما حضور نداشتند؛ به همین دلیل بار تربیتی ما در آن سال‌ها بیشتر بر‌عهدهمادر بود.

معصومه‌خانم یادآوری می‌کند: تنها وصیت مادرم به ما صبوری و ایمان‌داشتن بود. این دو خصوصیت اخلاقی را که همواره مورد تاکید قرار می‌داد، خوب به خاطرم ماندهاست.

شهادت آرزوی مادرم بود

دوباره نگاهی به عکس سیاه و سفید مادر می‌اندازد و اشک از چشمانش سرازیر می‌شود و می‌گوید: شاید بتوانم به‌جرئت بگویم شهادت آرزوی مادرم بود؛ اگرچه هیچ‌گاه آن را بر زبان نیاورد. آن سال ما منزلمان در محله عدل خمینی بود. اینکه مادرم از سمت چهارراه شهدا وارد تظاهرات می‌شوند و به شهادت می‌رسند، خود گواه این ادعاست.

٢‌سال بعد پدر هم شهید می‌شود

معصومه خانم در ادامه به همدلی مادر و پدر اشاره دارد؛ اینکه در همه تصمیمات مهم زندگی عموما با همدلی کار را پیش می‌بردند و از همین موضوع استفاده می‌کند و می‌گوید: همدلی پدر و مادر تا آنجا بود که دو سال بعد پدر نیز به فیض شهادتنایل شد.

بیان می‌دارد: سال‌٥٩ پدر برای ماموریت کاری و آوردن مهمات به منطقه سنگ‌بست تربت اعزام می‌شود. یادم می‌آید آن سال‌ها نزدیکی‌های جنگ بود. به همین دلیل نیروها در آماده‌باش کامل بودند. در آن ماموریت، پدر طی حادثه تصادف جان خود را از دست می‌دهند و به دلیل اینکه در‌حال انجام ماموریت بودند، شهید محسوب می‌شوند

۱۳۹۳/۱۱/۱۵

اخبار مرتبط