مریم جوادی- برای بسیاری از کارشناسان علوم اجتماعی این سوال پیش میآید چرا زنان و شوهرانی که با بررسی همهجانبه و تفاهم کامل و بیشتر عاشقانه زندگی مشترک را شروع میکنند، پس از چند سال به یکنواختی رابطهها و نوعی بیتفاوتی میرسند؟ چراگاهی از هم دلزده میشوند و بهجای اینکه پایههای عاطفیشان محکمتر شود، سستتر میگردد؟
دلایل و شواهد زیر بیشترین نقش را در دوری زن و شوهر از یکدیگر دارد:
بیتوجهی به رعایت اصول اولیه: عدم توجه به آنچه موجب آغاز عاشقی و دلدادگی شده؛ مثل خوب لباس پوشیدن، منظم و مرتب بودن، خوب غذا خوردن، وقتشناسی، خوشسخنی، رعایت آداب اجتماعی، هدیه خریدن، مهربانیکردن و.... هنگامیکه این مشخصههای مثبت در زندگی زناشویی جایش را به عدم رسیدگی به سرووضع و بیتوجهی به اصلاح صورت یا آرایش چهره، شکمپرستی و پرخوری، وقتنشناسی، بدزبانی، دروغگویی و نامهربانی میدهد، آنوقت است که رؤیاهای طرف مقابل نقش بر آب میشود.
ایجاد شخصیت بدلی: هنگامیکه حقایق را به یکدیگر نمیگوییم، اطلاعات غلط میدهیم و داشتن مشخصههایی را ادعا میکنیم که بعدها دروغ از آب درمیآید، هنگامیکه در نقش همسر آرمانی ظاهر میشویم و خود را خونسرد، بخشنده و مردمدار معرفی میکنیم اما در عمل خلاف اینها از ما برمیزند، باید به همسرمان حق بدهیم چون گذشته به ما ننگرد. وقتی پیش از ازدواج وعدههایی میدهیم که از انجامشان عاجز هستیم، باید آمادهباشیم فردا به چشم قهرمان به ما ننگرند و به نقش ضدقهرمان سقوط کنیم. وقتی خود را کدبانو، خانهدار و صرفهجو معرفی میکنیم اما از انجام نقش آن ناتوانیم، باید آمادهباشیم همسرمان دلسرد شود.
تفاوت فکری: ادامه تحصیل یکی و توقف دیگری، گرایش شدید یکی به مذهب، سیاست، ایدئولوژی یا بهطورکلی ارتقاء فکر و اندیشهاش در مقابل ایستایی دیگری، موجب میشود زن و مرد از هم فاصله بگیرند.
فرافکنی: انسان طی روز دچار فشارها و استرسهایی میشود که یا ناشی از اشتباهات او است یا دلایل خارجی دیگری دارد، اما برای اینکه در مقابل این فشارها بیدفاع نباشد، به سلاح فرافکنی متوسل میشود. یعنی اشتباهی کردهایم، اما نمیتوانیم شجاعانه به آن اقرار کنیم. درنتیجه برای اینکه از دست خویش عصبانی نشویم و خود را آرام کنیم، بهناچار تقصیر را به گردن طرف مقابل میاندازیم. اگر اشتباهات زن و شوهر که اغلب طبیعی هستند، به شکل فرافکنانِ درآیند، زن و شوهر دائم نسبت به هم فرافکنی فاعلی و مفعولی خواهند داشت. وقتی شما سهم خویش را در وضعیت بد پیشآمده انکار میکنید و آن را ناشی از بیتوجهی دیگران میپندارید، از مکانیسم دفاع روان خود سود جستهاید تا در تعادل روانی باقی بمانید. اگر تمام این تقصیرات را متوجه نزدیکترین فرد در دسترس یعنی همسرتان سازید، قطعانوعی دلسردی و بیعلاقگی تدریجی در او به وجود میآید. این است که زن و شوهر باید از همیشه باهم بودن بپرهیزند و گاهی با خود خلوت کنند تا بیجهت و یا با جهت از دست یکدیگر عصبانی نشوند.
رنجش حلنشده: وقتی زن و مرد از هم رنجش پیدا میکنند و درصدد رفع آن برنمیآیند، وقتی اجازه میدهند ناراحتیها و دلخوریها رویهم انباشته شوند، همچون کامیونی میشوند که مملو از لجن باشد. اگر این کامیون بار خود را خالی نکند، بوی بدش همهجا را میگیرد. زوجی که رنجشهای خود را رفع نمیکنند، باید انتظار داشته باشند رابطهشان سرد شود. وقتی یکی از دیگری میرنجد، بیمنطق، بیانصاف و پرخاشگر میشود. حال حدس بزنید قضاوت چنین آدمی نسبت به همسرش چگونه خواهد بود.
این عوامل و موردهای دیگری چون اختلاف در فرهنگ، سن، تربیت، سلیقه شخصی و تربیت اجتماعی در ابتدای ازدواج خودشان را نشان نمیدهند، اما پسازاینکه التهاب دوره عاشقی و دلدادگی فروکش کرد، مجال ظهور پیدا میکنند. در این صورت اگر زن و شوهر آگاهانه، جدی و صادقانه با مسائل بین خود برخورد کنند و جهت رفعشان ایثارگرانِه بکوشند، بهطورقطع همهچیز به شکل دوستداشتنی اولیه باقی خواهد ماند. اما اگر هر یک بیاعتنا به مسائل دیگری به راه خود برود، بهیقین حاصل جز جدایی و ویرانی کانون خانواده نخواهد بود.