به گزارش نما به نقل از قانون،
تصويري كه در بكگراند ذهن ميماند و نماي زيباي شهر در شب را به هم ميريزد. اين تصاوير اين روزها در شهر زياد شدهاند. معتادان متجاهر يا تابلويي كه اين روزها سيماي شهر را نازيبا كردهاند آنقدر عادي شدهاند كه انگار ديگر حتي از طرف مسئولان هم ناديده گرفته ميشوند. كارشان اما آنقدر بيخ پيدا كرده كه حتي رفتارهاي جنسي هم از آنها ديده ميشود. آنقدر «رو» و آنقدر بيخيال كه انگار در ميان چهارديواري اتاق خوابشان هستند!
وقتي ماشينهاي عبوري با ديدن جمعيت آنها ميايستند، حتما در ميانشان كودكان، نوجوانان و جواناني هستند كه به همراه خانواده شايد از مهماني برميگردند. سوال اين است كه با ديدن اين صحنههاي نازيبا، چه چيزي در ذهن اين بچهها نقش ميبندد؟ قرار است با رها گذاشتن اين جماعت، تصوير زشت شب را رها كنيم به خيال اينكه روزها تصويري زيبا داريم؟ سوال ديگر اين است كه چرا مسئولان رسيدگي نميكنند!؟
شب/ اتوبان چمران/ شمال به جنوب
ساعت حوالي 11 شب. دستهاي از معتادان در حاشيه اتوبان كنار همديگر چنبره زدهاند. خودروها كه با سرعت از كنارشان رد ميشوند، واكنشي نشان نميدهند، به كارشان مشغولند. يكي تزريق ميكند، يكي نشئه شده و همانطور كه نشسته، سرش روي زانويش رسيده. آن ديگري خواب است. اتوبان تقريبا خلوت وتبديل به اتاق كار معتادان شده. به اطراف نگاه نميكنند. كسي كنارشان ميرسد. قبراق و سرحال به آنها چيزي ميدهد و ميرود. اينبار هرسه نفرشان مشغول فعاليت هستند. نميدانم از كشيدن اينهمه مواد، اوردوز نميكنند؟! روز بعد همان ساعت اما ديگر اين معتادها آنجا نيستند. جايشان را عوض كردهاند. كساني ديگر جايشان نشستهاند. اين يكي دسته تعداد بيشتري هستند. حتي ساقيهاي بيشتري هم دارند. مردان در رفت و آمدند اما در ميانشان زني كز كرده و معلوم نيست چه ميكند. بلند ميشود و بچهاش را هم با خود ميبرد.
بازهم شب/ اتوبان چمران/ پل مديريت
اينجا ديگر لانهشان است. روزها هرچقدر اينجا تميز و باكلاس مينمايد اما شبها مثل بيغولهاي ميشود براي تجمع معتادان و ساقيهايشان. ساعت يك نيمه شب است. هر چند دقيقه يك بار اتومبيلي عبور ميكند. يكي از ماشينها ميايستد، كمي به جمعيت زير پل نگاه ميكند. انگار كه تازه به اين منطقه رسيده باشد با صداي بلند ميگويد «اَاَاَپسر همه معتادند، زود برو» اينجا ديگر قبح همه چيز ريخته. زنان و مردان در كنار هم هستند. حتي صداي ضجه بچه هم به گوش ميرسد. مادرش اما در حال خودش است. نشئه شده و روي زمين افتاده. انگار مرده است. مردي ميرسد كه انگار شوهر او باشد. با پا، تكانش ميدهد. زن اول تكان نميخورد اما با يكي، دو لگد ديگر، بلند ميشود و به سمت بچه ميرود. اينجا بهشت ساقيهاست. هفت، هشت نفري ميشوند. هر چند دقيقه يك بار سراغ يكي ميروند و چيزي از ميان دستهاي رقصان و لرزان در هوا پراكنده ميشود. شبيه فيلمهاي پليسي- معتادي شده!
همچنان شب/ اتوبان صياد/ جنوب بهشمال
ساعت 2 شب است. ديگر تك و توك ماشينها از اتوبان عبور ميكنند. آهسته ميرويم. زني از گوشه اتوبان بلند ميشود، لباس تن ميكند و بدو بدو به اين سمت اتوبان ميآيد. دستپاچه است. رد عبورش را ميگيريم و به همانجايي كه از آن آمده نگاه ميكنيم. مرد معتادي تنها كنار اتوبان خوابيده. زني تنها، اين ساعت، وسط اتوبان؟! كمي بالاتر ميايستيم. مرد بعد از چند دقيقه بلند ميشود و در امتداد اتوبان به سمت پايين ميرود، مرد به وضوح معتاد است. چند قدم آنطرفتر روي زمين مينشيند و مشغول فعاليت ميشود! پرايدي كه با خانواده از آنجا در حال عبور است وقتي زن را ميبيند، سرعتش را كم ميكند. خانوادهاي در خودرو نشستهاند. پسر كوچكشان با صداي بلند از پدرش ميپرسد: «بابا اين زنه اينجا چكار ميكنه؟» آرام آرام جلو ميروند و دوباره سرعت ميگيرد.
ساعت 1:30/ پل سئول/ چمران
ميگويند پولدارها وقتي معتاد ميشوند كمتر در چشم هستند چون به خودشان حسابي ميرسند و علايم اعتياد را از چهرهشان تا حدي پنهان ميكنند. شبهاي پل سئول اما داستان ديگري دارد. كمتر معتاد اينجا پيدا ميشود. بيشتر ماشينهاي گذري هستند كه ميآيند از ساقيها خريد ميكنند و ميروند. بيشتر شبيه بازارچه شبانگاهي است! ساقيها براي خودشان حسابي جولان ميدهند. از يك طرف پل، مرد معتادي با كمري خم كه شبيه پير سالخوردهاي ميماند مي آيد و خودش را به يكي از ساقيها ميرساند. صحبتشان خيلي كوتاه است. ساقي كه ميرود، مرد معتاد دنبالش راه ميافتد. ساقي محل نميدهد. معلوم است الان اتفاقي ميافتد. مرد خميده پشت شلوار ساقي را ميگيرد و ميكشد. ساقي عصباني ميشود و او را با لگد پرت ميكند اما معتاد بخت برگشته بيشتر از آنچه به نظر مي آيد، زور دارد. بلند ميشود و با ساقي دست به يقه ميشوند. چند ساقي ديگر كه آن اطراف هستند بر سر معتاد ميريزند. آنقدر او را ميزنند كه روي زمين ميافتد. انگار «كبوتر با كبوتر، باز با باز» اينجا معنا پيدا ميكند. ساقيها به دادخواهي ساقي اولي وارد ميدان شدند و حالا نوبت معتادهاي ديگر است كه مرد مضروب را جمع و جور كنند. در حين اين زد و خورد و بلند شدن صداها، ماشينهاي عبوري هم سرعتشان را كم كرده و به دعوا نگاه ميكنند. هيچكس جرأت ندارد جلو بيايد و كمكي بدهد. زني از داخل يكي از ماشينها ميگويد «براي چي وايسادي؟ اينا همه معتادن. بذار اونقد همو بزنن تا بميرن». ماشينها فقط براي تماشا ميايستند. ساعت اما نزديك به2:30 است و كسي بهغير از معتادان در خيابان، نيستند.
شبهاي تهران پر شده از اين اپيزودهايي كه نه در فيلم كه در زندگي واقعي وجود دارند. تصاويري كه با ديدنشان ياد بدبختي انسان ميافتيم و ميفهميم اعتياد آدم را به كجا ميكشاند. گرچه بسياري از اينها به خاطر فقر به مواد روي آوردهاند. كودكاني كه در ميان اين جمعيتها رشد ميكنند، چه سرنوشتي خواهند داشت؟ چرا براي زيبايي شبهاي تهران نبايد كاري كرد؟ معتاداني كه در ملأ عام و بدون توجه به هزاران چشمي كه روي آنهاست، به راحتي موادشان را دود ميكنند، چرا نبايد جمعآوري شوند؟ اين تصوير، تصويري است كه در ايران ما پخش شده و در همه شهرها ديده ميشود. برخلاف گفتههاي مسئولان مبني بر جمعآوري معتادان متجاهر اما تعداد آنها همچون قارچ، هر روز بيشتر ميشود!