به گزارش نما، جعفر جهروتي زاده پس از شهادت حاج ابراهيم
همت به فرماندهي يكي از يگانهاي پارتيزاني برون مرزي منصوب شد و در اين مدت چند
عمليات مهم رافرماندهي كرد. نبردهاي پارتيزاني كه بيشتر در كوهستانها و شهرهاي
مرزي شمال عراق رخ ميداد، كمتر در خاطرات رزمندگان آن دوران ديده ميشود. به همين
دليل خاطرات جهروتي زاده در كتاب «نبرد درالوك» از اين نظر اثري ارزشمند و قابل
توجه است. بخشي از اين كتاب مربوط به عمليات ظفر 5 و حمله به شهر «درالوك» در عمق
200 كيرومتري خاك عراق است كه منجر به تسخير اين شهر، انهدام مقر حزب بعث و اعدام
فرماندهان اين حزب به دست رزمندگان اسلام شد. با جعفر جهروتي زاده هم كلام شديم تا
برايمان از حاج احمد متوسليان بگويد.
چه شدكه شما جزء اولين گروههايي بوديد كه همراه حاج احمد
متوسليان راهي سوريه شديد؟
بعد از پيروزي در عمليات بيت المقدس و فتح خرمشهر و رسيدن
رزمندگان به پشت دروازههاي بصره، جنجالهاي غربيها شروع شد و برخي كشورها از
جمله رژيم صهيونيستي دچار رعب و وحشت عجيبي شدند كه واقعا اگر همان موقع ميخواستيم،
ميتوانستيم به خاك عراق ورود پيدا كنيم و هر جا كه اراده ميكرديم ميتوانستيم
بگيريم. اين موضوع جبهه استكبار را پريشان كرده بود. آنها ميترسيدند كه نكند ما
از اروند عبور كنيم و بغداد را بگيريم. اين جا بود كه رژيم صهيونيستي اعلام كرد اگر
ايران از بصره عبور كند با تمام قوا عليه ايران وارد جنگ خواهد شد. آنها اين حرف
بي پايه و اساس رامطرح كردند و وقتي در اين زمينه كوچكترين موفقيتي نداشتند دست به
كار ديگري زدند و مسلمانان و شيعيان لبنان را در «صور» و «صيدا» قتل عام كردند. در
آن هنگام جمهوري اسلامي ايران هم نتوانست تحمل كند و طرح پيشنهادي و شيعيان مطرح
شد. اين ماجرا تمام شد تا اين كه عمليات بيت المقدس در حال اتمام بود كه اتفاق
عجيبي افتاد. هنوز هيچ صحبتي از رفتن به لبنان و حتي طرح آن در شوراي عالي دفاع
نشده بود كه يك روز حاج احمد متوسليان در جمع دوستاني مانند حاج عباس برقي، شهيد
دستواره و تقي رستگار گفت: «من به دست شقي ترين انسانهاي روي زمين به شهادت ميرسم.»
دقيقاً چه زماني بود؟ قبل از عمليات بيت المقدس؟
اواسط عمليات بيت المقدس بود كه براي شركت در جلسهاي به
تهران آمديم و اين مساله مطرح شد. براي همه ما جاي سئوال بود كه حاج احمد منظورش
چيست؟ گفتيم مگر خبري شده و قرار است آن طرفها بروي؟ گفت نه خبري نيست ولي من
يقين دارم كه به دست آنها به شهادت ميرسم.
شما اصرار نكرديد كه بر چه اساسي اين حرف را بيان ميكنند؟
آن زمان بحث منافقين در جريان بود و حاج احمد دائم با لباس
فرم سپاه ميگشت. حتي يك روز يكي از بچهها به شوخي گفت حاجي شما ميخواهيد شهيد
شويد؛ ما كه نميخواهيم شهيد بشويم؛ اين قضيه گذشت تا اين كه بعد از عمليات بيت
المقدس حاج احمد با بچهها قرار گذاشت كه چند نفري برويم اصفهان خانه شهيد قجه اي؛
سرقرار حاضر شديم كه حاج احمد گفت قرارمان به هم خورده و بايد برويم خدمت رياست
محترم جمهوري كه آن زمان حضرت آقا بودند. راه افتاديم به سمت نهاد رياست جمهوري.
حاج محسن رضايي هم آمدند و به اتفاق حاج احمد رفتن خدمت آقا. وقتي حاج احمد از اين
جلسه بيرون آمد، چشمانش پر از اشك بود. ما گفتيم داستان چيست؟ گفت ما را انتخاب
كردهاند براي جنگيدن با رژيم صهيونيستي. اين جا دوباره بنده پرسيدم آن مطلبي كه
چند وقت پيش عنوان كرديد و گفتيد كه من به دست بدترين دشمنان خدا شهيد خواهم شد چه
بود در ارتباط با همين موضوع بود؟ حاج احمد قسم خورد و گفت بالله من از اين قصه
هيچ نميدانستم. به همين دليل هم خيلي خوشحال بود از اين كه براي رفتن به لبنان و
جنگ با رژيم صهيونيستي انتخاب شده است.
آمديم ستاد مركزي سپاه و جلسه اي برگزارشد. بعد از اتمام
جلسه رفتيم منزل حاج احمد و ديدم حاج احمد هنوز هم حالت عجيبي دارد. يكي از دلايل
نگراني او اعزام اين همه نيرو آن هم به يك كشور خارجي بود. به هر حال اسم نيروهايي
كه ميخواستند سوريه بروند را گذاشتيم قواي محمد رسول الله. يكي از دلايل اين
نامگذاري اين بود كه ويژگي عنوان قوا آن است كه هر چقدر نياز باشد ميتوان نيرو به
آن اضافه كرد و اين امر در سازمان قوا پيش بيني شده است. ما جزء گروه محدودي بوديم
كه همان اول رفتيم. ابتدا رفتيم دمشق و بعد به پادگان زبداني اعزام شديم و از آن
جا كار شروع شد. البته رفتن ما و ربودن شدن حاج احمد فاصله زماني زيادي نداشت.
برخي افراد مطرح ميكنند كه حاج احمد رفته بود تا از سر
كنسولگري ايران اسناد و مداركي را بياورد. سئوال اينجاست كه آيا براي اين كار هفت
هشت هزار نيرو نياز است؟ دو نفر آدم هم ميتوانستند وارد شده و اين كار را انجام
دهند. از هر جهتي به قضيه نگاه كنيم، ميبينيم كه نميتوان اين مطلب را پذيرفت و
منطقي نيست. آدمهايي اطراف حاج احمد بودند كه توانايي داشتند يك تيپ و يك لشكر را
اداره كنند؛ همانطور كه برخي از آنها پس از برگشتن فرمانده لشگر شدند مثل كاظم
رستگار. پس ضرورتي ديده نميشد كه شخصي همچون حاج احمد بخواهد برود سركنسولگري ايران
و چهار تا كاغذ بردارد و برگردد. ضمن اين كه سفارتخانه ها و سركنسولگريها مجهز به
كاغذ خردكن هستند و افرادي كه آن جا كار ميكردند، خيلي راحت ميتوانستند اسناد و
مدارك را از بين ببرند كه البته نيازي هم نبود كه اين اتفاق بيفتد. من فكر ميكنم
با عنايت به اين كه در خطبههاي نماز جمعه حضرت آقا بحث كمك به جنگ 33 روزه لبنان
يا بحث كمك به غزه را اعلام كردند، امروز هم بايد واقعيتها گفته شود. ما رفته
بوديم آن جا تا با رژيم صهيونيستي بجنگيم و از مردم مسلمان و شيعه لبنان دفاع كنيم
نه اين كه از سركنسولگري حفاظت كنيم. البته شايد جزئي از مأموريت ما حفاظت بود اما
همه مأموريت ما نبود. بچهها خيلي اصرار داشتند كاري انجام دهند بلكه بتوانند حاج
احمد را آزاد كنند. شايد اگر اجازه ميدادند، ميتوانستيم كاري انجام دهيم و حاج
احمد را آزاد كنيم اما اجازه ندادند.
در همين زمان بود كه حضرت امام(رحمت الله عليه) آن جمله
مشهور را كه «راه قدس از كربلا ميگذرد» بيان كردند؟
زماني كه ما در عمليات بزرگ بيت المقدس پيروز شديم، قتل عام
مردم لبنان شروع شد. در اين جا ديپلماسي ايران شروع كرد به رايزني تا بتوانيم به
مردم لبنان كمك كنيم. بعضي از كشورهاي عربي قول دادند در صورتي كه ايران وارد
ميدان شود، آنها هم بيايند و عمليات مشتركي عليه رژيم صهيونيستي انجام گيرد؛ از
جمله كشور سوريه كه اولين كشوري بود كه ابتدا خود مدعي كمك شد ولي بلافاصله منصرف
شد و كشورهاي ديگر هم نيامدند. اين جا امام فرمود برگرديد؛ شما را فريب دادهاند.
اين كه امام ميگويند شما را فريب دادند،معنايش اين نبود كه امام در جريان رفتن ما
بوده است بلكه به اين معنا بود كه آنها زير قولشان زدند.
منطقي نيست كه بگوييم امام به عنوان رهبر و فرمانده كل قوا
در حالي كه نيروي هوايي ما درگير اين قضيه است؛ ارتش و سپاه ما درگير اين قضيه
است؛ وزارت امور خارجه ما دستگاه ديپلماسي ما، شوراي عالي دفاع و همه مجموعه كشور
درگيرند؛ آن وقت امام متوجه نشده باشد يا اين كه بعد از رفتن آنها امام متوجه شده
باشد. نميتوان گفت كه امام در جريان نبوده است. وقتي طرح را خدمت حضرت امام برده
بودند، ايشان اختيار تام داده بود و گفته بود برنامه ريزي كنيد ببينيد اگر انجام
اين كار امكان دارد آن را انجام دهيد.
در مدت حضورتان در لبنان چه كارهايي انجام داديد؟
كار خاصي انجام نشد تا آمديم در خودمان آمادگي ايجاد كنيم،
مسأله گروگان گيري حاج احمد و همراهانش پيش آمد و ما برگشتيم و عده معدودي باقي
ماندند. حاج احمد قبل از ورود ما به آن جا مشغول آموزش نيروهاي لبنان بود و در
نهايت هم اسم حزب الله را حاج احمد براي آنها انتخاب كرد.
او تأكيد داشت كه نيروهاي لبنان بايد سازمان پيدا كنند و
آموزش ببينند. اين حركت را خود حاج احمد شروع كرد و بعد از حاج احمد هم اين حركت
ادامه پيدا كرد و در نهايت امروز شاهد نيرويي به نام حزب الله هستيم.
يعني ميتوان گفت كه حداقل دستاورد حاج احمد تشكيل حزب الله
لبنان بود؟
بله، به نظرم مسئله كم اهميتي نيست. حزب الله توانست در جنگ
33 روزه رژيم صهيونيستي را – كه ميگويند در سه روز سه كشور عربي را به تصرف خود
در آورد – به خاك مذلت بنشاند. حاج احمد به اعتقاد من كار خودش را درست انجام داد
و مأموريت خودش را كامل به پايان رساند. اگر آن ايده و فكر را حاج احمد بروز نميداد،
شايد هيچ كس به اين فكر نميافتاد كه بايد اين نيروها آموزش ببينند و تشكيلاتي به
نام حزب الله لبنان شكل بگيرد.
ظاهرا آخرين ديدار ايشان با سيد عباس موسوي و بچههاي مبارز
لبنان بوده است. دراين مورد شما چيزي ميدانيد؟
حاج احمد قبل از اين كه اين قضايا برايش پيش آيد، دو بار
ديگر هم با همين افرادي كه بعد از مسئولين حزب الله شدند به مناطق مختلف رفته و
سرزمينهاي اشغال شده را ديده بود.
ميگويند حاج احمد متوسليان گفته است همين طور كه عكسهاي
امام را چسبانديم مي توانيم روي تانكها نارنجك بيندازيم.
در واقع حاج احمد جايي ايستاده بود كه با تانكها بيست متر
بيشتر فاصله نداشت. حاج احمد اعتقاد داشت كه اگر اجازه ميدادند با دو گردان بسيجي
همه آنها را منهدم ميكرد و حتي همه را غنيمت ميگرفت.
چه كسي بايد اجازه ميداد؟
مقدمات كار بايد آماده ميشد و خود كشور سوريه بايد مجوز ميداد
كه اين كار آغاز شود. بالاخره اگر ما آن جا اين كار را آغاز ميكرديم، سوريه آسيب
ميديد و رژيم صهيونيستي سوريه را هدف قرار ميداد. در بين كشورهايي كه از طريق
ديپلماسي با آنها رايزني شده بود، اولين كشوري كه همكاري نداشت، كشور ميزبان بود.
اگر موافقت ميكرد، چه اتفاقي مي افتاد؟
فكر ميكنم در يك جنگ يك هفته اي، اسرائيل ضربه سنگيني ميخورد.
چرا؟
بچههاي ما بالاخره دو عمليات بزرگ در ايران انجام داده
بودند؛ عملياتهايي كه بيشترين درگيري در آنها با تانك و زرهپوش ارتش عراق بود.
از طرف ديگر اسرائيليها هرگز تجربه عراقيها را نداشتند. تانكها و نيروهايشان
آرايشي نداشت ومثل پاركينگ خودرو آنها را كنار هم چيده بودند؛ يعني اگر چهار تا
تانك منفجر ميشد، بقيه تانكها هم آسيب ميديدند.
البته معلوم نبود در ادامه كار چه اتفاقي ميافتد و ممكن
بود ايران در دو جبهه درگير شودكه يكي از مشكلات همين بود. چرا كه ما در جبهه با
عراق درگير بوديم و به همين جهت بخشي از نيروهايمان تحليل رفته بود اگر ما در آن
جا نيرو مستقر مي كرديم، جبهه عراق تا حدودي ضعيف ميشد. اما آن جبههاي كه ما از
اسرائيليها ديديم، با وجود ميادين مين و سيستم چشم الكترونيكي براي مراقبت از
ميادين، برداشت ما اين بود كه در جنگي يكي هفته اي مي توانيم آسيب جدي به اسرائيل
وارد كنيم.
نظر شما در باره
سرنوشت حاج احمد چيست؟
من بعيد ميدانم زنده باشد. وقتي ميگويند حاج احمد به
اسارت گرفته شد، اعصابم به هم ميريزد؛ اصلا نميتوانم اين جمله را بشنوم. حاج
احمد و اسارت؟ حاج احمد ربوده شد و ربوده شدن با اسارت فرق ميكند. من هر چه با
خودم كلنجار ميروم، در آخر به اين نتيجه ميرسم كه حاج احمد هر چه در توان داشته
به كار گرفته و جنگيده است و در آخر هم به شهادت رسيده است و چيزي به عنوان اسارت
اصلا وجود ندارد.
يعني در همان پست بازرسي درگيري صورت گرفته است؟
بله.
حاج احمد مسلح بود؟
كلت كمري داشته است.
خبر گروگان گيري را چگونه فهميديد؟
ما در پادگان زبداني در سوريه مستقر بوديم. ميدانستيم كه
براي حاج احمد متوسليان و همراهانش مشكلي به وجود آمده است اما از جزئيات ماجرا با
خبر نبوديم و اخبار را از طريق راديو اسرائيل پيگيري مي كرديم تا اين كه حدود ساعت
11 شب بود كه برنامههاي عادي راديو قطع شد و گوينده خبر فوري را اعلام كرد: «طراح
عمليات بيت المقدس و فتح المبين ژنرال احمد متوسليان توسط فالانژيستها گروگان
گرفته شد».
منبع: هفته نامه پنجره