به گزارش نما، حجت الاسلام پناهيان كه در ميان
اقشار مختلف مردم «پناهيان» ، «حاج آقا» و «استاد پناهيان» خوانده ميشود يا
مريداني دارد كه دربست او را قبول دارند و يا مخالفاني دارد كه حتي حاضر نيستند
حرفهايش را بشنوند.
در اين ميان هستند كساني كه در عين جدي گرفتن
حرفهايش ميگويند «ما روي حرفهاي ايشان حرف داريم» همه اينها از پناهيان شخصيتي
غيره ساده (بخوانيد پيچيده) ساخته است كه منجر به سخت شدن فم «حرف حساب»اين شخصيت
مذهبي – سياسي شده است. به قول يك دوست ريزبين ما چند پناهيان سراغ داريم: پناهيان
روضه خوان، پناهيان سخنران، پناهيان منتقد وضع موجود، پناهيان توجيه كننده وضع
موجود، پناهيان نظريهپرداز و پناهيان كنشگر. با نگاه او تعارضي بين اين نقشها
وجود ندارد و مخاطب ايشان تنها زماني ميتواند او را به درستي بفهمد (و يا احيانا
به درستي نقد كند) كه متوجه باشد در حال تعامل با كدام پناهيان است. در اين مصاحبه
حجت الاسلام پناهيان در قامت يك نظريه پرداز در برابر ميكروفن قرار گرفته است.
شخصيتي كه اسراري بر آكادميك به نظر رسيدن در حوزه نظريه ندارد و زبانش محاوره
است، اما توانسته است با تكيه بر دانش حوزوي و استعدادي مثال زدني، حداقل بسياري
از نظريه دوستان را با ايدههايش به فكر فرو برد. ايشان با مكانيسمهاي انضباطي
مدرن سر چالش دارد و شكستن عالمانه ساختارها را طلب ميكند و به شدت به دنبال خلق
جايگزين است. خواندن اين مصاحبه به تمام موافقان و مخالفان پناهيان توصيه ميشود.
شما اعتقاد داريد كه سبك زندگي جهادي و
انسانهاي جهادي مختص به بچه حزباللهيها و اردوهاي جهادي و يك قشر خاص در جامعه
نيست و در واقع انسان جهادي براي شما همان انسان طراز جمهوري اسلامي است؛ همان
انساني كه رسالت جمهوري اسلامي به عنوان نهاد قدرت، تربيت و به وجود آوردن چنين
انسانهايي است. از سوي ديگر ديدگاه جنابعالي اين است كه خود جمهوري اسلامي موانعي
را براي توليد چنين انسانهايي به وجود مياورد كه به عنوان مثال گاهي شما سيطره
مكانيسمهاي انضباطي شهروندان را نام ميبريد كه مثلا دوربينهاي مداربسته و كارتهاي
ساعت زني سعي در اخلاقي كردن شهروندان دارد و به باور شما اين با اسلام قابل جمع
نيست. آيا شما صريحا اعتقاد داريد كه بسياري از مكانيسمهاي انضباطي شهروندان با
روح دين سازگار نيست؟ با چه استدلالي چنين ادعايي ميكنيد؟
البته بنده نه از باب توجه كردن به زندگي
جهادي، بلكه از اين باب فكر ميكنم كارت ساعت زني نميتواند زياد اسلامي باشد كه
فلسفه وجودي آن جزا و پاداش فوري و معين و مشخص است و از آن جايي كه انسانها به هر
نوعي كه زندگي كنند، كم كم شخصيتشان تحت تاثير نوع زندگيشان قرار ميگيرد اين
كارت ساعت زني ميتواند اين آثار منفي را به دنبال داشته باشد كه تمام فعاليتهاي
كارمندان يك محيط را كاسب كارانه كرده و انگيزهها را بر اساس جزا و پاداش تنظيم
كند. آن وقت اگر كارمندان آن مجموعه تحت تأثير سبك زندگي كارت ساعت زني نظم پيدا
كنند، ديگر فرصتي براي نظم اخلاقي و تقوايي به آنها ندادهايم.
بنده تصور ميكنم در سبك زندگي خودمان بايد يك
فضايي را ايجاد كنيم كه فرصتي براي تمرين اخلاق و ايمان و تجلي آن وجود داشته
باشد.
من اين تناقضي كه بين استفاده از كارت
ساعت زني و اسلام وجود دارد را خوب متوجه نميشوم.
اميرالمومنين علي(ع) ميفرمايد كه: انسان بايد
شخصيتش شخصيتي باشد كه در اثر تقوا به نظم برسد؛ در اثر خداترسي به كيفيت خوب در
كار برسد. در اثر براي خداكار كردن به بالاترين بهرهوري برسد. وقتي كارفرما چنين
انتظاري از كارمند خودش ندارد و هيچ تعريفي از اين موضوع در محيط صورت نگيرد و
روابط صرفا بر اساس دقايق كارت ساعت زني باشد و مجازاتها فوري اعمال شود، ديگر
انسانها فرصت اين را پيدا نميكنند كه بفهمند واقعا چه قدر نظم را با انگيزههاي
غيرمادي دوست دارند. فرايند تربيت يك فرايندي است كه نياز به فرصت دارد و اگر شما
بخواهيد انگيزه ايمان تقوا را عامل نظميابي يك انسان قرار دهيد، بايد به او فرصت
دهيد. روابط اگر زياد ماشيني شود، فرصت براي عواطف، اخلاق و ايمان كم خواهد بود.
اين مسأله فقط در اين جا نيست بلكه اين به عنوان يك نمونه برجسته است. در زمينههاي
ديگر هم همين طور است. شما هر جايي قوانين و ضوابط حقوقي را افزايش بدهيد فرصت را
براي تعامل انساني، اخلاقي و عاطفي كاهش داده ايد. انسانها وقتي به ضوابط حقوقي
بيشتر خيره شوند، از اين جهت خوب است كه مراقبت ميكنند حق را ضايع نكنند اما ما
بايد به اين موضوع فكر كنيم كه اينها كي بايد اخلاقي رفتار كنند؟! به طور روشن
حديث شريف امير المومنين(ع) را در اين زمينه عرض ميكنم كه ميتواند سئوالها و
ابهامات را برطرف كند كه آيا واقعاً راه رشد اخلاقي انسان اين است كه از ضوابط
حقوقي فاصله بگيرد؟ فاصله گرفتن نه به معناي اين كه آن ضوابط را به عنوان حداقل
رعايت نكند، بلكه به اين معنا كه فضاي رفتاري خودش را تحت حاكميت آن ضوابط قرار
ندهد بلكه تحت حاكميت ارزشهاي اخلاقي قرار دهد. اميرالمومنين علي(ع) ميفرمايد:
«عامل المومنين بالايثار و عامل سايرالناس بالانصاف». يعني با مومنين ايثارگرانه
برخورد كن و با ساير مردم با انصاف. انصاف چيز خوبي است و اسكلت زندگي بشر است و
اگر اين اسكلت وجود نداشته باشد، با هر زلزلهاي فرو ميريزد. ارزش عدالت و انصاف
بالاتر از ارزش كرم است ولي ما براي كريمانه برخورد كردن بايد يك فرصتي بگذاريم تا
خودش را نشان دهد. يعني ما ميتوانيم در برخي از محيط كارها فرهنگي را حاكم كنيم
كه نيازي به كارت ساعت زدن نباشد. اين كه تمام محيط كارها بدون استثنا ميخواهند
خودشان را وابسته به كارت ساعت زدن بكنند، نشان دهنده اين است كه ما هيچ محيط
برگزيده و افراد شايستهاي كه فراتر از اين ضوابط حداقلي با آنها ارتباط برقرار
بكنيم نداريم و يا اين كه مثلاً وقتي ميخواهيم رفتار كارمندان خودمان را با
دوربين كنترل كنيم، نشان دهنده اين است كه ما از تربيت شخصيت آنها عاجز بودهايم و
اصلا نميخواهيم فرصتي براي امكان رشد شخصيت آنها بگذاريم.
اين انساني كه شما از لزوم تربيت او صحبت
ميكنيد چه كسي است؟ آيا همان است كه شما نامش را انسان جهادي گذاشتهايد؟
پايههاي زندگي جهادي برميگردد به استقلال
روحي فرد واستقلال او در شكلگيري انگيزههايش براي رفتارها و عادتهايي كه فراتر
از منافع فردي و مقبوليت اجتماعي دارد و براي زندگي آرمانخواهانه خودش طراحي ميكند.
اگر يك انساني فقط اسير منافع خودش باشد و براي آرمان كار نكند، نميتواند زندگي
جهادي داشته باشد. اگر يك انساني تحت تاثير جامعه قرار داشته باشد و هنجارهاي
مختلفي كه در سطوح مختلف جامعه هست، بر رفتارها و انگيزههاي اين فرد تحميل شود،
اين فرد نميتواند زندگي جهادي داشته باشد. مثلا بگويد اگر من خانه آنچناني نداشته
باشم، به من چنين و چنان ميگويند. حالا خودش هم زياد طالب دنيا نيست ولي ميخواهد
استانداردها را در مقابل ديدگان ديگران رعايت كند. من الان فلان پست را نداشته
باشم، ميگويند تو بي عرضهاي. پس تلاش ميكند براي مديرت. از تمسخر ديگران ميترسد
و استقلال روحي ندارد و ميخواهد خودش را به استانداردهايي كه مردم به دلايل مختلف
براي خودشان وضع كردهاند و هيچ پايه و اساسي ندارد، برساند. اين انسان چون از
استقلال برخوردار نيست – چه استقلال در مقابل نگاه ديگران و چه استقلال از منافع
خودش – نميتواند زندگي جهادي داشته باشد. طبيعتا اين شخص سبك زندگياي را انتخاب
خواهد كرد كه تحت تأثير منافعش به او تحميل شده است. اگر كسي اين استقلال را داشته
باشد، بسياري از اين ويژگيهاي برجستهاي را كه در ادارات و در نظامات اجتماعي و
ساختارهاي حقوقي به دنبال آن هستند، با انگيزه فردي خودش به دست آورده است. يعني
او اگر ظلم نميكند، از ترس قوه قضائيه نيست. او اگر خوب كار ميكند، به خاطر حق
الزحمه اضافه كار انتهاي ماه نيست. اگر از او قدرداني نشود، قهر نميكند چون او با
انگيزهاي مستقل و دروني خوب كار ميكند و براي اين كه خوب كار ميكند نيازي به
تشويق ندارد.
آيا اين همان انسان سراز جمهوري اسلامي
است؟ همان انساني كه بايد محصول حيات شهروندان در ساختارهاي جمهوري اسلامي باشد؟
دقيقا همين طور است ولي چون خيليها فكر ميكنند
كه جهاد مسالهاي استثنايي در فضاي ديني است و فضيلت غيرضروري تلقي ميشود، ما
مجبوريم با كلمه جهاد از آن ياد كنيم؛ در حالي كه اگر چه ممكن است بعضيها دين
حداقلي داشته باشند، ولي قوام جامعه ديني هميشه وابسته به جهادگران است حتي در
ايام صلح بنابر اين جهاد و روحيه جهادي و روحيه ايثار و استقلال روحي داشتن مربوط
به دوران خاصي از بحرانها مثل دفاع مقدس نميشود. اگر بخواهيم حرف آخر را در اين
زمينه بزنم، بايد عرض كنم كه هيچ گاه منظمترين ساختارهاي اجتماعي براي تنظيم
روابط و نظارت بر رفتارها نميتواند جامعهاي سعادتمند درست كند؛ چون حيات اجتماعي
انسان توسط خداي متعال به گونهاي طراحي نشده است كه بشود اين جامعه و اين انسان
را بدون زندگي جهادي و نگاه ايثارگرانه به سعادت رساند. معناي دقيق اين حرف اين
است كه جهادگري صرفا مربوط به جومع بحران زده نيست؛ مربوط به جوانعي نيست كه در
اثر ستمهاي بي شمار دچار عقب ماندگي هستند و الان مجبورند عقب ماندگي را با فعاليت بيشتر جبران كنند.
جهادگري قفط مربوط به رفع محروميتها و دفاع از مظلوميتها نيست. جهادگري در يك
جامعه منظم، متعادل و رو به پيشرفت با ساختارهاي اجتماعي متقن و نظارتهاي قوي
مورد نياز است و اين است آن حقيقتي كه ما بايد به آن برسيم.
با اين دستهبندي شما از انساني صحبت ميكنيد
كه دائماً به دنبال منافعش نيست؛ احتمالا مبارزه با نفس ميكند و خودش را با آموزههاي
ديني مديريت و هدايت ميكند.
به نظر ميرسد شما اعتقاد داريد از دل
ساختاري كه مبنا و نگاهش با كارت ساعت زني طراحي شده است، فرديتها و هويتهاي اين
چنين در نميآيد؟
احتمالش خيلي كم است. اساسا من بايد بگويم
خير؛ از دل چنين ساختاري، فرد جهادگري بيرون نميآيد ولي چون انسانها داراي فطرت
خدايي هستند و به فضايل برجسته معنوي و اخلاقي علاقه دارند، ممكن است با وجود
تحميل اين سبك زندگي – كه او را وادار ميكند زندگي غير مجاهدانهاي داشته باشد –
خودش به دليل عوامل بيروني انسان مجاهدي باشد ولي كارت ساعت زني كسي را براي زندگي
جهادي تربيت نميكند. اين طور نيست كه شما بگوييد من يك مدتي با كارت ساعت زني
تمرين ميكنم و بعد ميروم تمرين ميكنم براي ايثار.
پس جمع بندي شما اين است كه از دل اين
ساختارها و مكانيسمهاي انضباطي مدرن غير از استثناها به طور طبيعي هويت مجاهدانه
بيرون نميآيد؟
بله مگر اين كه كسي با دادههاي ديگري خودش را
تحت تعليم و تربيت ديني خاص قرار بدهد و با اين كه در اين فضا زندگي ميكند، اما
به يك زندگي جهادي خوب برسد.
و از آن جايي كه براي شما سبك زندگي
جهادي موضوعيت دارد و آن را قابل جمع با مكانيسمها و ساختارهاي مدرن و غربي نميدانيد،
به نوعي خواستار از بين رفتن ساختارهاي متكي بر مكانيسمهاي انضباطي ميشويد؟
بله براي اين كه ما بتوانيم ساختارهاي غربي را
از بين ببريم، بايد همين كار را انجام دهيم. البته تعبير بهتر از كلمه غربي اين
است كه بگوييم ساختارهاي غيرانساني و حتي اين تعبير بهتر از اين است كه بگوييم
ساختارهاي غيراسلامي. مگر اسلام چه ساختاري را به ما پيشنهاد ميكند؟ ميگويد
ساختاري را طراحي كن كه بتواند انسان را به اوج خودشكوفايي برساند. چه زماين انسان
به اوج رضايتمندي خواهد رسيد؟ وقتي كه انسان بيشترين شكوفايي را در استعدادها و
در فطرت خودش ببيند. من اساسا از شما ميخواهم كه بنشينيد فكر كنيد و تعريف يك
جامعه پيشرفته را براي من توضيح دهيد. آيا يك جامعه پيشرفته يعي تنها برخي از
افراد جامعه بتوانند نخبه بشوند حتي اگر بسياري از كساني كه ميتوانستند نخبه
بشوند در اين فراين از بين بروند؟ و برخي از اين نخبهها بتوانند برخي از اين
سرمايهداران را سرمايه دارتر بكنند تا آنها با رفاه بسيار زيادتر از بقيه مردم و
فراهم آوردن رفاه نسبي براي تودههاي مردم به سلطه خود بر جوامع ادامه دهند؟ آيا
اين معناي پيشرفت يك جامعه است؟ جوامع پيشرفته غربي تعريفي جز اين ندارند. از مين
مردم به برخي فرصت ميدهند كه نخبه شوند و از ميان نخبگان بعضيها را به كار ميگيرند
و از ميان اختراعات و اكتشافات آنها بعضي را مورد استفاده قرار ميدهند. در اين جا
انسانها به شيوه اي كه خودشان دوست دارند نميتوانند زندگي كنند. در جوامع غربي
همواره سبك زندگي به توده مردم تحميل ميشود و ريشه شروع فساد هم همين است.
انسانها نميخواهند اين قدر فاسد باشند.
اصلا انسانها اين قدر دنبال هرزگي نيستند. اين به خاطر روش استكباري نظامات
غربي است كه دوست دارند تودهها را استثمار كنند و راهي جز اين ندارند و اين شيوه
مديريت جامعه است.
ولي شما فكر نميكنيد كه جمهوري اسلامي
خود نيز بسياري از اين مكانيسمها را قرض ميگيرد و در واقع در بعضي حوزهها همان
شيوهها را اجرا ميكند؟
بله الان عرض ميكنم ما بايد عليه آن ساختارها
كه اجازه خودشكفوايي به انسانها نميدهد و به معناي حقيقي كلمه فرصت مساوي براي
انسانها قايل نميشوند، قيام كنيم؛ هر چند شعارهاي شان را به صورت دموكراتيك بيان
ميكنند اما دروغشان ديگر بعد از اين تجربه صد ساله ثابت شده است. قيام ما عليه
اين ساختارها نه تنها بايد با تكيه بر مفاهيم ديني و عقلانيت اين مفاهيم باشد بلكه
بايد با تكيه بر نقد عالمانهاي كه در فضاي دانشگاهي صورت ميگيرد، اين ساختارها
را ريشه كن كرده و ساختارهاي عادلانه ديني خودمان را جايگزين كنيم اما خوشبختانه
يا بد بختانه عملا چنين اتفاقي در جمهوري اسلامي نميافتد! چون ساختارهاي جزئي
هنوز اصلاح نشدهاند. فطرت انسانها و جذابيت و عقلانيت دين كه هر كس با آن ارتباط
برقرار ميكند، نميتواند از كنارش به سادگي رد شود – عوامل رشد فرهنگي و معنوي ما
هستند و گرنه كار شايستهاي صورت نگرفته است. الان فيلمهاي سينمايي ما بايد در جهت
نقد آثار مخرب تمدن غرب باشد؛ به ويژه آن بخش خوب غرب ما در نشان دادن وجوه مخرب
قسمتهاي به ظاهر خوب غرب كم كاري كردهايم.
قسمتهاي خوب غرب؟
من وقتي ميگويم غرب نميخواهم به فساد كنار
درياها و روابط مستهجن زن و مرد در آن جا اشاره بكنم و بگويم اينها خلاف شرع است.
بنده ميخواهم به ترافيك و نظم جاري در خيابانها و زندگي غربي اشاره كنم و بگويم
كه اينها از راه درستي به دست نيامده است. ما ميتوانيم نظم نامشروع يا نظم مشروع
داشته باشيم؛ مثل پول نامشروع و پول مشروع. وقتي كه نظم با انگيزه هاي انساني درست
ايجاد نشود، اين ميشود يك نظم نامشروع و نظم موجود در تمدن غرب هم نظم نامشروع
است. اين نظم به چپاول كشورهاي ديگر و غارت آنها اتكاء دارد. اين نظم به عقلانيت
مادي و خودخواهي سرمايهداري وابسته است. اين چيزي نيست كه اسلام ميخواسته است.
من به شدت به اين سخن اعتراض دارم كه از سيد جمال الدين اسد آبادي مشهور شده و ميگويد:
«من اسلام را در غرب و مسلمانها را در شرق ديدم»
چه چيز اسلام را ايشان در غرب ديده است؟ اگر يك نمونهاش را بخواهيم نظمي
در نظر بگيريم كه در خيابانها و در ترافيك آن جا هست، بايد ببينيم اين نظم برآمده
از چه فرهنگي و برآمده از چه طرز تلقي از زندگي است؟ اين نظم برآمده از نظام
سرمايه و منفعت طلبي است كه درنهايت به ظلم فاحش به جهان بشريت منجر ميشود. اين
نظم ممكن است ظاهرش شبيه نظمي باشد كه اسلام ميخواهد ولي اسلام نيست.
شما اسم نظم امروزي مدرن را نظم نامشروع
ميگذاريد و خواستار از بين رفتن چنين نظمي هستيد. عده اي خواهند گفت آقاي پناهيان
به نوعي دارد آنارشيسم را ترويج ميكند؛ حداقل در مواجهه با ساختارهاي مدرن.
آيا ما در دوران دفاع مقدس و در بين بسيجيهايي
كه داراي سلسله مراتب ارتشي و نظامي نبودند اما نظم بيشتري از ارتشيها و نظاميهاي
دنيا داشتند، نوعي آنارشيسم مي ديديم؟ آن نظم مبتني بر ايثار و ولايتمداري بود.
ولايتمداري خودش يك ساختار است. اين ساختاري است كه خيلي زيباتر جامعه را به نظم
در ميآوردو جامعه را خيلي قدرتمندتر ميكند. ما خودمان داريم در اين فضا زندگي ميكنيم.
الان دشمنان ما صريحا ميگويند كه مشكل ما در ايران آقاي خامنه اي رهبري ايران
است. چرا مشكل خودشان را رهبري ايران ميدانند؟ مگر قانون نظم دهنده جامعه نيست؟
چرا مشكلشان را قواي قضاييه و مقننه و مجريه نميدانند؟ مگر ما اين همه ساختارهاي
محكم نداريم؟ انصافا ما ساختارهاي پيشرفتهاي داريم و هر كس ميآيد ميبيند كه اين
ساختارها پيشرفته است. ولي همه اينها بدون قدرت ولايت در مقابل دشمن آسيب پذيرند و
رابطه ولايت با مردم هم يك رابطه فراحقوقي است؛ حقوق به معناي تنظيم روابط به صورت
حداقلي مردم به ايشان عشق ميورزند و اين قدرت ايجاد ميكند چرا كه از اشارههاي
او تبعيت ميكنند.
اگر آنارشيسم را از بين بردن ساختارهاي
مدرن تعريف بكنيم، آيا شما قبول داريد كه يك آنارشيست هستيد؟
من اصلا معتقدم كه ساختارهاي مدرن ساختار
نيستند و خودشان ترويج نوعي آنارشيسم هستند ساختاري كه از نفوذ بيگانه و تسلطش بر
شما جلوگيري نكند و اتفاقا مسير آن را هموار كند، اصلا ساختار نيست و ذاتا
آنارشيسم است. اتفاقاانقلابي بودن امروز يعني ضدآنارشيسم!
چگونه؟
ببينيد انقلابي گري يعني نظم؛ نظمي كه در جهان
موجود نيست. من حتي نميخواهم بگويم نظم نامشروع، نظم است. نظم نامشروع اصلا در
ذاتش كه نگاه كنيد، ميبينيد كه نظم نيست. اگر نظم بود، سلطه تعداد اندكي از
صهيونيستها بر تعداد كثيري از مسيحيان مرفه را كنترل ميكرد. اين چه نظمي است كه
به هيچ وجه نميتواند اين سلطه را كنترل كند؟ پس اصلا آنها ساختارهاي نظاممند
ندارند؛ بلكه يك مجموعه ضوابط فريبنده دارند كه به ظاهر ممكن است ساختار جلوه كند.
آنها با دقت اين ساختارها را به گونهاي طراحي كرده اند كه به منافع خودشان برسند
و اصلا اين ساختارها طراحي شده دست دزدهاست نه اين كه كساني آمدهاند فرصت طلبي
كردهاند. شما به عنوان يك انسان ثروتمند بنايي ميخواهيد بسازيد به يك دزدي بدهيد
طراحي و معماري كند او از اول ميآيد يك راهي را باز ميكند كه به طلا و جواهرات
شما كه ميداند كجا قرار است باشد برسد. او ميآيد راه مناسبي ايجاد ميكند تا
بتواند بعدا به سهولت دزدي كند. نظامات اجتماعي ما نوعا توسط صهيونيستها طراحي شده
اند چون هر جاي عالم كه اين نظامات اجتماعي اجرا شده است به سهولت و بدون اين كه
به هيچ چالشي برخورد كنند، سه به هيچ بازي را به نفع خودشان كردهاند پس اين اصلا
ساختار نيست. حداقل ساختاري نيست كه بتواند از چيزي دفاع كند و منافعي را تامين
كند. من تازه دارم ميگويم بياييد يك ساختار درست كنيم.
آيا پيشنهادات مشخص و يك منظومه فكري هم
براي تحقق اين ساختارها در ذهن داريد؟
ما بايد در چند جبهه كار كنيم. اول در عرصه
عمل هر كسي ميتواند جهادي زندگي كند و يا مجموعههاي جهادي و ساختارهاي كوچك
جهادي راهاندازي كند، شروع به فعاليت كند. بنده تصور ميكنم مجموعههاي علمي موفق
ما همه يا از عناصر جهادي موفق يا از ساختارهاي جهادي كوچكي كه خودشان درست كردهاند
تبعيت ميكنند. پس يكي از راه حلهاي ما اين است كه عملا وارد شويم و بي اعتنا به
ساختارها و پيچيدگي هاي اداري، ساختارهايي را درست كنيم كه در آن ساختارها انسان
بتوانند جهادي برنامهريزي كنند؛ جهادي فعاليت كنند؛ جهادي مزد بگيرند و جهادي
ارزشهاي شان را نشان دهند. بايد محيط هاي علمي اين چنيني درست بكنيم. اين عرصهاي
است كه مقام معظم رهبري هميشه به آن توصيه داشتهاند و كساني هم حرف ايشان را
شنيدهاند و در اين زمينه كاركردهاند.
فكر نميكنيد حداقل در حوزه فرهنگ بسياري
از سازمانهاي فرهنگي با ساختارهاي پيچيده خود اولين مانع براي حركتهاي اين چنيني
هستند؟ در حال حاضر نهادهاي انقلابي هم در حال تغيير به يك ساختار پيچيده اداري
هستند.
بايد در عرصه فرهنگ عليه ساختارهاي غيرانساني
غربي قيام كنيم. ما امروز بايد از اين مرز بگذريم كه فكر كنيم انقلاب كرديم كه
تازه مثل غرب بشويم؛ غربي كه بر ما سلطه داشت. اين اصلا تفكر غلطي است. ما انقلاب
كرديم كه آزاد شويم و تا وقتي كه مثل غرب زندگي كنيم، نميتوانيم آزاد شويم؛ مانند
خود جوامغ غربي كه آزاد نيستند. مگر آنها در سلطه يك اقليتي نيستند؟ ما هم مثل
جوامع اروپايي تحت سلطه آن اقليت ميرويم. همان اقليتي كه به فرانسه و آلمان دارد
ظلم ميكند به ما هم ظلم خواهد كرد. ما بايد كار فرهنگي كنيم و اينها را به مردم
نشان دهيم. نبايد مبلغين ديني فقط به رفتارهاي مستهجن سطح پايين خلاف شرع زندگي
غربي نگاه كنند و فقط آنها را مورد اشاره قرار دهند. بايد ساختارهايي كه سبك زندگي
را تعريف ميكنند مورد هجمه قرار دهند. من به عنوان يك طلبه ميروم در يك كارخانه
يا يك محيط اداري ميگويم خوب شما هم نتوانستيد اين جا با هم كنار بياييد نه؟! به
خاطر آن چند نفر خلافكار معدودي كه در بين شماست، مجبور شديد يك كارت ساعت زني
بگذاريد؟ يك تيكه بهشان مياندازم. حالا ما اين را بايد از طريق فيلمهاي سينمايي و
سريالها در جامعه نهادينه كنيم. چرا دانشآموز و فرزند من در دبيرستان از ترس نمره
درس بخواند؟ ما بايد در ساختار نمرهاي آموزش و پرورش تحول ايجاد كنيم كه اخيرا
شايد كمي بدتر هم شده باشد. ديگر نمرات آخر سال كم كم جنبه حقوقي هم پيدا ميكند.
ميگويند اگر شما اين نمرات را نياوريد، كنكور هم قبول نميشويد و بايد برويد
سربازي؛ بعد از سربازي هم بايد برويد جايي كارمند شويد و حقوقتان چند درجه ميآيد
پايين و فرصتهاي شغليتان را از دست ميدهيد. پس نمره كاملا جنبه مادي پيدا كرده
است. ميدانم كه گذشتن از اين ساختار – كه انسان عجولانه آن را براي رسيدن به
منافع خودش طراحي كرده است – كار دشواري است اما ين حقيقتي است كه اين ساختارها ميتواند
به ما لطمه بزند. حداقل با تحفظ در اين ساختارها زندگي كنيم. من به دانشآموزهاي
انقلابي ميگويم چند تا درس بخوانيد كه هيچ نمرهاي نگيريد. بگذاريد شخصيت جهاديتان
حفظ شود شخصيت انساني و استقلال روحيتان حفظ شود.
يعني سيستم آموزش بدون نمره؟
اساسا مرحله بعدي ما انجام كار علمي است. كرسيهاي
آزادانديشي بايد بيايند به نقد ساختارهاي منفعت طلبانه و عجولانهاي بپردازند كه
از سر عجله براي رسيدن به حداقل منفعت طراحي شده است و حوزه ودانشگاه بايد دست به دست
هم بدهند ببينند اسلام چه ساختاري را ميخواهد گاهي ديده ميشود كه همين نظامهاي
نمرهاي – كه نمره غلبه پيدا ميكند – در حوزههاي علميه هم رواج پيدا كرده است در
حالي كه ساختار قبلي حوزهها ساختار بسيار مستحكمي بوده است. درست است كه حوزههاي
علميه گسترش پيدا كرده و ما اگر بخواهيم به سرعت و عجولانه تصميم بگيريم و كنترل
كنيم. در كوتاه مدت چارهاي جز همين نظام نمرهاي دانشگاه نداريم ولي دانشگاه و
حوزه بايد به سمتي برود كه سبك زندگي ما و شيوه ارزيابي علميمان به گونه اي باشد
كه شخصيت مستقل افراد حفظ شود و در آن محيط رشد پيدا كنند. بنده ترديدي در اين
ندارم كه اين ساختارهاي غربي مغرضانه طراحي شدهاند. معلوم نيست بعضيها از نظم
آهنين و غيرانساني نظام سرمايه داري دنبال چه هستند؟ من ميگويم فوائد و منافع را
ذكر كنيد تا من به شما بگويم از چه راه ديگري ميشود به آن رسيد. چرا دگم باشيم؟
بعضيها اسم خودشان را ميگذارند روشن فكر ولي واقعا دچار دگماتيسم عجيب و غريبي
هستند كه از متحجرين متدين هم بدتر عمل ميكنند. اجازه تفكر و آزادانديشي را به
خودشان نميدهند. پس سومين اقدام، كار علمي شد كه هم به گفت و گوي علمي و نقد علمي
بايد پرداخته شودو هم به توليد علم براي طراحي نظامهاي انساني و اسلامي.
و اين فرايند پيشنهادي شما براي توليد آن
چيزي است كه عدهاي اسم آن را علم بومي گذاشتهاند؟
من به چيزي به نام علم بومي معتقد نيستم. ما
به فراتر از علم بومي نياز دارم. ما اگر براي اداره جامعه خودمان به علم دسترسي
پيدا كنيمع مطمئن باشيد كه تمام جوامع غربي از آن تبعيت خواهند كرد. در آفريقا هم
تبعيت خواهند كرد.
منبع: هفته نامه پنجره