به گزارش نما، مجید پورولی کلشتری از آن دست نویسندگانی است که هنوز به آرمانهای انقلاب و امام معتقد است و با جان و دل از آنها حمایت میکند. این امر موجب شده که برخی عقاید او را تندروی بخوانند و حتی به وی «مخملباف دوم» لقب دهند.
پورولی معتقد است که افرادی که در 3 دهه گذشته بر مسند مراکز فرهنگی کشور قرار گرفتند، نتوانستند پیام انقلاب و شهدا را به مردم خصوصا نسل جدید منتقل کنند. از سوی دیگر کلشتری معتقد است که ما از مسیر انقلاب خارج نشدهایم بلکه در طی این سالها عقبگرد داشتهایم.
مصاحبه فارس با وی به بهانه انتشار کتاب «آواز ابابیل» انجام شده است.
چه شد که به سمت نوشتن کتاب «آواز ابابیل» رفتید و به چنین موضوعی پرداختید؟
من این کتاب را 4 سال پیش و قبل از قضایای انتخابات 88 نوشتم و متاسفانه انتشار آن داستان غمانگیزی داشت و کسی این کتاب را چاپ نمیکرد. خوشبختانه این موضوع «فتنه» بوجود آمد و این کتاب سرانجام به چاپ رسید و دیده شد. مشوق من در بازنویسی و نگارش این کتاب دکتر حسن عباسی بود و کسانی چون «راضیه تجار» و «احمد شاکری» این اثر را خواندند و نظرهای خود را در مورد این کتاب گفتند و این کتاب نزدیک به 17 بار مورد بازنویسی قرار گرفت.
قبل از انتشار کتاب پیش ناشرهای مختلفی رفتم و یکی از این انتشاراتیها امیرکبیر بود. این کتاب را انتشارات امیرکبیر میخواست از من به قیمت 300 هزار تومان بخرد. به من گفتند که چرا در کتاب خود علیه محسن مخملباف نوشتهای.
واقعا آنها چنین حرفی به شما زدند و میخواستند کتاب را به این قیمت از شما بخرند؟
بله من از کسی ترسی ندارم زیرا به کسی وابسته نیستم که بخواهم محافظهکاری کنم. من نه وابسته به حوزه هنری هستم و نه جای دیگر. من در زمانی که آقای مومنی در حوزه هنری یک مدیر جزء بود نامهای به او نوشتم و گفتم چرا شما که عکس رهبری را بالای سر خودتان زدهاید پولی را که از ما دانشجویان حوزه هنری میگیرید، در جای دیگری هزینه میکنید. به خاطر همین نامه من، کلاس خانم تجار را منحل کردند و یکی از آقایان مقالهای در مطبوعات نوشت که پورولی، مخملباف آینده است. من در همان زمان هم گفتم که اشکالی ندارد که من را با مخملباف مقایسه میکنید، ای کاش من نصف خلاقیت مخملباف را داشته باشم.
در انتشارات امیرکبیر دقیقا به شما چه گفتند؟ آنها چرا این کتاب را از شما قبول نکردند؟
آنها در ابتدا گفتند که چرا شما در کتاب خود علیه محسن مخملباف نوشتهاید و ما به این دلیل این کتاب را چاپ نمیکنیم. من از آنها خواستم که این اشکال را برای من بر روی کاغذ بنویسند. آنها از این کار اجتناب کردند و خواستند جور دیگری من را دور بزنند. به من گفتند که برای کتاب به شما 300 هزار تومان میدهیم و این قرارداد این گونه خواهد بود که هر وقت که دلمان بخواهد آن را چاپ میکنیم و هر وقت که بخواهیم پول شما را میدهیم.
به آنها گفتم آبدارچی شما سالانه چقدر پول میگیرد؟ من برای این کتاب دو سال زحمت کشیدهام. این قرارداد از عهدنامه ترکمنچای هم بدتر است و کار فرهنگی نیست. همچنین کسی که با من صحبت میکرد مسئول امور مالی بود و آنها حتی این اجازه را به من ندادند که با مسئول انتشارات در مورد کتاب خودم صحبت کنم.
در ادامه چه کردید؟
این کتاب را به کانون اندیشه جوان و نزد آقای هانی بردم و آنها هم دوستان گفتند که این کتاب سیاسی است و ایراداتی از این دست گرفتند. من خودم به خوبی واقف هستم که کتاب خیلی رو است زیرا کتاب به بحث سیاسی میپردازد، بحث سیاسی لایه زیر ندارد و همه چیز رو است. زیرا در جامعه ما همه سیاستزده هستند و همه به صورت آگاهانه در مورد آن صحبت میکنند. همه دیالوگها هم سیاسی هستند.
چه شد که در این اثر وجه هنری را کنار گذاشتید و این قدر رو نوشتید؟ البته کتاب وجه هنری خود را هم دارد.
داستان این دوره همین است و کار سیاسی نیز این گونه است و باید رو نوشت. مگر اینکه که بخواهیم زیرآب نظام را بزنیم که در لایههای پنهان داستان به آن اشاره کنیم. من اگر در اثر خود میخواهم بگویم که مخملباف بد است، روند سیر صعود و سقوط وی را در کتاب نمایش میدهم. من میزان خوبی و بدی را نیز بر اساس آرمانهای انقلاب قرار دادهام. من در این اثر نشان دادم که افراد از آرمانهای انقلاب دور شدهاند. و حتی آرمانهای انقلاب نیز از مسیر خود به دور افتاده اند و از مسیر ائمه درو شدهاند. در داخل کتاب هم تکههایی انداختهام که اگر آنها کشف شوند من به زندان میافتم.
شما در این کتاب خود به افراد مختلفی اشاره میکنید که در طول انقلاب یا بعد از آن تغییراتی در عقاید آنها بوجود آمده و برخیها هم به آرمانهای خود وفادار ماندهاند؟ آیا برای نوشتن این کتاب افراد خاصی مد نظر شما بودهاند؟
ما در داستان معمولا به شخصیت، اتفاق میپردازیم. برخی اوقات هم حرفی برای گفتن داریم این رمان از نوع اخیر است. این حرف در دل من مانده بود و حتی آنهایی هم که دم از انقلاب میزنند و دیگران را نقد میکنند، خودشان دچار انحرافهایی شدهاند. یک حرفی در دلم بود و احساس میکردم که باید آن را بنویسم. برای مثال آقای امیرخانی وقتی کتاب «نفخات نفت» را نوشت خیلیها به او انتقاد کردند که چرا این کتاب را نوشتی در حالی که در این زمینه اطلاعات چندانی نداشتی. امیرخانی گفت من خیلی وقت بود که این در دلم مانده بود و دوست داشتم به آن بپردازم.
من هم در این اثر دنبال بیان حرف خود بودم. این در حالی است که به نظر من بحث فقر خیلی جلوتر از بحث دفاع مقدس است و باید به آن بیشتر پرداخت کما اینکه اگر شهدا هم زنده بودند به این شرایط معترض بودند و این بیعدالتیها را نقد میکردند. در حال حاضر دغدغه اصلی من اهل بیت است و به نظر من بیشتر ناشرانی که ادعای دفاع از ائمه را دارند نصف من هم دغدغه ائمه را ندارند.
کار من رو هست اما سطحی و بازاری نیست. روی دیالوگها بشدت کار کردم و 17 بار هم آن را بازنویسی کردم و دفاع میکنم از اینکه کار من از لحاظ داستانی خوب است. کار من از منظر دیگر میتواند خیلی شعاری تلقی شود اما به نظر من در جامعهای که همه شعار میدهند، من هم در اثر خود شعار دادهام.
اما شعار با شعار فرق دارد. شما ممکن است شعار بدهید و شخص دیگری در مورد انقلاب شعار دهد. اینها با هم تفاوت دارند. حتی برخی نویسندگان در ایام فتنه موضعگیری نمیکردند و میگفتند که این حرکت ما شعاری خواهد بود و باید منتظر موقعیت مناسبی باشیم تا فضا شفاف شود؟
به نظر من هنوز ما در شعار دادن باقی ماندهایم و من ندیدهام که کار خاصی انجام شود. اما موضع من در قضیه فتنه مشخص بود و زمانی هم که در جشنواره فتنه شرکت کردم خیلیها به من انتقاد کردند که چرا این کار را می کنی. من در اولین دور از جشنواره فتنه اول شدم و این در حالی بود که بسیاری از نویسندگان میترسیدند در این جشنواره شرکت کنند. باید توجه کرد که شرکت در جشنواره فتنه به معنای قبول داشتن همه عملکردهای رئیس جمهوری نیست. من به احمدی نژاد رای دادهام اما به برخی عملکردهای وی هم انتقاد دارم.
متاسفانه در حال حاضر ادبیات سمت و سو پیدا کرده است. برای مثال در ادبیات دفاع مقدس چنین چیزی رخ داده و به سمت کلیشهسازی حرکت کردهایم. من خاطرات یکی از شهدا را مینوشتم و در بخشی از خاطرات، این شهید بعد از فرمان امام مبنی بر فرار از مدرسه در پیش از انقلاب از مدرسه فرار کرده بود. من در کتاب به این اشاره کردم اما مادر شهید به من زنگ زده و میگوید شما چرا این را نوشتهاید و ناشر هم به من میگوید که این را حذف کن. با این اقدامات دفاع مقدس ماستمالی میشود و تاریخ انقلاب دچار تغییر میشود.
مسئولین غیرانقلابی و غیرحزباللهی در صدر امور فرهنگی قرار دارند
به نظر من در حال حاضر یک نگاه آمرانه و امنیتی بر همه مسائل چیره شده است. من خودم یک بچه حزب اللهی هستم اما بیاندازه از مسئولینی که حزب اللهی و انقلابی نیستند و در بخشهای فرهنگی این انقلاب قرار گرفتهاند، انتقاد دارم.
ما این همه برای این انقلاب هزینه کردهایم و این شهدا هم از هزینههای انقلاب محسوب میشوند. با انجام این انقلاب ما قصد داشتیم از نقطه A به نقطه B برسیم اما الان همه چیز برعکس شده است. از همین امسال ما داریم به نظام مدارس خود را به دوران قبل از انقلاب باز میگردانیم، این حرکت یعنی اینکه شاه درست میگفت؟ اگر روش او درست بود پس چرا ما آن را عوض کردیم و حالا چرا دوباره داریم به شرایط سابق باز میگردیم.
یکی از مواردی که در کتاب «آواز ابابیل» دیده می شود و شاید انتقادی به کتاب باشد، کثرت موضوع و سوژه است و این حوادث همه در چهار روز اتفاق میافتد؟ در این چهار روز زندگی حبیب ابریشم، حوا، دختر حبیب ابریشم و ... بازگفته میشود. به نظر می آید 200 صفحه برای رمانی که تا این اندازه حرف برای گفتن دارد کم است و شخصیتپردازی به خوبی انجام نشده است؟
این حرف تا حدی میتواند درست باشد. در این رمان یک خط سیر اصلی داستان داریم و در هر فصل یک شخصیتی میآید و نمایی از داستان خود را میگوید و میرود و چندان وارد جزئیات زندگی آنها نمیشویم. در این اثر تمرکز اصلی بر روی شخصیت اصلی بود. از سوی دیگر این اثر چهار سال در دست من بود و 17 بار بازنویسی شد. در این 17 بار بازنویسی چیزی از داستان کم نشد و به پیشنهاد دکتر عباسی دختر «حبیب ابریشم» در داستان حضور پیدا کرد و وی عنوان میکرد که کاری کن که این نسل ادامه پیدا کند و در داستان عقیم نماند.
از دیگر ویژگیهای کتاب شما این است که در حالی که انتقادات فراوانی را مطرح میکنید و برخلاف آثار روشنفکران که بیشتر به دنبال سیاهنمایی هستند، در این اثر رددای از سیاهنمایی دیده نمیشود این کتاب حاصل اندیشههای یک نویسنده دغدغهدار بوده ولی معتقدم که ریتم کار تند است و هنوز جای پرداخت دارد؟
این یک داستان بلند است و رمان نیست. فکر میکنم حرفهایی را که میخواستم بزنم در این حد زدهام. این کار به خاطر اینکه چاپ نمیشد بسیار من را اذیت کرد و اگر علیمحمد مودب (که در اینجا از او تشکر میکنم) این اثر را چاپ نمی کرد، امیدی نداشتم که کس دیگری این کتاب را منتشر کند.
خب این اثر را در اینترنت قرار میدادید تا دیگران آن را مطالعه کنند؟
به اینترنت اعتقادی ندارم و معتقدم که جایگاه یک داستان در اینترنت نیست. من اگر نتوانم در مملکتم این کتاب را چاپ کنم، این مملکت، اون مملکتی که امام می خواست نخواهد بود.
الان که چاپ شد چه میگویید؟
در این شرایط همه میگویند که این کاری که برای نظام چاپ کردی، آنها مطمئنا به تو میرسند. این در حالی است که من کمترین امکانات را میگیرم. در حال حاضر در این میان باز ناشر است که سود میکند و این در حالی است که من برای این کتاب تنها 3 میلیون تومان پول گرفتم. پس از طرز فکر من در این مملکت چه کسی باید حمایت کند؟
این دردی است که در سینما و دیگر نهادهای فرهنگی هم وجود دارد. به نظر شما این گونه داستان نوشتن تا چه اندازه میتواند فضا را باز کند و تاثیر گذار باشد؟ این اثر از لحاظ صراحت لهجه شاید یکی از بی نظیرترین کتابهای دفاع مقدس باشد؟
کتابی که من نوشتم در حوزه ادبیات انقلاب محسوب میشود اما آیا حمایتی که از کتاب «دا» شد از کتاب من هم میشود؟ این صراحت لهجه در حال حاضر چندان مورد پسند قرار نمیگیرد و آقایانی که در ارشاد هستند چندان آن را نمیپذیرند. آنها بیشتر ترجیح میدهند که حرف همسویی گفته شود.
آیا به این کتاب شما در ارشاد ایراداتی گرفته شد؟
نه. کسی به آن گیری نداد اما حمایتی هم از اثر من نشد.
چگونه باید این حمایت انجام میشد؟ آیا ارشاد باید نسخههایی از کتاب شما را میخرید؟
خیر در این صورت باز هم سود آن به جیب ناشر می رفت نفعی برای من نداشت.
پس منظور شما از حمایت چیست؟
در حال حاضر ما در نظام جمهوری اسلامی ایران دو شعار بسیار مهم و بزرگ داریم. اول از همه ولایت فقیه و دومی صهویونیسم. راجع به این دو موضوع چه کار چشمگیر و خوبی انجام شده است. چقدر برای این دو مفهوم هزینه شده است؛ صهویونیسم در حال حاضر هالیوود را دارد اما ما چه چیزی را داریم؟ هنوز میگوییم شهید همت. ولی نسل جوان چندان شناختی از این شهید ندارد. هنوز میگوییم ولایت فقیه اما چقدر در کتابهای درسی یه این موضوع پرداختهایم و این مطلب را برای جوانان و نوجوانان درونی کردهایم. اما همیشه این مسائل را از نسل جوان خواسته ایم.
این موارد اصلا در کتابها بیان نشدهاند و اصلا به کتاب اهمیت داده نمیشود. بلکه فقط به تریبون نماز جمعه اعتقاد داریم. آنها با هالیوود خود بچههای جوان ما را جذب کردند، اما ما چه کار کردیم و آیا هنوز کتاب داستانی در مورد ولایت فقیه داریم؟ آیا توانستهایم در کتابهای خود به موضوع صهویونیسم بپردازیم و حقیقت آن را نشان دهیم. اصلا در این حوزه فعالیت نمیکنند.
آنها از نویسندگانی به مانند ما که در خط انقلاب هستیم و میتوانیم چنین کارهایی انجام دهیم، حمایت نمیکنند. آن وقت چگونه توقع دارند که جوان ما در برابر این شرایط ایستادگی کند. جوانان ما در حال حاضر اصلا دغدغه انقلاب و شهدا را ندارند.
اینگونه قاطعانه صحبت کردن هم صحیح نیست؟
منظور من جمعیت بیشتر جوانان است. از سوی دیگر برخی تبعیضها هم انجام میشود. من حتی بر سر طرح جلد کتاب خود هم مشکل داشتم و مجبور شدم تنها در دو ساعت برای این کتاب جلد طراحی کنم. به نظر من ما به خیلی از شعارهایی که دادهایم نه تنها نرسیدهایم بلکه عقب هم رفتهایم. من با بیان این حرف ضد انقلاب میشوم اما این در حالی است که من حداقل ها را میخواهم. من از این وضعیت ناراحتم.
در حال حاضر من کتابی نوشتهام در مورد حضرت زهرا (س) اما هیچ ناشری قبول نمیکند آن را چاپ کند و میگویند که این کتاب توهین به اهل سنت است. من باید منتظر بمانم تا اینکه دو سال دیگر شخص دیگری به ارشاد بیاید و ببینیم ایشان چه نظری دارند. این در حالی است که من که در بندرعباس زندگی میکنم میبینم که وهابیت در این منطقه فعالیت میکند ولی ما نمیتوانیم حتی یک کاغذ در دفاع از شهادت حضرت زهرا (س) منتشر کنیم. همه چیز ما مشکل شده است.
از سوی دیگر وقتی شاهین نجفی به امام هادی توهین میکند، در نماز جمعه هیچ انتقادی از وی انجام نمیشود، اما در در باب فیلمی مثل زندگی خصوصی در چهار نماز جمعه به انتقاد از آن میپردازیم. در این شرایط انگار کار ما سختتر از کار بچههای نشر چشمه شده است. ما اصلا نمیگوییم که آنها حذف شوند بلکه میگویم به ما هم توجه شود.
سعید بیابانکی نیز در جایی گفته بود به ما می گویند شاعر دولتی اما کار چاپ آثار ما سخت تر از دیگران است. در این فضا قصد انجام چه کاری را دارید؟
در حال حاضر من اثری نوشتهام و هیچ ناشری چاپ آن را قبول نکرده است. میگویند باشد تا چند سال دیگر آن را منتشر میکنیم و این در حالی است که کار برای الان است. این کتاب در مورد اختلاس است و در حال حاضر باید منتشر شود نه دو سال دیگر.
نهادهایی مانند ادبیات ادبیات داستانی، بنیاد شهید و مکان های دیگر از شما حمایتی نکردند؟
اصلا با نهاد کار کردن غلط است زیرا اگر با آنها کار کنم دیگر نمی توانم این گونه آزادانه صحبت کنم.
تعبیر «آژانس شیشهای انقلاب» برای این رمان چندان خوب نیست. حاج کاظم در «آژانس شیشهای» خود را به به آب و آتش میزند تا بتواند از حق حبیب دفاع کند، اما در این رمان حبیب ابریشم تنها ناظر است؟
زیرا حبیب ابریشم بعد از این همه سال وارد ایران شده و در بهت بسر میبرد و دنبال کسانی میگردد که دیگر وجود ندارند و سر و شکل آنها عوض شده است. از سوی دیگر شخصیت حبیب در این رمان مظلوم است. این شخصیت حتی هویت خود را هم از دست داده است و در پی بدست آوردن آن هم مبارزه میکند. در درون داستان برجی که بر سر خانواده افتاده نماد سرمایهداری دوران سازندگی است.
اما اگر شخصیت داستان اعتراضیتر میشد و اعتراض بیشتری میکرد، داستان نمیتوانست بهتر پایان پذیرد؟
نظر شما میتواند درست باشد. اما من در این رمان دختر ایشان را به عنوان نماد اعتراض به کار بردهام.
در مورد اسم رمان که نام آن را «آواز ابابیل» گذاشتهاید. برای اولین بار در صفحه 46 اسم داستان آورده میشود. وجه تسمیه انتخاب این اسم چیست؟
من با ذکر این اسم قصد داشتم عنوان کنم که آماده باشید که آرمانهای انقلاب در حال از دست رفتن هستند. این آواز همچنین نماد این است که ما داریم به طور برعکس مسیر انقلاب را حرکت میکنیم. حتی من اعتقاد دارم مسیر انقلاب منحرف شده هم نیست بلکه ما داریم پس رفت میکنیم و برای این حرفها نمونه هم دارم. آواز ابابیل یک هشدار، صدا و شیپوری است که دارد عنوان میکند باید ما مراقب باشیم زیرا ما داریم پس رفت میکنیم.
در کل فضای داستان از صفحه یک تا اواخر داستان هوا گرفته است و بغض کرده اما هیچ بارانی نمیبارد و تنها صدای غرش رعد و برق را داریم و صدای دیگری را نمیشنویم و در انتهای داستان است که باران میبارد. منظور از این فضا چیست؟
خواستم عنوان کنم که انسانها از نعمات آسمانی محروم شدهاند. قاعدتا افراد از عنایت خداوند محروم نمیشوند. شاید به تعبیر بهتر این باشد که رابطه افراد با خداوند قطع شده است. در ذهن من این بود و در در اواخر داستان بعد از مرگ حبیب ابریشم است که باران میبارد.
در جاهای مختلف داستان به فضای فرهنگی انتقاد میکنید و بارها عنوان میکنید که جوانان ما از جنگ و جبهه و آرمانهای انقلاب چیزی نمیدانند، اما از سوی دیگر مینویسید که آنها چیزی نمیدانند و تقصیر آنها نیست؟
به نظر من جوانان جدید نسبت به ارزشهای انقلاب و جنگ نادان هستند ولی مجرم نیستند و بیشتر از بیخبری آنهاست. کمکاری است که از سوی افرادی که باید این کارها را انجام بدهند صورت گرفته است. در داستان بارها نشان دادهام که افرادی که در مناصب کلیدی حضور دارند نتوانسته اند از آرمانهای آنها دفاع کنند. و کسی که داستان را بخواند میتواند مقصر این شرایط بیخبری جوانان را پیدا کند.
شما در جایی از داستان عنوان میکنید که بارها کنگرههای مختلفی برای شهدا گرفته شده اما حاصل این کنگرهها خروجی نداشته است. به نظر شما ریشه این بیاطلاعی چیست؟
به نظر من وزیری که در مسند وزارت قرار گرفته اصلا کار فرهنگی انجام نداده و وزیر دوره خاتمی میآید که دولت خاتمی را سربلند کند. به نظر من کاری که ما در حال حاضر انجام میدهیم این است که شهدا را تقسیم میکنیم و میگوییم این شهدا به افراد بیحجاب و بد حجاب تعلق ندارد یا به دانشجویان بیعقیده.
ما میتوانیم در عرصههای مختلف در مورد شهدا کار انجام دهیم از موسیقی و تئاتر و سینما گرفته تا نوشتن کتاب و .... اما چرا این شرایط رخ نمیدهند. برای نمونه چندی پیش این خواننده لس آنجلس نشین که قرار بود ایران بیاید یک شعر بسیار خوبی در مورد ایران خواند.
یعنی شما معتقد هستید ما از فرصتها و فضاهای موجود استفاده نکردهایم؟
ما از فرصتها و آدمها به خوبی استفاده نکردهایم. من در بندر عباس آن قدر دوست نویسنده دارم اما آنها شرایط صحبت کردن و دیده شدن ندارند. اینها سربازهای فرهنگی این مرز و بوم هستند. اما جامعه ما طوری شده که هر کس که مقرب به وزیر و معاون وزیر و جاهای دیگر باشد به راحتی میتواند کار خود را پیش برد و حرف خود را بزند. اینها همه رانت و فرصت است که برخیها در اختیار دارند و برخی دیگر چنین فرصتی ندارند.
«جدایی نادر از سیمین» فیلم خوبی بود اگر چه ایراداتی هم داشت. اما ما از دست زدن و تشویق اصغر فرهادی هم امتناع کردیم و نتوانستیم این کارگردان را در ایران نگه داریم. البته افراد دیگری هم بودند که رفتند مانند مخملباف و سهراب شهید ثالث و ... اما چیزی نشدند. اما ما میتوانستیم آنها را نگه داریم. من حتی معتقدم که سینما از قضیه هستهای هم مهمتر است و ما با این میتوانیم راحت جوانان خود را جذب این نظام کنیم و حتی انرژی هستهای را با موسیقی تبلیغ کنیم. برای مثال در برنامه «هفت» ما تنها 30 ثانیه به تقدیر از سمندریان میپردازیم در حالی که سمندریان بیشتر از اینها برای هنر این کشور زحمت کشیده بود.
در بخشی از داستان خود هم به این موضوع اشاره داشتید که جوانان ایرانی در حال حاضر خواننده و فوتبالیست را بیشتر از شهدا و چهرههای فرهنگی میشناسد؟
من از مقطع ابتدایی تا دانشگاه تحصیل میکنم و تقریبا بازخورد همه طیف را میدانم. ما در کتاب سوم راهنمایی 4 خط در مورد ولایت فقیه نوشته شده ولی همان را هم معلمان به دانش آموزان درس نمیدهند. ما بد کار میکنیم و نکاتی را که به راحتی میتوانیم انتقال دهیم به کودکان انتقال نمیدهیم. رهبری در نظام جمهوری اسلامی برای آن است که اگر رئیس جمهور خواست کار اشتباهی کند مانع آن شود.
در حال حاضر در میان داستاننویسان ایرانی، خود را چگونه ارزیابی میکنید و خود را در چه مرتبه و جایگاهی قرار میدهید؟
من ادعا میکنم و از ادعای خود هم دفاع میکنم که اگر داستان من را در کنار داستان نویسندگان دیگری چون رضا امیرخانی و سیدمهدی شجاعی قرار دهید، داستان من به لحاظ داستانی چیزی از داستانهای امیرخانی و شجاعی ندارد. حتی کارهای من گاها قویتر هم هستند. من شدیدا کار میکنم و از اینکه کارهای من دیده نمیشوند بسیار ناراحت هستم. این داستان پنجمین اثر داستانی من بود ولی به دلیل توزیع بد داستان، آثار من هنوز خوانده نشدهاند. در جهوری اسلامی توزیع کاملا ضعیف است.
نظر شما در مورد جشنوارههای ادبی که در ایران برگزار میشود چیست؟ ظاهرا نسبت به برگزاری این جشنوارهها هم انتقاداتی را پیش از این عنوان کرده بودید؟
در جشنواره کتاب سال دفاع مقدس از من به عنوان نفر دوم تقدیر شد. آنها به نفر اول جایزه ندادند که بعدها متوجه شدیم به خاطر اینکه صرفهجویی کنند دست به این کار زدند. بعد داور جشنواره خانم یزدانپناه در روزنامه مصاحبه کردند و گفتند ما کار آقای پورولی را به عنوان نفر اول انتخاب کردیم نه دوم. البته در آن سال کارها ضعیف بود و کار من در میان آثار ضعیف دوم شد.
خانم من در جلسه حفظ بنیاد ارزشهای شیراز حضور داشتند و در آنجا عنوان میشود که من را به بنیاد دعوت کنند. در آنجا رئیس بنیاد در حضور همسر من عنوان میکند که من از کلشتری بدم میآید و حالم از او بهم میخورد. وقتی افرادی به مانند این فرد در راس امور باشند آنها حتی من را به عنوان مهمان هم دعوت نمیکنند چه به اینکه از من تقدیر کنند. در داوریهای ایرانی سیاستگذاری حرف اول را میزند. مثلا اگر سیدمهدی شجاعی در جشنواره ای اول شود، او را اول اعلام نمیکنند چون به میرحسین رای داده است. این گونه سلیقهگذاریها خیلی بد است. قبل از انتخابات حتی خود وزارت اطلاعات هم از این ماجرا خبر نداشت و کسی نمیدانست که جریان به این سمت میرود.
حتی در برخی از جشنوارهها دوستان من عنوان میکنند که برگزار کنندگان جشنواره گفتهاند که سعی کنید پورولی انتخاب نشود. کسانی گاها در این جشنوراهها برنده میشوند که اصلا اعتقادی به نظام هم ندارند اما من که دلسوزانه از این نظام انتقاد میکنم باید این گونه مورد بیمهری قرار بگیرم.
آیا جشنوارههای دیگری نیز بودهاند که چنین اتفاقی برای شما افتاده باشد؟
دو اثر من اگر نزدیک به 10 سال در انجمن قلم منتشر میشدند پول خوبی دست من را میگرفت و من مجبور نبودم، تاکنون مستاجر باشم. دو تن از داوران به اثر من نمره خوبی دادند اما ریئس انجمن این اثر را رد کردند و چیزی به من تعلق نگرفت. این در حالی بود که این اثر در جایزه دفاع مقدس برنده شده بودند.
با توجه به اینکه شما بیشتر علاقه دارید درباره موضوعات سیاسی بنویسید، نگران این نیستید که کار شما تاریخ مصرف دار باشد و چند سال دیگر کارهای شما خوانده نشود؟
نه من این گونه فکر نمیکنم. من دوست ندارم در مورد مسائلی سکوت کنم و دوست دارم هر موضوعی که برای من به گونهای دغدغه میشود به آن بپردازم. این که زنده هستم باید این حرفها را بزنم. به نظر من بحث امام هادی باید الان به آن پرداخته شود و متاسفانه کار چندانی هم در مورد آن نشده است.