رقابتهاي انتخاباتي در يک نگاه کلي از دو الگوي نفياي و اثباتي پيروي ميکنند؛ در الگوي اثباتي، نامزد انتخاباتي و گروه همراه او تلاش دارند با ارائه برنامههاي خود براي اداره کشور، آرای رأيدهندگان را به سوي خود جلب کنند؛ اما در الگوي نفياي، به جاي ارائه برنامه، تلاش ميشود با نفي و تخريب رقيب از ريخته شدن آرا در سبد رأي وی جلوگيري به عمل آيد.
هر چند به طور معمول در هر تبليغات انتخاباتي از هر دو الگو استفاده ميشود؛ اما بحث بر سر اولويت اين شيوه در تبليغات است. معمولاً جريانهاي سياسياي که برنامه مشخصي براي اداره کشور ندارند، يا اميدوار نيستند که برنامه آنها با استقبال مردمي همراه شود، حيات و موفقيت خود را در گرو اولويت دادن به الگوي نفي ميبينند.
دوقطبيسازي انتخابات، از جمله تاکتيکهاي الگوي نفياي به شمار ميآيد. در دوقطبيسازي موفقيت يک جريان يا نامزد انتخاباتي در گرو «رقيبهراسي» است؛ چرا که يک جريان به خودي خود از همراهسازي مردم ناتوان است؛ از این رو به ناچار تنها راه موفقيت را در وجود قطبي کاملاً متضاد در برابر خود ميبيند. اگر اين قطب متضاد به هر دليلي در رقابتهاي انتخاباتي حاضر نباشد، دچار انفعال شده و حرفي براي گفتن نخواهد داشت!
اظهارات منتشر شده از منسوبين به برخي جريانهاي سياسي کشور حکايت از آن دارد که دوقطبيسازي به تنها شگرد موفقيت اين جريانها بدل شده است. صادق زيباکلام گفته است: «اگر در انتخابات رياستجمهوري آينده احمدينژاد نامزد ميشد، خيليها از ترس اينکه اصولگرايان دوباره قدرت را به دست گيرند ميآمدند و به روحاني رأي ميدادند؛ اما حالا که احمدينژاد نيست شايد همين افراد اصلاً رأي ندهند و بگويند روحاني رأي ميآورد و ما که دل خوشي از روحاني نداريم متأسفانه نيامدن احمدينژاد به ضرر آقاي روحاني شد.»
اما در برابر اينگونه سناريوهاي ناپاک انتخاباتي بايد هوشيار بود و اجازه نداد آنهايي که در ارائه برنامهاي مشخص براي اداره کشور ناتوانند، با مهندسي فضاي انتخاباتي، رأي مردم را به سمت منافع حزبي و جناحي خود هدايت کنند.