به گزارش نما ،دکتر اسدالله بادامچیان در مراسم عزاداری سرور و سالار شهیدان در خصوص تحلیل و حرکت سیاسی قیام امام حسین(ع) سخنانی را ایراد کرد که متن کامل آن به شرح ذیل می باشد:
در عاشورا مسئله فقط نبرد بین کفر و ایمان نیست
بحث عاشورا که میشود یک رویدار تاریخی در سال 61 نیست که یادآوری خاطرات تاریخی کنیم. یک مظهر و شاخص در نبرد بین جریان حق و باطل است. جریانی است که از آغاز انسان مکلف و مختار و بااراده شروع شده و بعد از آن هم حتی در دوران حکومت عدل و قسط مولا امام زمان(عج) هم ادامه خواهد داشت. بنابراین این نبرد یک نبرد سراسری تاریخ بشری است و چیز سادهای هم نیست. حالا گاه بین کفر و ایمان، بین خدا و شیطان است اتفاقاً خیلی راحت است. ولی بیشتر این نبرد حق و باطل مربوط به کسانی است که ادعای حق میکنند، اما دچار التقاطها و انحرافها و مبانی و انگیزههای غیرخدایی هستند و این نبرد بین جریان حق با مفهوم کاملش به معنای حق خالص با جریانهایی که خودشان را به شکل حق درمیآورند این سخت و دشوار است. عاشورا مظهر این موضوع است. بالاترین قله است. یک شاخص است که در این اوج همه درگیریها بین حق و باطل در آن مرحله بالای بالای بالایی است و دقیقاً در این رابطه در عاشورا مسئله نبرد بین کفر و ایمان نیست، نبرد بین کسانی است که هر دو طرف مسلمان هستند. آنطرف هم نماز جماعت میخوانند اینطرف هم نماز جماعت میخوانند. آنها هم حرف دین میزنند و اینها هم حرف دین میزنند. اینجا است که قضیه مشکل و غامض میشود. مسئله این است که در اینجا فقط امام حسین و اصحاب ایشان نیستند. تودههای مردمی که حتی در کربلا نیامدند، هستند. اینگونه نیست که فقط در کربلا این مسئله رخ داده است و محدود است، خیر! محدود به زمان امام حسین هم نیست. قبل از اینکه مسائل عاشورا و امامت امام حسین مطرح شود یک برنامه از قبل تهیه شده است. خود عاشورا هم یک برنامه از قبل برنامهریزی شده است. چه یزید که از قبل دستهبندی و برنامهریزی کرده است و با برنامه دقیق و یک استراتژی روشن به صحنه آمد و این کارها همه حساب شده است، از زدن یک بچه ششماهه تا مسائل دیگر همه حسابشده است و چه این طرف هم در مورد جبهه امام حسین علیهالسلام هم برنامهریزی شده است. اصلاً از آغاز خلقت این بحث مطرح است.
برخی حتی گرفتار پوشش های دینی و خدایی شدند
لذا انبیای الهی قبل از اباعبدالله، آنها هم در مسئله عاشورا توجه داشتند. در زمان پیغمبر همینکه حضرت اباعبدالله به دنیا آمد، ایشان را خدمت پیغمبر بردند، بعد از شادی و نشاط پیغمبر گریه میکنند. میپرسند چرا؟ مصائب را میگویند. مصائبی که بر این طفل میگذرد و بعد هم در بحثهای گوناگون این مسائل را میگویند. امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی که از جنگ صفین برمیگردد و به نینوا میرسد پیاده میشود و نماز میخواند و میگوید که اینجا دارم میبینم که گرگها به فرزندانم حمله کردند. دو رکعت نماز میخواند. یعنی از قبل میدانستند. خود اباعبدالله که میخواهند به طرف مکه و کوفه بروند در آنجا وقتی ابن عباس و محمد حنفیه با ایشان صحبت میکنند میگویند من این را دیدهام. خواب امام که مثل خواب ما نیست که از خیالات قبلی ما باشد. جدم فرموده أخرج الي العراق فان الله قد شاء أن يراك قتيلا. این برنامه است و یک چیز سادهای که همینجوری تصمیم گرفته شده باشد نیست. بگوییم حالا آمدیم برویم حکومت را بگیریم، سر راه ما را گرفتند و دیدیم که باید شهید شویم، ایستادیم و شهید شدیم. این یک طرح اساسی و حسابشده است. طرح اساسی و حسابشده این است که در این نبرد جاودانه حق و باطل انسانها از خواب غفلت بیدار شوند و از راههای انحرافی برگردند. از افکار التقاطی بیدار شوند و کنار بیایند. مراقب باشند که در زمان و عاشورای خودشان گرفتار این فریبهای با پوششهای حتی خدایی و دینی نشوند. این برای این است. لذا در زیارت اربعین که از طرف معصوم وارد شده است در مورد نهضت امام حسین که تحلیل میفرمایند میگویند بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة؛ امام حسین تا آن لختههای خون ته دلش را هم برای اینکه بندگان خدا را نجات دهد، داد. بندگان تو را نه اینکه مشرکین و کفار و دیگران. برای اینکه بندگان تو را نجات دهد. عبادالله را از جهالت و بیخبری و بیاطلاعی نجات دهد. آنها را بیدار کند و از سرگردانی در گمراهی بیرون بیاورد. کدام راه صحیح است کدام راه غلط و گمراه است؟ اینهایی که اینجا هستند به این شوخی هم نیست که ما نگاه میکنیم. یک طرف لشکر اباعبدالله و اهل بیت پیامبر و امام حسین است، زینب(س) و ام کلثوم(س) و ابالفضل العباس(ع) هستند. اهل نماز و عبادت و دعا و قرآن. آن طرف هم مسلمانانی هستند که اهل جنگ و جهاد بودند و صحابه پیغمبر بودند. عمرسعد جزو صحابه است. فرزند سعد وقاص فرمانده لشکر اسلام است که آمده ایران را فتح کرده است. شما فکر میکنید که فتح ایران چیز سادهای است؟ نه، یعنی کسی الان برود آمریکا را فتح کند. الان سردار سلیمانی حفظهالله که در سوریه کار میکند اینقدر مورد توجه است اگر حساب کنید که بخواهد آمریکا را فتح کند چه میشود؟ سعد وقاص چنین آدمی است. صحابه پیغمبر است. از شخصیتهای بزرگ اسلام است. جزو شورای خلافت است. آدم سادهای نیست. این پسر آن است. مقدس و معتکف مسجد کوفه هم است. چون سابقه جنگ و جهاد و ترکش و تیر و نیزه هم دارد. شمر فرمانده لشکر علی و از سربازان امام علی در جنگ صفین است. ساده نیست. شریح قاضی، قاضیالقضات جهان اسلام در زمان حکومت شش خلیفه است. خیال میکنیم یک آدم عادی است. قاضیالقضات هم که شوخی نیست. اینها نکته مهمی است که یکطرف آن و یکطرف این است. حالا در این قضیه حق با کدام جبهه است؟ کدام جبهه حق است که من جزو آن شوم؟ اگر حسین هم جبهه حق است آیا این روش ایشان روش صحیحی است؟ تصور میکنیم کسانی که با اباعبدالله نیامدند، همه اهل دنیا هستند. اینگونه نیست. اینها از جنگ و کشته شدن ابا نداشتند. این نکته قابل توجهی است که وقتی که امام حسین(ع) به مکه میآید چهار ماه و چند روز در مکه ماندهاند. در ایام نزدیک حج مسلمانان از سایر بلاد اسلامی به حج آمدند. اینهایی که به حج آمدند برای خدا آمدند، برای مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً است. آدمهایی نیستند که بیدین باشند. امام حسین(ع) با همه اینها هم صحبت کردهاند تا آنجایی که توانسته است. هیچکس هم اجابت نکرده است. چرا اجابت نکردهاست؟ آیا واقعاً امام حسین(ع) را نمیشناختند؟ کاملاً میشناختند. فضا، فضایی است که مردم در گمراهی و ضلالت هستند. چه کسی حق و چه کسی باطل است. چه کسی راست میگوید، چه کسی راست نمیگوید؟ هر دو طرف و سه طرف و پنج طرف از عبدالله زبیر گرفته تا بقیه همه هم میگویند حق با خداست و ما هم اهل حق خدایی هستیم.
عده ای ذلیلانه برای محبوبیت خود، بیعت کردند
بعضی از همین شخصیتهای جهان اسلام قیام امام حسین(ع) را خلاف میدانستند، میگفتند اباعبدالله سرجای خود محترم، این روش غلط است. این روش انداختن خودش و بقیه در تهلکه است. همه اباعبدالله را از مقابله با یزید منع میکردند. جالب است. یکی دو نفر هم نیستند. محمد حنفیه است برادر حضرت امام حسین(ع) و فرزند امام علی(ع) سردار رشید و فقیه و دانشمند و شخصیت برجسته. عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب(س) داماد امام علی(ع) و شوهرخواهر امام حسین(ع). ابن عباس مشاور سیاسی امیرالمؤمنین، پسر عباس و دانشمند و مفسر بزرگ عالم اسلام است. عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر اینها در جهان اسلام آدمهای عجیب و غریبی هستند. همه متنفذ و صاحب نفوذ هستند. همه اینها به امام حسین(ع) میگویند که شما به کوفه نروید. مگر شما نمیدانید که کوفیان با پدر و برادر شما چه کردند؟ ابن عباس هم خیلی سیاستمدارانه گفت شما به جای اینکه به کوفه بروید به کوههای یمن بروید و آنجا موضع بگیرید، مخالفین بنیامیه و یزید جمع میشوند و با یک لشکر قوی و با قدرت بجنگید و یزید را براندازید. اباعبدالله زیر بار این حرفها نمیروند و میفرمایند من راه دیگری دارم. آنها هم با امام حسین(ع) نمیآیند. غیر از محمد حنفیه که حضرت فرمودند آنجا باشد بقیه وظیفه دینی و سیاسی خودشان نیافتند که همراه با امام حسین(ع) بجنگند. میگفتند اصلاً الان با این اقدام شما هم ما را دچار مشکل میکنید هم شیعیان و همه سرکوب میشوند، از آن طرف اگر شما با یزید بجنگید درگیری داخل جهان اسلام را ایجاد میکنید که این درگیریها باعث سوءاستفاده دشمنان اسلام میشود و این الان جایز نیست. بعضی افراد بهخاطر اینکه در این قضایا اختلاف میافتد این بحثها را مطرح میکردند یعنی حرفها، حرفهایی بود که آدم میپسندید و گیج میشد. حالا انگیزهها چه بود؟ مشخص است. عبدالله بن زبیر دنبال حکومت خود بود. لذا حضرت فرمود اگر من از مدینه بروم تو خوشحال میشوی. او دنبال حکومت خودش بود. میگفت مثلاً میخواهیم بنیامیه را قبول نداریم، ولی میخواست خودش حاکم باشد. میخواست خودش به مقام و قدرت برسد و زندگی خود را بکند. عبدالله بن عمر آدمی عافیتطلب است. میخواست چهره محبوب بماند و با هیچکس همراهی نکند. تا زمان حجاج هم با کسی بیعت نکرد. در زمان حجاج به او گفتند باید بیایی و بیعت کنی. آمد آنجا گفت آمدم با تو بیعت کنم و از او هم تعریف کرد. حجاج به او گفت با پای من بیعت کن! تحقیرش کرد. گفت من عبدالله بن عمر هستم چرا اینگونه رفتار میکنی؟ آمدم با تو بیعت کنم. گفت که تو با میل خودت نیامدی، شمشیر و کشتار بیرحمانه من تو را به اینجا آورده است. حالا هم میخواهی با این پای من بیعت کن، نمیخواهی برو! که با پای او بیعت کرد. چرا؟ یک آدم زبون بود. حالا پیر هم شده بود. جاندوستی که میخواست در جامعه محبوب همه بداند، اگر با علی بیعت نکرد، اگر با امام حسن(ع) بیعت نکرد و اگر با امام حسین(ع) نیامد با یزید هم بیعت نکرد به خاطر این نبود که اینها را قبول داشت یا خیر، به خاطر این بود که میخواست خودش دارای موقعیت بماند. ابوموسی اشعری میخواست در مقام قاضیالقضاتی بماند. عمرسعد از سر شب تا صبح که با فرزندان خود بحث میکرد، هوس ملک ری داشت. جالب است که اباعبدالله هم به او فرمود که از گندم ری هم نمیتوانی بخوری! او به امام حسین(ع) چه میگوید؟ میدانست که امام حسین(ع) پیشبینی و غیبی که میگویند باذن الله است و مسلط است، با خنده گفت از جوی ری میخوریم! خیلی نکته قابل توجهی است. بنابراین بعضی از اینهایی که مقابل امام حسین(ع) بودند مقامطلب و قدرتطلب و عافیتطلب و موقعیت طلب بودند.
به دنبال نسل کشی در عاشورا بودند
بعضی هم دچار انحراف فکری و ذهنی و بعضیها هم واقعاً در تحلیل سیاسی و دینیشان اشتباه کردند. شما میبینید که همیشه این اتفاق میافتد. نه اینکه شما تصور کنید این در هیچجا اتفاق نمیافتد. یزید میدانست که اینهایی که این برنامهها را داشتند برای حکومت بود. معاویه مگر امام حسن را نمیشناخت. او هم میدانست. حالا برای اینکه پایههای قدرتش محکم شود با امام حسن(ع) صلح کرد. یزید با امام حسین(ع) که کاری با او نداشت، امام را مجبور به بیعت کردن یا کشتهشدن کرد. نقشه خیلی دقیقی دارد. سه راه را رفته است. به فرماندار مدینه نوشته است امام حسین(ع) را برای بیعت بیاورید. چهار نفر بودند که بیعت نکرده بودند. پسر ابوبکر، پسر عمر، عبداللهبن زبیر و حضرت امام حسین(ع) که با معاویه هم بیعت نکرده بودند. گفت امام حسین را بخواهید و به او بگویید بیعت کند. اگر بیعت کرد که هیچ، محترم همانجا بماند. اگر نه، او را خیلی سریع بکشید. محاسبه کرده بود امام حسین میماند که بعد بگویند خروج بر خلیفه کرده است و در کشور اسلامی شقاق انداخته است و زمینه برای شهید شدن و از بین بردن خانواده امام حسین آماده میشود. در طول چهارماهی که امام حسین(ع) در مکه بودند این فتوای ابوموسی اشعری را گرفت که ان الحسین قد خرج عن دین جده. میدانیم جدش پیغمبر است ولی خارج شده است. شیخ مفید عبارت دیگری را از حکم ابوموسی نقل میکند که میگوید «بر بنده ثابت شده است که حسین خلاف مصلحت اسلام و مسلمین عمل کرده است و خلاف رویه جد و پدرش و برادرش عمل کرده است، بنابراین بر من ثابت است که او طاغی و یاغی است و باید کشته شود.» حالا اگر امام حسین(ع) میپذیرفت، یزید شخصیت حسین را ترور کرده بود. حسینی که با یزید بیعت کند دیگر در جهان اسلامی نمیتوانست شاخص حق و عاشورا باشد. از آن طرف اگر امام حسین این کار را میکرد و یا میرفت به کنار و دیگر کاری نداشت و همیشه یک زندگی مخفی میکرد، او سوءاستفاده میکرد. از نظر سیاسی سه راهکار را احتمال داده بود. در مقابل این قضیه امام حسین(ع) یک راهکار زیبا رفت. اولاً پاسخ والی مدینه را نداد، گفت فکر میکنم؛ نفی نکرد. او هم نمیتوانست چیزی بگوید. به مکه رفت. ایام حج بود. اینها را در شک گذاشت بهگونهای که جواب آره یا نه نداد، یزید دید که کارش نگرفت تصمیم گرفت که امام حسین(ع) را در طواف مکه بکشد. این هم نقشه بود که بگوید امام حسین(ع) را کشتم و حرمت خانه خدا را بشکند، کمااینکه بعد خانه خدا را سنگباران کرد و آتش زد. نقشه دقیق است. خیال نکنیم یک کار ساده است. از نظر سیاسی واقعاً یک نقشه کامل و جامع بود. بعضی ابعاد آن در کتابها نوشته نشده است. بعد هم وقتی امام حسین(ع) حرکت کرد و به طرف کوفه آمد برنامهریزی کرد حالا که میخواهد امام حسین(ع) را شهید کند تنها به امام حسین(ع) بسنده نکند. باید نسل پیغمبر براندازی بشود. اینکه عمرسعد به حرمله میگوید بزن، مسئله به این راحتی نیست. گاهی اوقات شما شنیدید که داشته در لشکر عمرسعد ایجاد تشنج میکرده است. اگر آب ندادن به یک بچه ایجاد تشنج میکند، شهید کردن آن بچه بیشتر ایجاد تشنج نمیکند؟ بیشتر ایجاد تشنج میکند. مسئله این است که باید تمام مردان خانواده امام حسین(ع) شهید شوند. عبدالله 12 ساله هم باید شهید شود. علیاکبر و اباالفضل هم باید شهید شوند. فرزندان امام حسن هم باید شهید شوند. باید این نسل برانداخته شود. همان نقشه فرعونی که هرچه پسر دارند کشته شوند. خانوادهها و زنها هم به اسارت بروند. امام سجاد(ع) هم میخواستند بکشند که حضرت زینب(س) و تقدیر الهی نگذاشت. بنابراین یزید با نقشه دقیق آمد.
جریان خالص عاشورایی حساب شده عمل می کند
امام حسین(ع) هم با نقشه دقیق آمد. امام حسین(ع) هم این حرفها را در بین راه به آقایان زد و وقتی به کربلا رسیدند به حر فرمود راه را باز کن تا من بروم. گفتند اگر شما مردم کوفه مرا نمیخواهید راه را باز کنید تا من بروم و درگیری انجام ندهم. بهانه را از یزیدیها گرفت. بعد هم که آن شبی که شمر برای مذاکره آمده بود و فرمودند یک شب را مهلت بگیرید -چون آنها میگفتند خرج عن دین جده- آن شب را به دعا و نماز و قرآن گذراندند. اصلاً راویان واقعه کربلا بیشتر تیپهای طرف سپاه ابن سعد هستند که اینگونه تعریف میکنند. در این نبرد حق و باطل، نبرد امام حسین(ع) و یزید، نبرد جریان خالص عاشورایی نبوی و علوی و حسینی و زینبی همه برنامه و حسابشده است. از خطبه حضرت زینب تا خطبه امام سجاد(ع) حسابشده است. حالا در این قضیه هنگامی که این قضایا پیش آمده است در عاشورا جبهه یزید از نظر ظاهری پیروز شد. همه را کشت و اسیر کرد و به کوفه آورد و بااقتدار از کوفه به شام برد و بعد هم در شهر گرداند. ظاهراً کسانی که از نظر تحلیل سیاسی نگاه میکنند میگویند بله، همه پیشبینیهای رجال سیاسی جهان اسلام تحقق یافت. همه وحشتزده، نگران و ناراحت و دیگر صدایی در نمیآید. یک موجی درست شد. چرا یزید دنبال کشتن امام حسین(ع) بود و نرفت عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و بقیه مخالفان را از میان بردارد؟ چون میگفت امام حسین(ع) که کشته شود بقیه سر جای خود مینشینند. این نکته مهمی است. حالا امام حسین(ع) را شهید کرده است. نفس کسی درنمیآید. از کوفه تا بقیه. با این مسئله وقتی که عاشورا میگذرد تمام این مسائلی که انجام دادند برای همین ایجاد رعب است. الان شما میبینید کشتاری که سعودیها میکنند، بمبارانی که میکنند، درگیریهایی که اسرائیلیها در فلسطین و غزه انجام میدهند، میخواهند ایجاد رعب کنند. بترسند کسی دنبال حق و مبارزه نیاید. آن جبهه بگوید دیگر تمام شده است و رها کند و برود و مثل بعضی از کشورها مثل اسپانیا مسلمانها عوض شوند. حالا این قضیه در عاشورا کاملاً بههم خورد. یزید میخواست مدعیان حکومت سر بلند نکنند. همه بعد از این قدرت بیشتری یافتند. چه ابن زبیر و چه دیگران. یزید میخواست بگوید حسین خروج از دین جدش کرده است و من این خارجی از دین جدش را علاج کردم. چنان شد که خودش یزید شد. یعنی دقیقاً اگر نگاه کنیم از غروب روز عاشورا همه صحنه عوض میشود. این بار در لشکر یزید و ابن سعد اتفاق افتاده است. در کوفه که آمدند در آنجا درگیری شده است. عبدالله بن حنیف با دخترش در کوفه شهید میشوند. خطبه زینب در کوفه آنجا را بههم ریخت؛ ساکت باشید ای اهل کوفه! آمد و بیان کرد. ابن زیاد در همان دارالعماره خود دچار مشکل شد. از آنطرف اسرا را در خرابه جا دادند و 12 روز آنها را نگه داشتند، مانده بود چه کند. به یزید نامه نوشت و یزید هم گفت آنها را بفرست. بعد که میخواست بفرستد فضا بهگونهای شد که از راه مستقیم نتوانست بفرستد و از راه غیرمستقیم فرستاد. به بعضی از این شهرها که رسیدند رفتند چیزی بخرند و از آنجا عبور کنند، مردم شهر به آنها چیزی ندادند. گفتند که شما قتله امام حسین(ع) هستید. اینکه آقای راهب که وسط راه، سر حضرت امام حسین(ع) را دیده است و آن قضایا پیش آمد یعنی اینکه کار از مسلمانان هم گذشته است و به او هم رسیده است. جنایات اینها در صحنه عاشورا تمام آن فریبها را شست و فروریخت. عمرسعدی که تا دیروز سردار جانباز بود و فرزند سعد وقاص فرمانده فاتح ایران بود و معتکف مسجد کوفه بود و عابد و زاهد بود، چهره او آنچنان سیاه شد که دیگر نمیتوانست از خانه بیرون بیاید. بچههای کوفه به او سنگ میزدند. درون خانوادهاش هم پسرش به او گفت من که به تو گفتم نرو و این بدبختیها سرت میآید. البته یکی از پسرانش موافق بود و به او گفت خوب هم شد و برو مزدت را بگیر. بعد هم یزید مزد او را نداد. وقتی که نداد معلوم شد که یزید اهل وفای به پیمانش هم نیست. ابن زیاد هم همینطور. یعنی صحنه کاملاً عوض شده است. حالا یکمرتبه در غروب روز عاشورا حسین(ع) مظهر اسلام ناب شد. مظلوم شد. مظهر حق شد. یزید و هرکسی با حسین(ع) نیامده است مظهر باطل شد. حالا اینها که انجام شد آیا در قضیه عاشورا باز جریانات یکی شدند؟ این نکته خیلی مهم است.
آدم باید یزید قبل از عاشورا و بعد از عاشورا را خوب بشناسد
چیزی که امروز میخواهم در این جمع به یادگار بگذارم این است که با همه پیروزی اباعبدالله، جریانهای انحرافی و التقاطی که دنبال قدرت و مقام و شهوت و عافیت و جاندوستی و عمر و خواستههای دنیوی بودند، تغییر استراتژی دادند. از این به بعد همه طرفدار امام حسین(ع) شدند. شما میبینید که بعد آن چه خبر است. آیا یزید که اصل قضیه بود و قصد براندازی امام حسین(ع) را برای رسیدن به قدرت داشت و حقانیت امام حسین(ع) را انکار میکرد قضیه را رها کرد؟ نه، به محض اینکه دید اوضاع خراب شده است و اول آن که کاروان کربلا را آوردند جشن گرفت و آنها را در شام گرداند و تحقیر کرد و تهمانده خاکستر را روی سر اینها میریختند، سر را که آوردند روبروی خود قرار داد و گفت: «لعبت هاشم بالملك فلا. خبر جاء ولا وحي نزل.» گفت این بازی سیاسی بود. پیغمبر و بنیهاشم و علی بازی سیاسی کردند. قصد اینها قدرت بود. آمدند به نام دین و خدا و اسلام حکومت کنند. لعبت به معنای بازی سیاسی است، لعبت بالملک یعنی بازی برای مقام. هیچ خبری هم نیست. با چوب هم به دهان مبارک حضرت امام حسین(ع) زد. از همانجا سروصدا درآمد و پیرمردها از گوشه مجلس بلند شدند و گفتند برای چه میزنی؟ این لب و دندانی است که پیغمبر اسلام بوسیده است. یزید ماند. میگفت اینها خارجی هستند. گفتند که ما اهل بیت پیغمبر هستیم. همه متوجه شدند. در حرمسرا آمد زنش با او دعوا کرد. گفت اوضاع خیلی خراب است. خبرهایی که از کوفه و سایر شهرها به او رسیده بود یکمرتبه سیاست خود را عوض کرد. هدفش را عوض نکرد، استراتژی خود را عوض کرد. آدم باید یزید قبل از عاشورا را خوب بشناسد، یزید بعد از عاشورا را هم خوب بشناسد. چکار کرد؟ اولین مسئله این بود که گفت: من راضی نبودم، تقصیر ابن زیاد بود و او این جنایات را کرد، و الا ما با اباعبدالله قوم و خویش هستیم، اصلاً چرا این کار را کردند. گفتند اگر راضی نیستی مجلس عزاداری بگیر. اینبار عزای امام حسین(ع) بهپا کرده است. چه کسی؟ یزید! برای چه؟ پشیمان شده است؟ نه، حالا میخواهد به عنوان اینکه من با امام حسین(ع) مخالف نبودم قدرت خود را تثبیت کند. این خیلی مهم است. ابن زیاد در مقابل گفت که یزید دروغ میگوید. ابن زیادی که شما در سریال مختار دیدید که صحبت میکرد که حسین خروج کرده است. گفت یزید دروغ میگوید و او دستور داده است. من دستور خلیفه مسلمین را اطاعت کردم. من که خودم کارهای نیستم. اینجا معلوم شد که هر دوی اینها دروغ میگویند. نهتنها یزید، ابن زیاد هم دروغ میگوید. از آن طرف هرکس آمد به امام حسین(ع) تبعیت کند با او جنگیدند و گفتند کسی حق نفسکشیدن ندارد. در نتیجه مجبور شدند سلطه به خرج دهند. دیکتاتوری کنند و استبداد به خرج دهند. استبداد و دیکتاتوری به دنبال این قضایا پیش میآید، برای سرکوب. این استبداد و دیکتاوری نتوانست اثر بگذارد. در صدد آمدند یزید را مبرا کنند و به میانهروی روی آوردند که خیلی بد است که شما زیارت میکنید و میگویید اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدوآل محمد، این خیلی بد است. شما کمی مدارا کنید، این بالاخره خلیفه مسلمین است و به او احترام بگذارید. اینها واقعیتهایی است که کاملاً در تاریخ آمده است و من اینجا نمیتوانم به علت نبود فرصت بگویم. میگفتند ما از کسانی مثل توابین که برای خونخواهی قیام کردند بیزاریم و اینها را قبول نداریم. جالب است که توابین را هم کشتند. این همه آدمی که توبه کردند را کشتند. کم هم نبودند. در همین کوفه بین چهارهزار نفر تا 12هزارنفر تواب شدند که اگر به یاری امام حسین(ع) در کربلا میآمدند، امام شهید نمیشد. در این رابطه راه دیگری رفتند. گفتند خود اباعبدالله باعث کشته شدن خودش شده است. این در تاریخ است. گفتند آنجا باید تسلیم حکومت میشد. ممکن است عمرسعد هم خشونت به خرج میداد. ولی میآمد خدمت یزید، و یزید هم مسلماً امام حسین(ع) را نمیکشت. همینطور که فرمایش فرمودند من که راضی نبودم. اصلاً باعث و بانی کار خود امام حسین است. شما خیال میکنید بین مردم جا نیفتاده است؟ چرا، جا افتاده است. مسئله بعد اینکه حالا خلیفه مسلمین یزید است و خطا کرده است، بعد از آن که توبه کرده است. الان شما اگر بین برخی اهل سنت به یزید چیزی بگویید، میگویند ما حرفی نمیزنیم، خیلی خطا کرده است که امام حسین(ع) را کشته است، اما توبه کرده است! حالا شما چرا میخواهید مسلمانان را دو جبهه کنید و جبهه یزید و حسین راه بیاندازید. معلوم است که این تندروی و افراطیگری است. از همین بحثهایی که خیلی اوقات مییابیم. از این طرف هم تغییر موضع حکومت به موضع خشن و سرکوبگرانه شیعیان با تجلیل از امام حسین. برای امام حسین(ع) عزا میگیرند و شیعیان امام حسین(ع) را میکشند. میگویند صدای شیعه نباید دربیاید. امام(ره) میگفتند اینها از امامزاده زنده میترسند و نه شهید شده. راهی هم نداشتند. چون اگر کسی به عمرسعد میخواست حرفی بزند، باید با او دعوا کنند. حرف حقی که نداشتند. باید با او دعوا کنند. کسی که نمیتوانست از جنایت حرمله دفاع کند. هرکسی حرفی میزد او را میکشتند. بنابراین به این مسئله قابل توجه هم دقت کنید که بعد از عاشورا استراتژی با شکل و روشهای دیگر در پیش گرفته شود.
تکلیف باید در امتداد تکلیف ولایت باشد
جالب است که این فقط از طرف یزید نیست. از طرف مخالفان بنیامیه، آنهایی که تشنگان مقام و قدرت بودند هم تغییر موضع دادند. حالا اینها همه در پی یا لثارات الحسین بودند. نمونه بارزش آقای عبدالله بن زبیر بود. اینکه با امام علی(ع) جنگید، پدر او هم جنگید و عبدالله باعث و بانی آن بود، میگفت ما دیگر طرفدار امام حسین(ع) هستیم. در سریال مختار قضیه او با مختار را کاملاً دیدید. خوارج یک نمونه بارز است. این عناصر افراطی جامعه اسلامی، نمازشب خوان، عابد، زاهد از زمان امام علی(ع) یک جریان افراط و تندروی و تعصب غلط بر دیدگاههای خودشان این کار را شروع کردند. شما میبینید که با مختار هم نیامدند. رفتند پهلوی محمد حنفیه و گفتند که شما باید تابع ما باشید. همه باید تابع این آقایان باشند. توابین نوع دیگری بودند. اینها افراطی نبودند و مخلص بودند. اما به جای اینکه بروند سراغ امام سجاد بپرسند که وظیفه چیست، خودشان تصمیم گرفتند قیام کنند و کشته هم شدند. در حالیکه اگر نیروی آنها محفوظ میماند میتوانستند طور دیگری داستان را دنبال کنند. آنجا تا به او گفته میشد چرا نمیروید سراغ امام سجاد و از او کسب تکلیف کنید، همین حرفی که امروز شما میشنوید را میگفتند؛ ولیفقیه است و یک تکلیف دارد و ما تکلیف دیگری داریم! تکلیف شما باید در امتداد تکلیف ولایت باشد. بعد میگفتند امام سجاد یک تکلیف دارد ما هم یک تکلیف. از نظر اصولی درست است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) مشاور خلیفه است، ابوذر علیه خلیفه کار میکند، اما با نظر امام علی(ع) کار میکند. لذا وقتی میخواستند او را به ربذه تبعید کنند حضرت علی(ع) علیرغم میل خلیفه با قنبر و حسنین(ع) به بدرقه او میروند. اما آنهایی که این کار را میکنند دو حالت بیشتر ندارد، یا واقعاً تفسیر صحیح مسائل اسلامی را نمیدانند یا اینکه نه، اصل قضیه چیز دیگری است. کلمة حق یراد بها الباطل.
برخی از عاشقان امام حسین به جای خونخواهی عافیتطلبی پیشه کردند
بخش دیگر از این افراد، عافیت طلبها هستند. امام حسین را قبول داشتند به او هم عشق میورزیدند و گریه هم میکردند و به قاتلان امام حسین(ع) نفرین میکردند. اما در گذر زمان به جای خونخواهی امام حسین(ع) عافیتطلبی پیشه کردند. بله! اتفاقاً خیلی هم خوب است. موقعیت هم پیدا میکنند. در دوران انقلاب به بعضی از این آقایان که میگفتیم بلند شوید بیایید، نایب امام زمان و فرزند امام حسین میگوید «الیوم تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب، ولو بلغ ما بلغ»، وقعی ننهادند. مدح و مرثیه میخواندند و بعضی اوقات هم به امام اعتراض میکردند که «امام جواب این خونها را چه کسی میدهد؟ دوران، دوران تقیه است». تقیه حرام است در جواب اینها بود. کسان دیگری هم معرفی کنم. اهالی حق. و منَ النَّاسِ مَن يَعبدُ اللَّهَ عَلى حَرف. اینقدر قشنگ برای امام حسین(ع) شعر و مدح و مرثیه میخوانند، سر بزنگاه که میرسد راه دیگری میطلبند. جالب است که اینها خود را جزو عقلا میدانند، به بقیه هم میگویند آدمهای تندرو و افراطی. حالا در این چهره نبرد عاشورایی بین حق و باطل از قبل از عاشورا تا عاشورا تا بعد از عاشورا -به قول آقایان که میگویند پسامدرنیزم، پساعاشورا- چگونه میتوانیم از ضلالت و گمراهی نجات پیدا کنیم؟ فقط محور اصلی ولایت و امامت است که میتواند ما را از گمراهی نجات دهد. اگر امام حسین(ع) در دوران معاویه 10 سال امام است و قیام نمیکند آنهایی اهل فلاح و رستگاری هستند که تابع امام حسین هستند. اگر با امام بودند امام شهید نمیشد. کسانی که خودشان اجتهاد کردند و نیامدند معضل دارند. آنهایی که تواب شدند و بدون نظر امام قیام کردند گیر هستند. آنهایی که در روز عاشورا انقلابی شوند در حالیکه امام سجاد باید زنده بمانند بگویند چرا ایشان در صحنه نیامد گیر هستند. یا بگویند از حبیب بن مظاهر 90 ساله که گذشته است یا بگویند بچه شش ماهه برای چه؟ اینجا وظیفه است. این وظیفه را چه کسی تشخیص میدهد؟ امام. میگوید مذاکره کن، چشم. میگوید مذاکره نکن، چشم. میگوید برو آب بیار، باید برود آب بیاورد. میگوید برو بجنگ باید بجنگیم. آنهایی برنده هستند که در محور ولایت و ارزشهای الهی یعنی کتاب و عترت جمع شوند و اگر جمع شدند «لن تضلوا ابدا» هرگز گمراه نمیشوند. حسینی شدن با حسینی بودن نیازمند این است که انسان دقیقاً بر محور حسین و پشت سر اباعبدالله حرکت کند. تقدم پیدا کند میشود مارق، تأخر پیدا کند میشود هدررفته و زاهق. باید به امام التزام داشته باشیم. داغ افراطیبودن زمانی نزد خدا اجر دارد که با نظر امام باشد. داغ افراطیبودن زمانی هدررفته است که مثل خوارج باشیم. خیلی داغ و انقلابی بودند، کشته هم شدند. ترجیح نظر خود به نظر امام گیر است. غافل بودن و بصیرت نداشتن به نظرات امام هم همین است. یک کسی غفلت دارد و آقا هرچه میفرمایند نمیفهمند. در انقلاب ما هم تکرار شده است. یعنی چه شده است؟ امام که شروع کرد آنانی برنده شدند که با امام همراه شدند. ولی کسانی که با سازمان منافقین آمدند کشته هم دادند برنده شدند؟ کسانی مثل قائممقام رهبری که از خط امامت بیرون آمدند برنده شدند؟ کسانی که مثل گروههای افراطی، افراطیگری کردند برنده شدند؟ کسانی که میانهرو و عافیتطلب برنده شدند؟ کسانی که در جامعه به جنگ برخاستند برنده شدند؟ نه. اگر امام فرمود بازرگان نخستوزیر، باید تبعیت کرد. بعد که با ایشان صحبت کردند و فرمودند من علاج میکنم، معلوم شد که باید راه را برای علاج امام باز کنیم. بنیصدر حمایت، ولی با همان مسیر امام. از طریق بهشتیها، نه همین جوری. از طریق عسگراولادیها. در خط ولایت. علت اینکه حضرت آقا بعد از رحلت آقای عسگراولادی سه ویژگی از ایشان گفتند، اخلاق، تفکر و تعقل و فرمودند همه اینها مورد تأیید است چیست؟ خیلیها وقتی که ایشان در دو سال آخر موضع میگرفتند گفتند که آقای عسگراولادی برای دنیای خود رفته است. خیال میکردند ولاییتر و انقلابیتر از آقای عسگراولادی هستند. نه برادر! آن انسان ولایتپذیر استنباط دقیق از خط ولایتش این بود. آن روز که باید زندان برود زندان رفت، آن روز که باید دست به اسلحه ببرد این کار را کرد، آن روز که باید ساکت بماند ساکت ماند و آن روز که بایستی این مسائل را مطرح کند آن کار را انجام داد. برای خودش چیزی نخواست. فقط رضای خدا را میخواست. آن روزی که در محضر آقا بودیم فرمودند همه این کارها عقلایی است. اگر میخواهیم در مؤتلفه عاشورایی و حسینی باشیم باید مراقب افراط، تفریط، محافظهکاری، عافیتطلبی و اجتهادهای شخصی و ذهنیات اینگونه باشیم و تابع آن چیزی باشیم که از ولایت به دست میآید چه مستقیم بفرمایند، چه توسط واسطه بفرمایند و چه استنباط بزرگانی مثل عسگراولادیها از خط امام باشد. اگر میخواهیم حسینی بمانیم و حسینی بمیریم باید با بصیرت مراقب همه این کارها باشیم.
خداوندا ما را با حسین و اصحاب حسین محشور بگردان! در فتنههای زمانه در عاشوراها و کربلاها همه کسانی که برای مؤتلفه کار میکنند از این حوادث و مسائلی که عاشورا پیش آمده محفوظ بدار! روح بلند شهدا و رفتگان ما را از این مجلس عزاداری بهرهمند بگردان! حوادث و دعاهای شرعیه همه ما را برآورده بگردان!
گزارش:صادق رخ فرد