به گزارش نما ، دیپلماسی ایرانی به نقل از گاردین نوشت: روزی که خواندن کتاب را تمام کردم، دو مقاله در روزنامه توجه من را به خود جلب کرد. یک فرمانده نیروهای مسلح هشدار داده بود که بریتانیا قادر نیست در برابر حمله روسیه مقاومت کند و دیگری این که، شواهد بیشتری دال بر حمایت ولادیمیر پوتین، رییس جمهوری روسیه، از دونالد ترامپ، کاندیدای جمهوری خواهان، به دست آمده است. در میان تمام مطالب و نقدهایی که درباره کتاب همه مردان پوتین نوشته شده بود، مطلب میخاییل زیگار از نظر من بهتر و قانع کنندهتر از بقیه بود. زیگار، روزنامه نگار برجسته، کاملا محتاطانه به نقل از روزنامه نگاران و منابع آنان صحبت کرده است. کسانی که تلاش کرده اند تا درباره جزییات دارایی پوتین و نزدیکان او افشاگری کنند و در نهایت کشته شده یا به زندان رفته اند.
این کتاب فقط درباره دسیسه های بازیگران مختلف عرصه سیاست در روسیه نیست، در واقع از جزییات گیج کننده ای صحبت می کند که مربوط به غیر کرملینی هاست. این کتاب همچنین ردپای تکامل شگرفی را در ذهن پوتین دنبال می کند. یک مامور سابق ک گ ب در آلمان شرقی که علاقه زیادی به غرب داشت، کسی که این علاقه را حتی زمانی که وظیفه نظارت (بخوانید سرکوب) رسانه های داخلی را برعهده داشت هم حفظ کرد اما پس از جنگ عراق، و به ویژه انقلاب های رنگی در گرجستان و اوکراین بود که احساس کرد به او خیانت شده است.
دهه پر تحول 2000 زمانی بود که روس ها (یا حداقل برخی از آنان) از مصرف گرایی اشباع شدند.
نویسنده می نویسد: «روسیه خیلی ناشیانه یاد گرفت که چطور می توان کشوری ثروتمند بود.» اما این فقط اولیگارشی ها نبودند که فربه شدند کارمندان چهار برابر شده دولتی نیز حاضر بودند که به راحتی دست در جیب کنند. در کتاب آمده است: «تقریبا هیچ سیاستی در کار نبود هرچه بود، لذت گرایی صرف بود.» رایج ترین شکل رشوه خواری، سپری کردن یک روز تعطیل به همراه خانواده در خارج از کشور بود. این سفر اغلب در ازای زد و بند در مناقصه ای به ارزش میلیون ها دلار بود. چشم و گوش مقام های دولتی بازتر شد و یک زندگی لوکس و پرتجمل به دهانشان مزه کرد؛ "چرا باید از میلیاردرها کمک بگیرید، وقتی که خودتان می توانید یک میلیاردر باشید؟". این درست همان لحظه ای است که رابطه قدرت تغییر می کند. دیگر آن چه مهم بود دسترسی به مقام های ارشد برای برقراری ارتباط بیشتر و نفوذ بیشتر بود و در این جا ما فقط یک فرد برتر داشتیم که بالاتر از همه قرار داشت: پوتین.
در سیاست خارجی، پوتین رویکردی باینری را نسبت به دوست و دشمن داشت. جورج دبیلو بوش (در ابتدا) مرد سرسختی بود که می دانست چطور باید در انتخابات پیروز شود؛ گرهارد شرودر دوست قابل اعتمادی بود که در معامله با روسیه به دنبال هدفی بزرگ بود و به آن هم رسید. اما طبیعتا بهترین دوست پوتین، سیلویو برلوسکنی، نخست وزیر (سابق) ایتالیا بود. خانواده این دو بسیار به یکدیگر نزدیک بودند. زیگار می نویسد: «پوتین متوجه شد که با سیاستمدار بدبین اروپایی به مراتب راحت تر می تواند کنار بیاید.»
در دنیای معاصر اما، پوتین از باراک اوباما بیزار است که البته اوباما هم احساس مشابهی به او دارد؛ از نظر پوتین، آنگلا مرکل در واکنش تند اروپایی ها به روسیه، حکم ارباب حلقه ها را دارد. به همین دلیل است که حمایت روسیه شامل سیاستمدارانی چون دونالد ترامپ و مارین لوپن در فرانسه می شود و از اجرایی شدن برگزیت سر از پا نمی شناسد. روسیه از هر ابزار ممکنی برای به لرزه درآوردن وضع موجود و تضعیف اروپا استفاده خواهد کرد. یکی از سرگرم کننده ترین حکایت ها این بود که او چطور سگ سیاه بزرگ خود را به دیدارهای مرکل می برد، آن هم در شرایطی که صدراعظم آلمان از سگ ها وحشت دارد.
معدودی از مردان اطراف پوتین افراد معتبری هستند. یکی از رقت انگیزترین این افراد دیمتری مدودوف است، مردی که غرب برای دوره محدودی به او امید بست. اما کار مدودوف فقط گرم نگه داشتن کرسی ریاست جمهوری برای پوتین بود. رهبر روسیه مجبور بود که پس از دو دوره از سمت خود کنار بکشد اما می خواست مطمئن باشد که می تواند در مقام نخست وزیر نیز همان قدرت سابق را داشته باشد و مدودوف کسی بود که این امکان را برای او فراهم کرد. پوتین در سال 2012 خیلی محکم و قدرتمند سومین دور ریاست جمهوری خود را آغاز کرد. او این بار همه چیز و همه کس را کنترل می کرد. او که در نخستین سال های زمامداری جدید خود شاهد جنبش اعتراضی بود، کریمه در اوکراین را اشغال و به خاک روسیه ضمیمه کرد. او با رویکرد زیرکانه ای که در سوریه در پیش گرفت توانست تاحدی چراغ سبز جامعه جهانی را بگیرد.
پوتین در طول زمامداری عجیب و غریب خود چنان قدرتی گرفته که در غیاب او در کرملین تقریبا هیچ کسی نمی داند که چه باید بکند. تحریم های غرب حلقه اطرافیان او را نشانه رفته اما هیچ کس جرات ندارد که در این باره با او صحبت کند، چرا که می دانند پوتین منبع پول و ضامن قدرت آنان بوده و این دقیقا همان چیزی است که به او مشروعیت بخشیده است.
البته نتیجه گیری زیگار درباره علت وابستگی اطرافیان پوتین به او متنوع تر است. پوتین به چیزی که امروز هست تبدیل شده برای اینکه اطرافیان او این مسیر را ساده ترین راه برای رسیدن به ثروت و امنیت شغلی خود می دیدند. به عبارت دیگر پوتین بیش از این که یک "رهبر" باشد یک "پدیده" است.