روایت جالبترین عملیات حزب الله از زبان سید حسن نصرالله:

عکس خبري -روايت جالبترين عمليات حزب الله از زبان سيد حسن نصرالله:

ماجرای جوان شهادت‌طلبی كه از عملیات‌استشهادی سالم برگشت!

به گزارش نما به نقل از رجانیوز: از زمان اشغال لبنان توسط صهیونیستها در سال 1982 (که همزمان شد با تشکیل حزب الله) تا سال 2000، رزمندگان مقاومت اسالیب مختلفی را برای ایستادگی در مقابل اشغالگران برگزیدند که یکی از مؤثرترین آنها عملیات های استشهادی بود که در نهایت هم موجب فرار بدون قید و شرط صهیونیستها از لبنان در سال 2000 شد. گرچه تمامی عملیات های مقاومت، قهرمانانه و جالب بود ولی در برخی از آنها مسائلی رخ می داد که بسیار جالب تر می شد. در این بین می توان به عملیات موسوم به عملیات «الشهید الحی» یا «شهید زنده» اشاره کرد. سید حسین نصر الله دبیر کل حزب الله لبنان ماجرای این عملیات را در خاطره‌ای که در کتاب خواندنی «سید عزیز» منتشر شده روایت کرده است. خواندن این خاطره در سالروز جنگ 33 روزه حلاوتی خاص دارد. گفتنی است کتاب «سید عزیز» حاصل دو گفتگوی حمید داوودآبادی به سید المقاومه سیدحسن نصرالله است:

«عملیات شهید الحی یا شهید زنده، نوعی عملیات استشهادی بود. او هم مثل دیگر شهادت طلبان، مقابل دوربین وصیت نامه خود را خواند. آمد و با من خداحافظی کرد و خیلی با هم صحبت کردیم. از این برادر خواسته شد که در منطقه ای خیلی عمقی، در مرز لبنان و فلسطین در داخل منطقه اشغالی، تعدادی بمب بزرگ بر سر راه کاروان صهیونیستها کار بگذارد، سپس در نزدیک همان منطقه منتظر بنشیند و اقدام به انفجار بمب ها با بی سیم کند. بعد از این که بمبها را منفجر کرد، در حالی که خیلی خوب به سلاح، بمب و مواد منفجره مسلح بوده به تنهایی به کاروان حمله ببرد و با هر کس که زنده مانده است بجنگد و همه آنها را بکشد. وقتی کاروان آمد، او بمب ها را منفجر کرد و تعدادی از صهیونیستها را کشت. سپس بر سرشان فرود آمد تا با آنها درگیر شود. به همه ماشینها شلیک می کرد، اما صهیونیستها به کوه ها گریخته بودند و او تنها مانده بود و کسی را پیدا نکرده بود تا خودش را بین آنها منفجر کند یا به آنها تیراندازی کند! او سالم برگشت. به او گفتم: "چرا زنده برگشتی؟" گفت:"کسی را پیدا نکردم که مرا بکشد، خب برگشتم به مواضع خودمان."

او که برای شهادت رفته بود و زنده برگشته بود، عنوان «شهید زنده» یافت. از این عملیات هم از دور فیلم برداری شده است.» [1]

حمید داوود آبادی هم (که شناخت گسترده ای نسبت به حزب الله و عملیاتهای استشهادی دارد)در تکمیل این روایت و در پاورقی کتاب، ماجرا را اینگونه شرح داده است:

«صبحدم روز پنجشنبه 15 تیر 1374 ( 6ژوئیه 1995م)، گروهى از رزمندگان مقاومت اسلامى لبنان، در حالى که هر کدام مقدار زیادى مواد و تجهیزات انفجارى در کوله‏پُشتى خود حمل مى‏کردند، با گذر از خطوط امنیتى و مواضع و پایگاه‏هاى ارتش اسرائیل و مزدوران ارتش جنوب لبنان [میلیشیاى لحد]، به عمق منطقه‏ى اشغالى در نزدیکى «قلعه الشقیف» وارد شدند. جاده‏ى استراتژیک «دیِرمِیماس» براساس اطلاعات و شناسایى‏هاى انجام شده قبلى، بهترین نقطه براى عملیات شهادت‏طلبانه تشخیص داده شده بود.

شانزده بمب قوى، با فاصله‏هایى حدود پنجاه متر، در سه نقطه‏ى مختلف‏کار گذاشته شدند. بر روى بمب‏ها که حاوى صدها ساچمه‏ى فلزى به عنوان ترکش بودند، پوششى جهت اختفا کشیده شد تا نیروهایى که از آن‏جا مى‏گذرند، متوجه نشوند.

جوانى حدود بیست ساله، پس از روبوسى و وداع با دیگر همرزمان، از گروه جدا شد و به میان درختچه‏هاى بالاى تپه کنار جاده دوید و خود را آن‏جا پنهان کرد. جوان که مقدارى مواد منفجره به دور بدن خود بسته باید دستگاه انفجار چاشنى بمب‏هاى کار گذشته شده را در دست مى‏فشرد.

دیگر نیروهاى مقاومت اسلامى، در بالاى ارتفاع مشرف بر جاده و محل عملیات، در حالى که از فاصله‏اى دور ناظر صحنه بودند، یک‏دستگاه دوربین فیلم‏بردارى ویدئویى کار گذاشتند تا از آن‏چه اتفاق خواهد افتاد، تصویربردارى کنند.

ساعاتى بعد، کاروانى نظامى متشکل از دو کامیون و یک جیپ، به منطقه نزدیک شد. جوان که به شدت انتظار آمدن قافله را مى‏کشید، با گذر اولین کامیون و موازى شدن آن‏ها با محل‏هاى بمب‏گذارى شده، فریاد «یاحسین‏» سرداد و چاشنى‏ها را یکى پس از دیگرى فشرد. سه انفجار پیاپى، منطقه را به لرزه در آورد و انعکاس صداى آن در کوه‏ها و دره‏هاى اطراف، نیروهاى دشمن را که هراسان از ماشین‏ها پیاده مى‏شدند، وحشت‏زده کرد.

جهنمى از آتش و انفجار کامیون‏ها را در بر گرفت. نیروهاى صهیونیست، دستپاچه و هراسان، به هر طرف پا به فرار گذاشتند؛ بدون این‏که تا دقایقى بتوانند عکس‏العملى از خود نشان بدهند. اتومبیل‏ها در جاى خود متوقف شدند. اجساد کشته ها و مجروحین در کامیون‏ها باقیمانده بود. کماندوهاى وحشت‏زده، بى‏هدف، به هر سمتى تیراندازى مى‏کردند و دقایقى بعد از انفجار بود که جرأت کردند از جانپناه خود خارج شوند. ناگهان سه نارنجک دستى، یکى پس از دیگرى، میان نیروهاى صهیونیست پرتاب و منفجر شد که تلفاتى به بار آورد.

نیروهاى اسرائیلى، به خیال این‏که مورد تهاجم گروهى عظیم از رزمندگان مقاومت اسلامى قرار گرفته‏اند، گیج و مبهوت، فرار را بر ماندن ترجیح دادند. در آن میان، جوان که لباس کماندویى سبز رنگ و جلیقه مملو از مواد منفجره بر تن داشت، از میان درختچه‏ها خارج شد و در حالى که دستش را بر ماشه اسلحه‏ى ام.16 خویش مى‏فشرد، به طرف کامیون‏ها دوید. با وجود درگیرى‏هاى شدید و تیراندازى زیاد، ناگهان اسلحه جوان دچار نقص شد و گیر کرد، ولى او خونسرد و آرام، به رفع گیر اسلحه پرداخت و بدون این‏که با مقاومتى از سوى صهیونیست‏ها روبه‏رو شود، دوباره به تیراندازى پرداخت و میان کامیون‏ها که بر اثر انفجار متلاشى شده بودند، مى‏دوید و به دنبال سربازان دشمن مى‏گشت.

طرح عملیات این گونه بود: پس از آن‏که نیروهاى کماندویى دشمن طبق روال همیشه، پس از حمله به گوشه‏اى پناه مى‏برند، جوان رزمنده به میانشان بدود، خود را منفجر کرده و به این وسیله ضربه‏ى نهایى را بر آن‏ها وارد کند؛ ولى صهیونیست‏ها از فرصت استفاده کرده و پا به فرار گذاشتند.

این درگیرى لحظه به لحظه توسط دوربین ثبت و ضبط مى‏شد. همرزمان شهید، از دور نظاره‏گر بودند، و هر لحظه منتظر آخرین انفجار و شهادت او.دقایقى گذشت، ولى از انفجار خبرى نشد. جوان رزمنده همچنان در میان اجساد کشته‏ها، مجروحین و کامیون‏ها مى‏گشت، ولى دیگر کسى را نیافت. همه گریخته بودند. خودش خنده‏اش گرفت. نمى‏دانست چه کند؛ مکثى کرد، یک بار دیگر با نگاه اطراف را وارسى کرد و چون جنبنده‏اى ندید، مسیرى را که از آن‏جا آمده بود، در پیش گرفت و به محل استقرار همرزمانش شتافت.

یک ربع ساعت گذشت که جوان به دوستانش پیوست. همه مبهوت ولى خوشحال، او را در آغوش کشیده و خوش آمد گفتند. جالب آن بود که ساعتى قبل با او وداع کردند؛ به این تصور که او در عملیات به شهادت خواهد رسید.
[انجام دهنده این عملیات،]شهید محمد عبدالامیر حمید (حمزه) متولد 1353 در روستای میس الجبل از توابع مرجعیون در استان نبطیه در نزدکی مرز فلسطین اشغالی بود که چندی بعد در روز پنجشنبه 9 اسفند 1375 در عملیاتی دیگر علیه نیروهای اشغالگر در موضع اشغال شده ی الدبشه به شهادت رسید.»

۱۳۹۱/۴/۲۷

اخبار مرتبط