به گزارش نما - ایران نوشت:10مهرماه سال 87 مرد جوانی پای در دادسرای اسلامشهر گذاشت و ادعا کرد خواهرش رقیه با دختر کوچولویش چند روزی است ناپدید شدهاند و از آنان هیچ اثری نیست.
این مرد به بازپرس گفت: وقتی از دامادمان به نام حسین جویای حال خواهرم و دخترش شدم وی ادعا کرد به همراه زن و بچهاش برای شام به بیرون از خانه رفته بودند که پس از ترک رستوران، رقیه و حدیثه کوچولو سوار خودرو شدهاند تا به خانه برگردند اما دیگر خبری از آنها ندارد. وی افزود: تصور میکنم دامادمان در جریان سرنوشت همسر و بچهاش است اما نمیدانم چرا علاقه به پیدا شدن آنها ندارد. با ادعاهای دایی خانواده بازپرس دستور داد تا شوهر مرموز تحت بازجویی قرار گیرد.
حسین در بازجوییها گفت: ساعت 4 عصر بود که از محل کار به خانه رفتم. رقیه گفت که شام نداریم، با او و دخترکوچولویم به پارکی که در نزدیکی خانهمان بود، رفتیم و در آنجا پس از اینکه ساندویچ خوردیم چون قرار بود پدرزنم به سفر زیارتی برود بر سر همین موضوع بین من و رقیه ناراحتی به وجود آمد. همان لحظه رقیه با من قهر کرد و دست دخترم را گرفت. آنها سوار خودرویی شدند. بعد از آن وقتی به خانه رفتم دیدم کسی در خانه نیست بلافاصله به خانه خواهرزنم به نام فاطمه رفتم و جویای حال همسر و بچهام شدم، وی اظهار بیاطلاعی کرد.
بازپرس وقتی داستان عجیب این مرد را شنید دستور بازداشت وی را صادر کرد و پدر خانواده که خود را در تنگنا میدید اعتراف کرد رقیه را کشته است. حسین در حالی که اجساد همسر و بچهاش پیدا نشده بود 8 داستان عجیب برای قتل رقیه و حدیثه کوچولو یا اثبات بیگناهیاش در گم شدن اعضای خانوادهاش پیش روی تیم پلیسی و قضایی قرار داد.
حسین ابتدا اعتراف کرد زن و بچهاش سوار خودرویی شدهاند و هرگز آنان را ندیده است، در دومین داستان عجیب گفت که همسرش با دختر کوچولویش از خانه فرار کردهاند. سپس عنوان کرد که همسرش با افرادی رابطه پنهانی دارد و بین آنان مشاجره لفظی در گرفت به همین خاطر او زن و دخترش را به قتل رساند و جسدشان را در منطقه زرافشان اسلامشهر رها کرده است. وقتی تیم جنایی برای کشف جسد و اثبات ادعاهای حسین به این محل رفتند با جسد زن جوانی روبهرو شدند که پس از انجام آزمایشهای دیانای با مشخصات رقیه مطابقت نداشت و حسین در چهارمین داستانش اعتراف کرد بعد از خوردن شام به سمت قبرستانهای اسلامشهر رفتهاند، در آنجا بین وی و رقیه مشاجره لفظی درگرفته و چون از پیش یک کلت کمری تهیه کرده بود ابتدا همسرش را با شلیک گلوله به قتل رسانده و سپس دخترش را نیز با اصابت یک گلوله به قتل رسانده و اجسادشان را داخل یک چاه انداخته است. وقتی مأموران برای کشف اجساد قربانیان به چاهی که حسین ادعا کرده بود رفتند هیچ اثری از اجساد مادر و دختر گمشده به دست نیاوردند.
پنجمین اعتراف حسین این بود که با یک شیخ عرب آشنا شده و او از وی خواسته که دخترش را به او بفروشد. به خاطر همین 10 میلیون تومان پول از آن مرد گرفته و حدیثه را به او داده است، سپس بر سر همین موضوع با همسرش دعوا کرده و وی را کشته است.
متهم پرونده در ششمین داستان عنوان کرد که تا الان همه اعترافاتی که کرده دروغ بوده و دیگر دچار عذاب وجدان شده است و میخواهد حقیقت را بازگو کند و ادعا کرد دخترش را به یک مرد ایرانی فروخته و 10 میلیون تومان گرفته! همسرش وقتی فهمیده دعوایشان شده و او را با چاقو کشته است. چون میخواسته جسدش شناسایی نشود با اسید آن را از بین برده است.
هفتمین اعتراف حسین این بود که با همسر و دخترش برای خوردن توت به جعفرآباد رفتهاند و پس از آن هوا در حال تاریک شدن بود که با هم سوار خودرویی شده به حوالی رودخانه کن رفتهاند و در آنجا وی برای شستن دستهایش کنار رودخانه رفته و همسرش را صدا زده تا نزدش برود. یک چوب را برداشته و ضربهای به سرش زده است و وقتی وی بیهوش شده با دستهایش او را خفه کرده،سپس دخترش را نیز کشته است و برای اینکه اثری از اجساد آنان باقی نماند دو لاستیک برداشته و با ریختن گازوئیل روی لاستیک اجسادشان را به آتش کشیده و از محل گریخته است.
این مرد صبح دیروز در شعبه چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست قاضی عبداللهی و دو قاضی مستشار تحت محاکمه قرار گرفت و در ابتدای جلسه محاکمه اولیای دم تقاضای قصاص کردند. همچنین پدر قاتل به عنوان ولی قهری حدیثه کوچولو نیز گفت من هیچ شکایتی ندارم. حسین وقتی برای آخرین دفاع پشت تریبون ایستاد در تازهترین داستانسراییاش ادعا کرد که همه اظهارات گذشتهام دروغ بوده سپس گفت: من بیگناهم و نمیدانم چه اتفاقی برای همسر و بچهام افتاده است، احتمال میدهم که خانواده پدرزنم ، رقیه و دخترم را پنهان کرده باشند!
در این بخش رئیس دادگاه پرسید زنی به نام بتول که با وی رابطه دوستی داشتی عنوان کرده بعد از ناپدید شدن رقیه و حدیثه کوچولو دست به خودکشی زدهای. حسین گفت: به خاطر حفظ آبرویم قرص خوردم. از کنایههای خانواده همسرم خسته شده بودم و میخواستم به زندگیام پایان بدهم. بتول نیز زنی بود که با او آشنا شدم و میخواستم وی را به صورت موقت به عقد خود دربیاورم اما همسر و دخترم گم شدند و نتوانستم با بتول عقد موقت کنم.
بنابر این گزارش، در پایان سه قاضی عالیرتبه برای صدور رأی نهایی با هم وارد شور شدند.