به گزارش نما، فیلم «آرایش غلیظ» روایتی آشفته از اتفاقاتی بسیار است که هیچ زنجیرهای منسجم از آنها نمیتوان یافت. «مسعود» در یک طرح فریبکارانه، محموله آتشبازی «فاتحی» را تصاحب میکند و از طریق دختری به نام «لادن» به قشم میرود تا وسایل را طی معاملهای به فروش برساند. در این سفر سرخوشانه، افراد مختلف را میتوان یافت که هر کدام دنیای خود را دور از ساختار اثر طی میکنند. از دکتر بختک گرفته(!) تا آقا برقی این قصه که بدون هرگونه آرایش منطقی در روند حرکتی فیلم تنها به فرمان سازنده در کنار هم در این قطار نافرجام بسر میبرند.
در این میان میتوان باز هم کاراکترهای بیهویتی را نام برد که بدون هیچگونه تفاوت رنگآمیزی با سطح شخصیتهای دیگر، تنها برای بالا بردن زمان فیلم و کمرنگ شدن خط سیر اصلی در این سیرک تماشا قرار گرفتهاند! مشخصه بارز فیلم سوم حمید نعمتالله، همانگونه که از عنوان آن برمیآید، غلظت موجود در عناصر روایی و فرم بیانی است و این جلوهگری به مانند موجودی تهی اما بزکشده جهت جلب توجه است و از این حیث میتوان اشتراکی از این چهره جدید ایجاد شده توسط زوج نعمتالله- مقدمدوست با آثار پیشینشان را جست.
فیلم «آرایش غلیظ» تنها ادعای روایتگری از سطوح تقلیلیافته اخلاقی داشته و فاقد هرگونه زیربنایی تاملبرانگیز یا رهیافتی منطقی است. در واقع مواد به کار رفته در ساختار فیلم، نه کاربردی در جهت شعلهافکنی تفکر داشته و نه سببساز شبی نورانی جهت سرگرمی میشود. سعی فیلمساز بر این بوده تا رشته پیوندهایی از پرسوناژهای مختلف را در یک موقعیت کانونی قرار داده سپس تابلویی ترسیمیافته از اخلاقگرایی را در بطن مواردی به هم پیوسته نمایان کند اما آنچه طی عملیات خلاقانه ساخت مواد توسط جناب دکتر و عزیمت به قلعه پرتغالیها(!) از سوی مسعودخان پیش چشم مخاطب قرار میگیرد، نهتنها نکوهشی در این باب نیست بلکه میتواند همچون عنصری لذتبخش تعریف شود و مابقی پیامهای اخلاقی سازندگان هم نتیجهای چنین وارونه دارد. فیلم، قدرت پیگیری پیرنگ اصلی خود را ندارد و اتکا به خردهروایتهایی مییابد که هیچ بنیانی با درونمایه اثر نداشته و در دایرهای مستاصل از پیشبرد دامنهای اثربخش به کار رفتهاند.
«آرایش غلیظ» بهرغم ظاهری مخاطبپسند که با استفاده از مولفههایی چون انتخاب بازیگر، حجم موسیقی پرشتاب و نیز نماهایی کوتاه و نوع تدوینی با ضرباهنگ سریع شکل یافته است، در پیمایش مسیر شخصیتها و چینش رخدادها با منطقی باورپذیر، نتوانسته به شایستگی عمل کند. انتخاب کاراکترهای بسیار، بدون دستیابی به شناسههایی قابل پذیرش و رها کردن اتفاقات در دل سرخوشیهایی نمایشی، راهی به گذرگاه اثری هنری ندارد و اگر تنها لذتهای آنی نزد مخاطب ملاک سازنده باشد، آن گاه کاراکتری بینشان به نام برقی خلق میشود که با حالتی مضحکانه به سر و صورت خود زده و با فریادی کودکانه به «غلط کردم» خواهد افتاد!
آرایشی ناموزون بر صورتکهایی مجهول از واقعیت
از طرفی تلفیق دنیای رئالی که در بطن داستان وجود دارد، با فضای فانتزی برخی سکانسها نیاز به خلاقیتهای بیشتری دارد تا این تناسب به خوبی یکدیگر را جذب کرده و به نظم سازمانیافتهای در محصول نهایی دست یابد، امری که در فیلم به ذراتی مجزا بدل شده و در قاعدهای بیردیف ارائه میشود، آنجا که در قلب عاشقانههای لادن (با بازی طناز طباطبایی) به پرتابی از برقگرفتگی مسعود (با بازی حامد بهداد) میرسیم و از بندرگاه قشم به سیرکی از آدم شُشی و آتشبازی راه مییابیم! در این میان حضور و جایگاه کاراکتر برقی همچون سازی ناکوک از ارکستر فیلم، به واقع چیزی جز هدر دادن یک ایده مناسب نمیتواند باشد، کاراکتری که قابلیت رسیدن به فضا و فیلمی متفاوت را داشته و در آرایش غلیظ همچون بردهای در خدمت عوامل و شاید خنده تماشاگر و نامناسبتر از اینها، در جهت القای پیامی اخلاقی به خدمت درآمده است. از نوع شکل ارتباطی بیبنیه میان کاراکترها تا نبود بستری تعلیقوار در طول فیلم و از نمایش تصنعی حرکات همیشه اغراقآمیز حامد بهداد تا تعبیر سطحی نویسنده از بیان اخلاقیات در فیلم «آرایش غلیظ» میتوان نکتههای بسیار نوشت و از سکانسهای بیهوده بسیاری نام برد که با زور ابزار موسیقی شرقی و تم پرکشش آن به دنبال مبهوتسازی تماشاگر است و حتما از این همه خردهداستانها از نگاه کارگردان و دوست فیلمنامهنویسش باید تعبیری از افسانههای هزار و یک شب داشت!
اما نکته مغفول مانده در میان این همه هیاهوی به عمل آمده از سوی شیفتگان فیلمساز که در نوشتههایی تجلیلگرایانه از فیلمی بیهویت چون «بوتیک» تا همین آشفتهبازار «آرایش غلیظ» به چشم میخورد، عدم وجود اثری قابل اتکا در شمایل سینمایی است. فیلم آرایش غلیظ که براساس ناملایمات اخلاقی روزگاری چنین ملتهب میتوانست اثری گویا و ساختهای ماندگار در روایتپردازی باشد، در آتشی از کاراکترهای متعدد که ندامت بر پیشانیشان به رنگی غلظت یافته در جهت رساندن پیامی آرایش یافته است، میسوزد.
آرایشی ناموزون بر صورتکهایی مجهول از واقعیتهای دراماتیزه متن که براساس نگاهی رئالیته میخواهد هم حادثهمحور باشد و هم به مبنایی از شخصیتهای به بنبست رسیده دست یابد اما در آن نه میتوان به بطن منطق رخدادها در آمد و نه به پایهای از چرایی نگونبختی کاراکترهای متعدد رسید تا تنها از زبان شخصیتهای دیگر و در قالب یک جمله قصار، به راز فریبکاری مسعود و نشئگی دکتر و سادگی لادن و آنتن بودن هومن برسیم و با چشمبندی فیلمساز، از حقیقت چشمچرانی دور شویم!
به نظر میرسد که سازندگان اثر در نمایش درگیرانهای از دنیای خوشی با واقعیت بیرونی به دنبال دستیابی به فیلمی ایرانی از مدل برادران کوئن بودهاند که این تلاش حتی در انتخاب تضادی از موسیقی مدرن در کنار نوایی سنتی نیز به عرصه میآید اما آنچه در این بستر همنمایی مورد توجه قرار نگرفته، ترسیم جزئیاتی هدفمند در بازه تفکری برادران خلاق کوئن است، آنجا که در تطابق شرایطی وارونه، دست به ترسیم موقعیتهایی زنجیرهوار میزنند تا تابلوی نهایی اثر با همه رنگهای خارج از واقعیت مورد پذیرش مخاطب هوشمند قرار گیرد.
منبع: وطن امروز