حاج مرتضی صبحی، از یاران نزدیک شهید سید اسدالله لاجوردی است که هم در دوره دادستانی و هم در دوره ریاست سازمان زندانهای «اسطوره مقاومت» در کنار او بوده است. هر چند آغاز همراهی آنها به آغاز نهضت امام خمینی و قبل از قیام 15 خرداد باز می گردد. در میانه یک روز کاری، دقایقی با او درباره آن شهید والامقام مطرح است، به گفتگو نشستیم؛ هرچند فرصت محدود بود و حرفهای او درباره دیده بان انقلاب، تازه در مقدمه بود.
آن گونه که نقل می شود، یکی از انگیزه های شهید لاجوردی در پذیرش مسئولیت خطیر دادستانی در اول انقلاب، کمک به اصلاح مسیر انحرافی پدید آمده بود. شما به عنوان همکار ایشان به خاطر دارید برای اینکه زندانیان به شناخت حقیقت برسند، چه اقداماتی انجام میشد ؟
ما چند تن از روحانیون را استخدام کرده بودیم. یکییکی با آنها صحبت میکردند یا اگر فکر میکردند کسی آمادگی دارد، به او کتاب میدادند و مسائل را با او مطرح میکردند. خیلیها هیچ توجهی نمیکردند و خیلیها هم اشتیاق داشتند که بیایند و صحبت و بحث کنند.
ما در رجاییشهر بند آموزشگاه داشتیم و همان کاری که در اوین انجام میشد، در رجاییشهر هم صورت میگرفت، ولی در قزلحصار نبود. شبها در بند آموزشگاه 200، 300 نفر از منافقین کارهای فرهنگی میکردند. توبه کرده و آنها را شناسایی کرده بودیم و خودشان میگفتند که ما دیگر نمیخواهیم قاتی اینها باشیم. میخواهیم جای دیگری باشیم و اگر کاری هست انجام بدهیم.
در عکسی که شهید لاجوردی دارد با زندانیان والیبال بازی میکند مربوط به همین کار فرهنگی است؟
بله، با منافقین است. بارها اینها را 500 تا 500 تا به نماز جمعه رجاییشهر یا تهران میآوردیم، آن هم بدون محافظ.
چرا فرار نمیکردند؟
چون اینها کسانی بودند که برگشته بودند و ما را قبول داشتند
ملاک پذیرش توبه آنها چه بود؟
از حرکاتشان میشد فهمید که آیا واقعاً توبه کردهاند یا نه. بچههای ما که نگهبانی میدادند، از برخوردهایشان در داخل زندان با افراد متوجه میشدند که اینها آیا واقعاً توبه کردهاند یا نه. شبها مینشستند و با آنها صحبت میکردند و بعد به ما گزارش می دادند. ما هم روی پروندههایشان تجدیدنظر میکردیم. این جوری نبوده که طرف بیاید و بگوید من توبه کردهام و ما هم بگوییم بفرما برو. ما این کار را نمیکردیم.
علت سخت گیری شهید لاجوردی در پذیرش توبه چه بود؟
شهید لاجوردی اجازه نمیداد که اینها بخواهند تاکتیکی این کارها را بکنند. احتمال میرود که بعد از شهید لاجوردی این جور برخوردها شده باشد و از آنها خواسته شده باشد که شعار بدهند. وقتی کسی به اشتباه خودش پی میبرد نیازی به شعار و این حرفها ندارد. میآید میگوید من توبه کردم و فهمیدهام که کارم اشتباه بوده و الان پشیمان هستم.
از اعمال و رفتار و کردار و وجنات فرد، انسان متوجه میشود که این چه آدمی است و با دیگران چه صحبتهایی میکند. کسی که از سازمان برمیگشت، خودش در مقابل بقیه زندانیها جبهه میگرفت و همه متوجه میشدند و همه او را طرد میکنند و با او برخورد میکنند و با او ارتباط برقرار نمیکنند و میگویند تو از ما نیستی. اگر چنین اتفاقی میافتاد، خود ما در زندان متوجه میشدیم.
اگر هم به زبان ادعا میکردند که برگشتهاند، بررسی های مختلفی میکردیم تا ببینیم چه کار میکنند و متوجه میشدیم که چه کسی واقعاً برگشته و با او کار میکردیم.
خودتان هم بازدید و گفتگو داشتید؟
بله، میرفتیم. شهید لاجوردی هم میرفت. گاهی هم تنهایی می رفتیم.
این صحبت های رودر رو حاشیه ساز نمی شد؟
منافقین در زندان قزلحصار شدیداً روی موضع بودند. آقای حاج داود رحمانی رئیس زندان قزلحصار بود و از بچههای آنجا خبر رسید که زندانیهای بند 69 که یکی از بندهای بزرگ زندان بود برنامهریزی کردهاند که وقتی حاجآقا تنها توی زندان میآید، او را بگیرند و تکهتکهاش کنند و هرکسی یک تکه از بدن و لباس و کفش او را به عهده بگیرد که هیچ اثری از آثار او باقی نماند. حتی یک بند کفش هم از او پیدا نکنند.
با این حساب چرا چنین ریسکی می کردید؟
ما به آنها به این چشم که قتل کرده یا نکرده نگاه نمیکردیم، بلکه به این چشم نگاه میکردیم که اینها در بند و گرفتار ما هستند و ما باید به اینها کمک کنیم تا زمانی که محاکمه و حکم در موردشان صادر شود. اگر دست اینها به خون آلوده بود و میخواستند اعدامشان کنند، تا لحظه آخر به چشم یک زندانی و انسان به آنها نگاه میکردیم. اگر حتی یک منافق، و نه دو تا را پیدا کنید که بیاید و بگوید صبحی با ما رفتار بدی کرد که ما اذیت شدیم، به شما جایزه میدهم. هنوز هم بعضیهایشان که از زندان آزاد شدهاند، مرا که میبینند با من روبوسی میکنند.
اما برخی از آنها در خارج از کشور یاران شهید لاجوردی را متهم به شکنجه گری می کنند.
انتظار دیگری از آنها نیست. البته، اگر زندانی خلاف میکرد، نامه میدادیم به حاکم شرع و میگفتیم چنین خلافی کرده و آنجا هم حکم متناسب میدادند. آن را هم ما اجرا نمی کردیم، می رفت اجرای احکام؛ وظیفه ما رسیدگی به زندانی بود و رسیدگی هم میکردیم.
نظرتان درباره سخنان منتظری درباره شهید لاجوردی چیست؟
تعدادی از منافقین در دفتر آقای منتظری نفوذ کرده بودند. در آنجا کار میکردند و آنها اطلاعات نادرستی به آقای منتظری میدادند و او را در فشار زیادی گذاشته بود که این منافقین گناهی ندارند و باید از زندان آزاد شوند.
آقای منتظری هم آدم سادهای بود و راحت حرف هرکسی را قبول میکرد. مخصوصاً یکی از آقایان را که نمیخواهم اسم ببرم، علیه شهید لاجوردی و دادگاه انقلاب آن موقع شدیداً موضع گرفت و رفت و گزارشهای بیخودی را به آقای منتظری داد.
من و شهید لاجوردی و 7، 8 نفر از رؤسای شعب دادگاه انقلاب و عدهای از معاونین آقای لاجوردی به قم و به دیدن آقای منتظری رفتیم. چند گزارش دادم که اینها دارند چه کار میکنند و خودشان را در چه وضعیتی قرار میدهند و چه شرایطی دارند. هنوز سر موضع هستند و هیچ از موضعشان کوتاه نیامدهاند. چند نفر از بازجوها گزارش دادند. با همه این حرفها آیتالله منتظری زیر بار نرفت و به شهید لاجوردی گفت: سید! من این حرفها را نمیپذیرم و شما باید اینها را آزاد کنید بروند.
خیلی صحبت کردیم و همه موضوعات را باز کردیم که اینها الان دارند در زندان چه میکنند اما شهید لاجوردی نتوانست آقای منتظری را متقاعد کند و به ایشان هم گفت که در دفتر شما چند نفر از منافقین نفوذ کردهاند.
آقای لاجوردی از سالهای زندان با آقای منتظری رابطه عاطفی داشت، ولی در این زمینه قبولش نداشت. حتی وقتی رفتیم قم، شهید لاجوردی خم شد دست آقای منتظری را ببوسد، ولی آقای منتظری دستش را کشید. ما که دستش را بوسیدیم حرفی نزد، ولی به شهید لاجوردی گفت: تو سید هستی، نباید دست مرا ببوسی. من باید دست شما را ببوسم. آقای لاجوردی، آقای منتظری را به عنوان یک مبارز و مرجع تقلید احترام می کرد. نسبت به هم عاطفه داشتند، اما آقای منتظری در مورد این موضوع اصلاً حاضر نبود حرف شهید لاجوردی را قبول کند.
نظر امام درباره این موضوع چه بود؟
ایشان هیچوقت نمیرفت گزارش کارش را به امام بدهد و میگفت من در حد دادستان تهران هستم و نباید گزارش بدهم. رئیس قوه قضائیه باید برود و گزارش بدهد. مگر مرا بخواهند که بروم و گزارش بدهم. یک بار خود حضرت امام ایشان را خواسته بودند. آسید احمد ایشان را خواست و ایشان هم خدمت حضرت امام رفت و یک گزارش دقیق و جامع به امام داد. هیچوقت نشد که ایشان بخواهد وقت ملاقات بگیرد و پیش امام برود. همیشه میگفت چرا اینقدر مزاحم امام میشوند؟ هرکسی وظیفهای دارد و باید به آن عمل کند. اگر هرکسی وظیفهاش را درست عمل کند، دیگر نیازی ندارد به امام بگوید. میگفت چرا باید مدام مزاحم امام شویم
نتیجه آن دیداری که خدمت امام رفتند، چه شد؟
آن دیداری که آقای لاجوردی رفته بودند، ما نبودیم. وقتی از دفتر امام بیرون آمد و سراغ ایشان رفتیم، خیلی خوشحال بودند و به بچهها گفتند بروید و کمافیالسابق محکم کارتان را ادامه دهید که امام از شما حمایت کرده است. من حرفهایم را که زدم حضرت امام گفتند شما نگران نباش و کار خودت را بکن.