به گزارش نما - شهروند نوشت: زندگی در محلهای در جنوبشرقی اهواز که نه شهر است و نه روستا. گاومیش آباد در تعلیق میان ماندن و رفتن از ابتدایی ترین خدمات شهری محروم مانده است.
هیچ چیز بیشتر از نگاههای مستقیم و طولانی آدم را معذب نمیكند اما آنها با تو همین كار را میكنند، نگاهت میكنند: مستقیم، بیوقفه و طولانی.
هیكل بزرگشان را میفرستند زیر آب. مینشینند وسط رودخانه. همه با هم در چند ردیف منظم، با یك زوایه و درست همشكل؛ مثل گروهی كه از قبل بارها این صحنه را تمرین كردهاند. از روبهرو تنها سرهایشان پیداست و چشمانی كه زل زدهاند به یك نقطه، به یك نفر، بدون اینكه حتی لحظهای گردنشان را به راست یا چپ بچرخانند؛ روبهرو جایی است كه تو ایستادهای.
گاومیشها از هر غریبهای که میآید لبِ آب با نگاههای خیره، با چشمان درشتِ باز که از حدقه درآمده، استقبال میکنند. همه با هم و بیصدا مینشینند در آب و حتی پرندههای خوشحالی که بالای سرشان پرواز میکنند و روی شاخهایشان فرود میآیند هم این اعتراض دسته جمعی را بر هم نمیزنند. اگر حرکت کُندِ پلکهایشان نباشد فکر میکنی تاکسیدرمیهای بزرگی هستند که یک نفر آنها را در میانه رودخانهای در جنوب کار گذاشته و رفته است.
صدای کشداری میآید: «هوووو هِه هِه هِه هوووو». همه با هم بلند میشوند، هزاران قطره آب میپاشد در هوا، قطرهها بالا میروند، زیر نور خورشید هوا خیس میشود. یك چوب بلند كه زمانی شاخه درختی بوده، در هوا میچرخد و باز صدای کشدار بلندی پشت هم میگوید: «هو هِه هِه ههِ هو.» این بار گاومیشها همه با هم میدوند. از آب بیرون میآیند و با دویدنشان هزاران ذره خاک میپاشد در آسمان و هوا خاک میشود.
از صبح کمی گذشته و تا ظهر کمی مانده، «احمد» با دستاری که دور سرش بسته و یک پیراهن آستین حلقهای که بازوان آفتاب سوختهاش از آن پیداست، گاومیشها را هِی میکند که برگردند در آب. آنها آوای «هو هه هه هه هووو» و «هیه» را که با تشدید روی «ی» محکمتر میشود، خوب میشناسند و احمد را که با سگ نگهبان کوچکش گاومیشها را آورده تا تنی به آب بزنند. آب خنک را روی سر و صورتشان بریزند و چند دقیقه بعد خیالشان باز ناآرام شود که این غریبه، اینجا میان ما چه میکند، چرا نمیرود؟
جایی که زندگی بومی است و آدمهای محلی، صدای هم را میشناسند و صدای قدمهایشان و حتی بوی بدنهایشان برای هم آشناست، غریبهها دنیای آشنا و آرام گاومیشها را به هم میزنند و تو هم یک غریبهای ایستاده کنارِ کارون.
«...میدانی گاومیشها با غریبهها خوب کنار نمیآیند. بیشتر از ما آدم ندیدهاند.ما را میشناسند، غریبه که بیاید همینطور مینشینن و زل میزنن و شنا نمیکنند. این یعنی ناراحتن، یعنی اعتراض دارن... آنقدر غریبهها را نگاه میکنند تا برن... خیلی هم بمونین و دوست نداشته باشن؛ یهو همه با هم حمله میکنن.»
صدایی میگوید«هی» و گاومیشها بلند میشوند، صدای احمد شبیه فریاد میشود، بروید آن طرف، اینجا خطر داره...» و گاومیشها میدوند، یك بار بیرون میآیند و هر آنی است كه فكر كنی میافتی زیر پای سیاه و خیسان و باز صدای هو هه هه هو آنها را بر میگرداند به آب، مینشینند لب كارون و نگاهت میكنند كه آرام آرام دوری میشوی تا لب جاده.
گاومیشآباد نقطهای است روی نقشه در جنوب. همانجا که آفتابش همیشه داغ است و آسمانش سالهاست که غبار گرفته. در اهواز نشانی این محله آسان پیدا میشود، از جنوبیها که بپرسی، این روزها یک جمله را تکرار میکنند: «ها... باید بروی کوت عبدالله...» كوت عبدالله مركز شهرستان كارون است، شهرستان تازه تأسیسی كه چند سالی است از تجمیع چند محله و منطقه شكل گرفته و یكی از آنها هم گاومیش آباد است. در كوت عبدالله نه فقط اینجا كه در محلههای دیگری مثل مشعلی هم مردم گاومیشداری میكنند و اساسا شیرگاومیش در جنوب برای بسیاری از مردم دلچسبتر و مرغوبتر از شیر گاو است، آنقدر كه روی شیشه خیلی از بستنی فروشیهای شهر كاغذی چسبانده و روی آن نوشتهاند: بستی با شیر گاومیش...
در اهواز یک شهر است و یک گاومیشآباد که تا بوده، زمینهایش زیر سمهای گاومیشهای سیاه، بو گرفته است و خانههایش همه آغلهای ساده دستسازی دارند که پناهگاهیست برای گاومیشهای آبدوست.
در این کوچههایی که خاکی هستند، تیرکهای بلند برق و سیمهای در هم تنیدهی سیاه آسمان را از ریخت انداختهاند و سیمای زندگی، بیاندازه بینظم و به هم ریخته است. خانهها، اتاقکهای تو در توی کوتاه قدیاند که هیچ نما و منظرهای ندارند. کمتر پنجرهای رو به كوچه گشوده میشود و اگر هم هست پنجرهها همه زنگ زده یا دستهایی ناشیانه بر آنها رنگ زده.
پشت هر پنجرهای چند جفت چشم تو را میپاید، دخترکان کوچکی با صورتهای سبزه تند برایت دست تکان میدهند و زنان با روسریهای گلدار، صورهایشان همه پرسش است که کیستی؟...
زندگی در محلهای که آغل گاومیشها و خانه آدمها فاصلهای ندارند، پیش از آنکه آفتاب بالا بیاید شروع میشود و «بیدارباش» هر روزِ زندگی را نه آدمها که گاومیشها میزنند: «ساعت ٦ شیرشان را میدوشیم. ساعت ٧ علوفه میخورند. ساعت ٨ میروند آب. ساعت ٩ میآیند دوباره علوفه میخورند. ساعت ١٢ میروند آب. ساعت ٣ علوفه میخورند. ٥ میروند آب و ٨ شب دوباره علوفه میخورند و میخوابند.»
این صدای «ابراهیم» است، ٤٠ سالگی را تازه رد کرده اما به ٦٠ سالهها میماند، آنقدر که به گاومیشها فکر کرده به خودش نه. پدرش و پدرِ پدربزرگش همین جا زیسته و مردهاند و میراث گاومیشداری از آنهاست. میگوید راضی است به رضای خدا و نگاهش را به آسمان میدوزد و با لهجه غلیظ عربی میگوید: الحمدلله. اما سر درد دلش باز میشود، مثلا اینكه گاومیشهایش کم شدهاند، پول علوفه گران است و شیرگاومیشها را خوب نمیخرند، دولت هم که کمکی نمیکند و او هم که چارهای ندارد که بسازد با هر آنچه هست: «ما خانوادگی گاومیشداری داریم اما حق ما را به آنهایی میدهند كه در بازار مینشینند. سهمیه حواله، آرد و سبوس ما را آنهایی میگیرند كه یك بز هم در خانهشان ندارند. ما که گاومیشداری میکنیم اما خرج و دخلمان با هم نمیخواند. خرج گاومیشها زیاد است، خیلی علوفه میخورند. گاومیش پر خور است. هر کدام روزی ٦٠هزار تومان علوفه میخورند، خودمان روزی ٦ هزارتومان هم نمیخوریم. اینجا را هم که میبینی، این زندگیمان، این گاومیشهایمان و این همه بچههایمان.»
كوچههای گاومیش آباد و كوت عبدالله تصویر دایمی رفت و آمد پربچههایی است كه با بدنهای نحیف لاغر و پوست آفتاب سوخته روی زمینهای خاكی میدوند زمین میخورند، بلند میشوند و باز میدوند و صدای خندهها و گاه گریههایشان میرود به آسمان. آنها كه هر چند ساعت یك بار میروند آب و آب اینجا در زندگی روزمره آدمها یك معنی بیشتر ندارد، آب یعنی كارون، وقتی كه شیرین بود، حالا كه شور است، حالا كه كم آب است...
در گاومیش آباد بچهها یار غار گاومیشها، مرغ و خروسها و حیوانات خانگیاند. با آنها زندگی میکنند، بازی میکنند و بزرگترین تفریحشان، شنا کردن در کارونی است که حالا آن کارونِ همیشگی نیست. مردم میگویند هرسال چند نفری غرق میشوند اما پدرهایشان، مثلا همین ابراهیم میگوید: «خطراتش را میدانیم اما اینجا که استخر نداریم، پارك و فضای سبز نداریم، تو این هوای داغ، توی این شرجی این بچهها به آب نزنن چه کنن؟»
بچهها صدای زندگی در کوچههای خاکی
گاومیشآبادند و صدای خندههای آنهاست که میگوید زندگی در همین کوچهها با فاضلابهای روان در جویهایش، با صورت زخمی و سیمای نیمه کاره خانههایش و بوی تند پهنهای انبار شده در حیاطهایش، همچنان جاری است حتی اگر فقر گریبان آدمها را سخت گرفته باشد.
به آب بردن گاومیشها در گاومیشآباد عمدتا کار بچههاست، کنار کارون صدای سوت مانندِ هو هه هه هه هو را آنها هستند که بلند میکشند و گاومیشها با همین صدا میروند در آب و خودشان را میسپارند به کارون. وقتی خنک شدند و شناکردنشان تمام شد، یک بار دیگر با همین صداست که بلند میشوند و هیکل سیاه و سنگین و خیسشان را میکشند به کوچهها. در کوچههای خاکی کوت عبدالله هر چند دقیقه یک بار یک گاومیش خیس از کنارت میگذرد و پشت سرش، سگ کوچک گله که همراه گاومیشها به آبتنی رفته، قدم زنان و آبچکان و مثل آنها خیس از آب کارون، راه بازگشت به خانه را گرفته است.
گله گاومیشهای خیس را منصور هدایت میكند، پسربچهای ٨ساله با پوستی آفتاب سوخته، شبیه همه پسران جنوب، درست شبیه همان تصویر آشنای باشو... میگوید از ٦سالگی گاومیشها را میبَرَد آب و بر میگرداند. لب كارون كه رسید با گاومیشها میرود توی آب، گاومیشها روی سرش آب میپاشند و او روی صورتشان، گاومیشها كف رودخانه مینشینند و منصور روی كولشان و بعد كارون را با هم آرام آرام دور میزنند. در گاومیش آباد حضور گاومیشها در زندگی روزمره آدمها و بچهها آنقدر زنده است كه بچهها به مهمانها، به تازه واردهایی چون تو یك گاومیش خاكی دست ساز میدهند... عروسك كوچك خاكی كه خودشان با دستهای كوچكشان با همین گلهای كنار كارون ساخته و در آفتاب خشك كردهاند...
در خانهای كه منصور و خواهران و برادرانش آنجا زندگی میكنند، ١٠ گاومیش هست، بقیه را فروختهاند. برای منصور و همبازیهایش كه سجاد هم یكی از آنهاست، تفریحی جز آب بردن گاومیشها وجود ندارد. آنها و گاومیشها همبازیهای سالهای كودكیاند و با كارون قصهها دارند با كارونی كه هزار سال است از میانه اهواز میگذرد و این روزها كم جانتر و شورتر از همیشه.
میگویند آب شور، گاومیشها را كم شیر میكند، روی پاها و پوستشان ترك میاندازد اما گاومیشها دامهای مقاومیاند اما وقتی زندگی روزمره آدمها اینقدر به دامها نزدیك است، از دست رفتن هر كدام، هفتهها میتواند روی دل آدمها اندوه بپاشد. مثل همان روز كه گاومیش خانه جاسم را یك مریضی نادر برد. آخر هم نفهمیدند كه چطور شد كه زبان بسته از پا در آمد اما «یك هفته همه از خواب و خوراك افتادیم، سخت است، آدم وابسته شان میشود...»
زندگی آدمها در گاومیش آباد اهواز، بسته به دامهایشان است و البته در این سالهای اخیر اقتصاد روزمرهشان بسته به تعداد فرزندانشان هم هست، برای همین هم بچههای قد و نیم قد در این كوچهها فراوانند. یارانهها اگر در تهران، در زندگی خیلی از آدمها رد و نشان و اثری ندارد، در گاومیشآباد میتواند رخت و لباس نو برای بچهها بیاورد و برق خوشحالی بکارد در نگاهشان که آدمها اینجا قانعند به کم هر چند ناراضی از چرخ روزگار: «خیلیها رفتهاند، آنها که دستشان به دهنشان رسید. جمعیت هر خانواری اینجا از ٤٠ نفر به پایین است. ما نمیتوانیم مثل شهری در تهران زندگی كنیم. ما شلوغیم، بچه زیاد داریم، البت خانههایمان بزرگند اما هر خانوادهای فقط یک اتاق دارد. پسرها که زن میگیرند برایشان یک اتاق میسازیم و همه با هم زندگی میکنیم. خلاصه كه یک سفره داریم، رسممان این بوده از قدیم. كسی از خانه ما نمیرود و جمعیتمان اضافه میشود... نصف خانه هم آغل گاومیشهاست.»
در خانه که باز میشود یک حیاط بزرگ است با ١٠ آغل دست ساز در دو طرف که سایبان آنها را با نی و حصیر پوشاندهاند و زیر هر سایهبان یک گاو سیاه لم داده، تا نوبت آب رفتن برسد. در پاییز و زمستان گاومیشها روزی ٣ بار و در بهار و تابستان روزی ٤ بار به آب میروند. این طبیعتشان است همانطور که ماهی بیآب تلف میشود، گاومیش هم بیآب نمیماند...
گاومیشها آنچنان با زندگی مردم اینجا آمیختهاند که همه نام و نشان دارند، هر کدام را به اسمی میخوانند و در میان همه آنها آن یکی که قویتر و پر زورتر است نامش میشود: «شیخ».
ابراهیم یک تکه علوفه را که روی موهایش افتاده، از سرش میتکاند، دستش را روی صورت شیخ میگذارد و گاومیش سرش را به چپ و راست تکان میدهد: «... شیخ، بزرگ همه اینهاست. از همه فضولتر است. هر وقت خودش بخواهد میرود آب. بیشتر ظهرها میرود هر وقت بخواهد علوفه میخورد و حرف ما را نمیخواند، رئیس بقیه گاومیشهاست. رئیس است چون زورش بیشتر است، همین. گاهی هم میشود که با هم دعوا میکنند اما کم، حواسمان بهشان هست اگر حواسمان نباشد، بعضی وقتها خطرناک میشوند و کار دست خودشان میدهند...»
از زمانی که گاومیشداران در این نقطه از اهواز گاومیشداری میکردند، سالهای دوری گذشته است و حالا از میان همه آنها ٥٠ خانواری ماندهاند که هنوز جان گاومیشهایشان به جانشان بسته، حتی اگر دخل و خرج زندگیشان با هم نخواند و شبها و آخر هفتهها بروند مسافرکشی و حتی اگر مثل جاسم فکر کنند انسانهای از یاد رفتهای هستند که یک گوشه پرت افتادهاند و نه راه پس دارند و نه راه پیش: «کمک خرجی مسافرکشی میکنم، بد نیست روزی ٣٥ تومان میاندازد. الان علوفه گران است، دولت هم به ما وام نمیدهد، شیر گاومیشها را هم نمیخرند وقتی وقتی شیر کارخانهای هست کیلویی ٢٠٠٠ تومان کسی نمیآید شیر گاومیش بخرد. گوشت گاومیش هم که قبلا ١٠ میلیون بود الان شده ٦ میلیون تومان. ما هم چارهای نداریم که گاومیشها را بفروشیم و مسافرکشی کنیم. ما اینجا هیچی نداریم، نه درمانگاهی، نه مدرسهای، نه خدماتی. ما از یاد رفتهایم.»
از وقتی در کوت عبدالله جاده ساحلی کشیدند، روزگار و زندگی گاومیشآبادیها هم طور دیگری شد.آنها حالا معطلند میان ماندن و رفتن و این خانههایشان که میراث پدرِ پدرانشان است رفته توی «طرح». به آنها گفتهاند که باید بروند جایی دور؛ منظره خانههایشان، بوی پهن گاومیشهایشان، کوچههای خاکی و سیمای خانههای فقیرشان و این گاومیشهای سیاه خیس خیس که از وسط جاده میگذرند با مقتضیات یک جاده ساحلی که قرار است برای شهر گردشگر بیاورد، سر سازگاری ندارد.
آنها باید بروند، آنها یعنی ٥٠ خانوار ساكن
گاومیشآباد و همه گاومیشداران محلههای همسایه باید بروند ٥٠ كیلومتری اهواز در شهركی كه برای دامداران ساختهاند، اما احمد و ابراهیم و جاسم و خیلی دیگر از ساكنان گاومیش آباد، میگویند كه نمیروند.
دكترها به آنها گفتهاند، آب آنجا، پساب نیشکر است، آب شور دارد و گاومیشهایشان تلف میشوند. خانههایش هم هیچ امکاناتی ندارد، آبش هم به گاومیشها نمیسازد: «برویم آنجا چه كنیم؟» این را احمد و ابراهیم و جاسم میگویند و بقیه تایید میكنند. البته شهركی كه در منطقه دابوهیه، در همان ٥٠ كیومتری اهواز ساختهاند، حالا ساكنان و مالكانی هم دارد، به گفته ابراهیم آنها اما عمدتا كسانی هستند كه: «زمانی پدربزرگهایشان گاومیش داشتند همه رفتند ثبت نام كردند. همان ٥٠ کیلومتری اهواز زمین و خانه گرفتند، خوب آنها ضرر نمیكنند ولی ما هر خانوادهای دستکم ٣٠ نفر هستیم. کاری بلد نیستیم جز این، برادر و پدر همه با هم زندگی میكنیم. نان و خوراك ما همین گاومیشهاست.گاومیش كارون، میخواهد، آب میخواهد. به ما وام بدهند، خودمان جابهجا میشویم، میرویم جایی كه برای خودمان و گاومیشهایمان خوب باشد، لب كارون میخریم.»
لب كارون، همان جایی است كه حالا سالهاست محله رفت و آمد گاومیشهاست، لب كارون در جنوب شرقی اهواز كه هوای شرجیاش با بوی فاضلاب و فضولات در آمیخته و آسمانش با غبار و دلهایش، لب كارون در جنوب شرقی اهواز همان گاومیش آباد است، همان كوی مشعلی است، همان كوچههای خاكی رد پای خیش سمهای گاومیشها روی آنها مانده است.
جاسم میگوید: «مسئولان آمده اند، حال ما را دیدهاند اما برای ما كاری نكردهاند. استاندار هم كه آمد، حال ما را دید اما برای ما كاری نكرد. شورا، امام جمعه، شهرداری همه ما را دیدهاند اما انگار نمیبینند.نه فقط این منطقه تمام مناطق به كدام بخش كوت عبدالله رسیدند؟ این جاده ساحلی را كشیدند یك پایه برق اینجا روشن شد؟ از بیمارستان سینا تا خود مشغل درمانگاهی برای مردم هست؟ حساب نكنید كه گاومیشها حالشان خراب است، بپرسید حال ما چطور است؟»
در خوزستان، در اهواز و همان شهرستان كارون همه میدانند كه گاومیشآباد، حالش خوب نیست و حال آدمهایش هم. یك سو پای یك طرح نیمهكاره، همان شهرك دامداران وسط است و مقاومت گاومیش داران و سوی دیگر دهها سوال بیجواب كه چه باید كرد و كسی هم نمیداند و در این میان؟
«روزگارشان، سخت میدانیم اما شورا درباره مسأله گاومیش آباد هیچ كاری نمیتواند بكند...» این را مسلم باوی بحره، عضو شورای شهر كوت عبدالله میگوید. به گفته او مسأله گاومیش آباد، پیچیده است و راهحلش دست فرمانداری و جهاد كشاورزی است كه ترتیبی بدهند و آنها را به خارج از شهر منتقل كنند. راهحل آنها همان شهرك دامداران در ٥٠ كیلومتری اهواز است كه دهسال است ساخته شده و هیچكس نمیرود، ما هم نمیدانیم چه باید بكنیم؟
این تعلیق میان ماندن و رفتن، راه را بر هر تغییری در گاومیش آباد بسته است، نه كوچهای آسفالت میشود و نه خانهای نو. آنها اجازه هیچ تغییری ندارند تا برود.
این روزها در شورای شهر و شهرداری كوت عبدلله برای ساكنان گاومیش آباد خبرهایی هست، اینكه آنها را از این محله قدیمی ببرند جایی دیگر. نه اینكه فكر كنید ٥٠ كیلومتری اهواز و در همان شهرك عجیب و با آب شور كه میخواهند آنها را ببرند همان جایی كه دوست دارند. همان «لبِ كارون» كه وقتی میگویند گل از گلشان میشكفد، كه كارون اینجا در جنوب همه چیز است برای آدمها، زندگیشان، خاطراتشان و معیشتشان...
این خبر را باوی بحره، عضو شورای شهر كوت عبدالله میدهد: «الان شورا در نظر دارد تصمیمی بگیرد و شهرداری اقدامی كند كه انشاءلله مشكلات گاومیش آباد حل شود. ما داخل خودمان به توافق رسیدیم و شهرداری هم نظرش مثبت باشد. شورا میخواهد زمینهایی كنار رودخانه به دامداران به صورت امانی واگذار كند كه همانجا مستقر شوند، گاومیشهایشان هم نزدیك آب باشند و هم نزدیك خودشان. ما این طرح را دادهایم و منتظر جواب بقیه سازمانها هستیم.»
گاومیشداران كه از گاومیش آباد بروند، شهرداری میخواهد كوچههای خاكی این محله را آسفالت كند، فضولات و علوفهها را ببرد، به سیمهای آشفته در آسمان نظم و ساختاری بدهد و بعد اینجا را و آن جاده ساحلی جدید را به یك نقطه گردشگری تبدیل كند. اینكه گاومیش آباد كی سروسامانی میگیرد هنوز مشخص نیست، هیچكس از یك زمان دقیق و از یك برنامه مشخص حرفی نمیزند اما هر چه هست، گامیش آبادیها و گاومیشهایشان دیر یا زود از این كوچههای خاكی، از این كوچههای بد بو كه آسمانش زیر هجوم كابلهای سیاه خط خورده، میروند.
آنها میروند و از این خانههای كوچك فقیرشان و گاومیشهای نجیبشان، تنها خاطرهای میماند، خاطرهای از كوچههای خیس كه هر روز صدایی آشنا در آنها میآمد: هو هه هه هو ... هو هه هه هو...