رسایی:بچه‌های روستا روز تاسوعا به جای اسكی روی آب به مسجد می‌روند

بچه‌های روستا روز تاسوعا به جای اسكی روی آب به مسجد روستایشان می‌روند و عزاداری می‌كنند، برای همین بچه روستایی‌ها بزرگ كه می‌شوند پایشان به قراردادهای چند 100 میلیاردی نفتی باز نمی‌شود، اختلاس نمی‌كنند و انقلابی می‌مانند.

به گزارش نما به نقل از فارس، حمید رسایی نماینده مردم تهران و نایب رئیس کمیسیون اصل 90 مجلس شورای اسلامی یادداشتی را در صفحه شخصی خود در انتقاد به اظهارات اخیر هاشمی‌رفسنجانی که گفته بود «تا دیروز در کوچه روستایشان می‌گشتند و امروز انقلابی شده‌اند» با عنوان «آقای هاشمی! یک راننده کمپرسی هم این قاعده را می‌فهمد» منتشر کرد که متن آن به شرح ذیل است:

آقای هاشمی در دو مقطع، روستایی‌ها را به سوژه اصلی رسانه‌های کشور تبدیل کرده است. یکی وقتی سیاست‌های اقتصادی دولت سازندگی را اجرا می‌کرد و تورم را به 50 درصد رساند و یکی هم چند روز قبل در مصاحبه‌اش با یک رسانه.

بار اول وقتی بود که زیر بار فشار سیاست‌های اقتصادی برگرفته از غرب دولت سازندگی، کمر قشر ضعیف به ویژه روستاییان شکسته شد و کار به اعتراضات عمومی در حاشیه‌نشینان برخی شهرها مثل شهرک طلاب مشهد، اراک، مبارکه و اسلامشهر (چهاردانگه) کشید به طوری که فقط اعتراضات مردم در شهرک فقیرنشین طلاب مشهد شش کشته به دنبال داشت.

بار دوم اما همین هفته قبل بود، وقتی هاشمی برای تخفیف منتقدانش با ادبیاتی نامناسب گفت: عده‌ای که در روستا قدم می‌زدند، امروز انقلابی شده‌اند. کأنّه از نگاه هاشمی، اهالی روستا انسان‌هایی عقب مانده‌اند که فهم انقلابی ندارند! در حالی که اتفاقا بار اصلی انقلاب بر دوش همین توده مردم ساکن در روستاها و شهرها بود.

هاشمی خودش از یاد برده که او هم یک روستایی بوده وقتی در مصاحبه‌ای دیگر می‌گوید: سال 1313 اوایل قدرت رضاخان بود. روستای ما (نوق رفسنجان) در آن موقع، روستایی عقب افتاده و منزوی بود... روستای ما مردم متدینی دارد. خانواده ما فرهنگی بودند و پدرم تحصیلات دینی داشت... در آغاز جوانی (14 سالگی) با تشویق پدرم به قم رفتم. عموی من روحانی محل و پدرم شخصیت فرهنگی بودند که بیشتر به کار کشاورزی می‌پرداختند. در روستای ما مدرسه نبود و ما به مکتب می‌رفتیم. وقتی بنا شد که برای ادامه تحصیل از روستا خارج شوم، پدرم ترجیح داد که به قم بروم.

آقای هاشمی! شما وقتی در روستایی با این وضعیت قدم می‌زدید، به قم آمدید و پس از مدتی انقلابی شدید. اما چه شد که امروز روستایی بودن را عار و قابل جمع با انقلابی شدن نمی‌دانید؟ شاید خاطرات شما در روز یکشنبه 30 تیر 1370 به این سؤال پاسخ دهد. نوشته‌اید در آن روز که با تاسوعای حسینی مصادف بوده به خاطر پیش‌بینی زلزله در تهران توسط یک فرد چینی و با اصرار بچه‌ها با هلی‌کوپتر به سد لتیان رفتید و بچه‌هایتان اسکی روی آب می‌کردند و شما هم می‌خواستید اسکی روی آب یاد بگیرید، ولی بدنتان آمادگی آن را نداشت!

آقای هاشمی! می‌دانید، بچه روستایی‌ها چرا انقلابی می‌شوند و انقلابی می‌مانند اما بچه‌های برخی شخصیت‌های سیاسی انقلابی نمی‌شوند و انقلابی نمی‌مانند؟ روشن است، چون بچه‌های روستا روز تاسوعا به جای اسکی روی آب به مسجد روستایشان می‌روند و سینه می‌زنند و عزاداری می‌کنند.

برای همین بچه روستایی‌ها بزرگ که می‌شوند پایشان به قراردادهای چند 100 میلیاردی نفتی باز نمی‌شود، اختلاس نمی‌کنند، رشوه نمی‌گیرند، با قرارداد کرسنت معادل 160 دکل نفتی گم شده به جیب ملت ضرر نمی‌زنند، سه سال به انگلیس پناهنده نمی‌شوند و با MI6 نرده عشق نمی‌اندازند، برای تحریم بیشتر ملت ایران، اطلاعات محرمانه، سرّی و بکلی سرِّی کشور را در اختیار غربی‌ها قرار نمی‌دهند و در فتنه و کودتای سال 88 زیر پل کالج ساندویج نمی‌خورند و شعار مرگ بر اصل ولایت‌فقیه نمی‌دهند!

آقای هاشمی! حتماً می‌دانید امام‌حسین (ع) در روز عاشورا وقتی جماعت کوفی در برابر منطق حق امام، هلهله می‌کردند به آنها فرمود: علت اینکه حرف‌های مرا نمی‌فهمید این است که شکم‌هایتان از حرام انباشته شده است و این امر باعث مهرخوردن بر دل‌هایتان شده است (کُلُّکُمْ عَاصٍ لِأَمْرِی غَیْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِی فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِکُم)

اینها را یک روستایی که روز تاسوعا به جای اسکی روی آب، عزاداری برای فرزندان تشنه حسین را ترجیح داده و از وفای عباس شنیده، می‌فهمد اما آن کسی که در رفاه برگرفته از فساد غوطه ور شده، نمی‌فهمد. برای همین بچه‌های مش حسین و مش تقی و ... هر چند در روستا قدم می‌زنند اما انقلابی عمل می‌کنند و از خامنه‌ای یاد گرفته‌اند که برای باقی ماندن انقلاب در صراط خمینی، از من و شمایی که شهری شده‌ایم، اصول انقلابشان را مطالبه کنند.

آقای هاشمی بگذارید با خاطره‌ای از رهبر انقلاب یادداشتم را تمام کنم:

«در دوران پیش از پیروزی انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بودم. در یکی از شهرهای هم‌جوار، چند نفر آشنا داشتیم که ‌یکی از آن‌ها راننده بود، یکی شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معنای خاص کلمه نبودند. به حسب ‌ظاهر، به آنها عامی اطلاق می‌شد. با این حال جزو خواص بودند. آنها مرتّب برای دیدن ما به ایرانشهر می‌آمدند و از ‌قضایای مذاکرات خود با روحانی شهرشان می‌گفتند. روحانی شهرشان هم آدم خوبی بود؛ منتها جزو عوام بود. ملاحظه می‌کنید! راننده‌ کمپرسی جزو خواص، ولی روحانی و پیش‌نماز محترم جزو عوام! مثلاً آن روحانی می‌گفت: ‌‌«چرا وقتی اسم پیغمبر می‌آید یک صلوات می‌فرستید، ولی اسم "آقا" که می‌آید، سه صلوات می‌فرستید؟!» ‌نمی‌فهمید.

راننده به او جواب می‌داد: روزی که دیگر مبارزه‌ای نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب ‌پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمی‌فرستیم! امروز این سه صلوات، مبارزه است! راننده ‌می‌فهمید، روحانی نمی‌فهمید! این را مثال زدم تا بدانید خواص که می‌گوییم، معنایش صاحب لباسِ خاصی نیست. ممکن است مرد باشد، ممکن ‌است زن باشد. ممکن است تحصیل‌کرده باشد، ممکن است تحصیل‌نکرده باشد. ممکن است ثروتمند باشد، ممکن ‌است فقیر باشد. ممکن است انسانی باشد که در دستگاه‌های دولتی خدمت می‌کند، ممکن است جزو مخالفین ‌دستگاه های دولتیِ طاغوت باشد.»

آقای هاشمی! امروز هم مانند قبل از انقلاب، خواصی داریم در لباس روستایی و کارگر و ... و عوامی داریم در لباس روحانی و کت و شلوار اتو کرده که شاید عنوان آیت الله و دکتر و مهندس را هم یدک بکشند و در نظام اسلامی جایگاهی هم داشته باشند اما عوامند، عوام؛ و امروز درد انقلاب خمینی همین است.

۱۳۹۴/۵/۱۶

اخبار مرتبط