«یتیمخانه ایران» نام فیلمی است که این روزها در سینماهای کشور اکران شده است و در دل آن سه روایت تلخ وجود دارد؛
روایت اول داستان خود فیلم است که ماجرای پر درد کشتار نزدیک به ۱۰ میلیون نفر از هموطنانمان در جریان جنگ جهانی اول را بازگو میکند؛ طی سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ نیروهای بیگانه با وجود اعلام بیطرفی ایران در جنگ و در حالی که کشور خود درگیر خشکسالی و کمی محصول بود، وارد ایران شدند و ارتش اشغالگر استعمار بریتانیا تمامی منابع و تولیدات کشاورزی را برای گذران نیاز نظامیان خود، خریداری کرده و احتکار میکند. عجیبتر آنکه ارتش بریتانیا مانع از واردات مواد غذایی از بینالنهرین و هند و حتی از آمریکا به ایران میشود. داناهو، افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان در این باره مینویسد: «اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتادهاند. در میان انگشتان چروکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کندهاند به چشم میخورد؛ با این علفها میخواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند.»
روایت دوم، ناآگاهی ما از این اتفاق بزرگ را بازگو میکند؛ اتفاقی که تاریخشناسان از آن به عنوان هولوکاست ایرانیان یاد میکنند. درد بزرگی است که در کتابهای درسی، در دانشگاهها و حتی رسانههای عمومی هرگز آنچنان که باید به آن پرداخته نشده است و مبالغه نیست اگر بگوییم جامعه ایران نسبت به چنین جنایتی که در حق مردمانش شده است، کاملاً بیگانه است و هیچ از آن نمیداند؛
اما روایت سوم و تلخ دیگر، حکایت امروز ماست؛ حکایت بغضها و نفرتهای جریانهای به اصطلاح روشنفکر و نزدیک به جریان فتنه است، که امروز نیز با انحصارطلبی عجیب و غریب و قرون وسطاییشان تلاش میکنند این فیلم دیده نشود! گویا خوش ندارند کسی از ظلمهایی که غرب بر ملت بزرگ ایران تحمیل کرده است، چیزی بگوید! و سینمای ایران را حیاط خلوت خود میدانند که نباید به جریان انقلابی و ضد غرب اجازه نفس کشیدن و دیده شدن در آن داد!