به گزارش نما - پنجشنبه گذشته هنگامی که شیفت کاری قاسم شجاعی، نگهبان ساختمان پلاسکو تمام شد او از ساختمان خارج نشد؛ ساختمان میسوخت، ماند تا به آتشنشانها کمک کند، ولی حوادثی که بعد از آن رخ داد باعث شد تا از آن زمان هیچ خبری از او نباشد.
نیو صدر: ظهر دیروز، پشت دیوارهایی که ویرانه پلاسکو را از مردم جدا می کرد، اجساد شهدای آتش نشان پشت سر هم پیدا میشدند و فریاد و آه و فغان بلند بود، همان هنگام، خانوادهای پشت آن دیوارها منتظر خبری از قهرمان خود بودند، قهرمانی که یک آتشنشان نبود بلکه نگهبان پلاسکو بود؛ «من تا وقتی جسد او را نبینم به هیچ خبری باور را نمیکنم، ولی اگر اتفاقی هم برای قاسم افتاده باشد، فقط تقصیر مسئولان است، فقط تقصیر آقای قالبیاف است، برای چه اجازه نداد تونل کنده شود؟»
این سخنان بعض آلود امیرحسین است، دایی او قاسم شجاعی برای 12 سال نگهبان ساختمان پلاسکو بود. او یک دختر 8 ساله و یک پسر 8 ماهه دارد و هنوز کسی به دختر 8 ساله اش از اتفاقی که رخ داد خبر نداده است، او فکر می کند پدرش در پلاسکو مانده تا کسی از آنجا دزدی نکند.
پنجشنبه گذشته، ساعت 8 صبح شیفت نگهبانی قاسم در ساختمان پلاسکو تمام شد، اما او برای کمک به آتش نشان ها در ساختمان ماند و درست زمانی که به موتورخانه پلاسکو رفت تا به همکارانش و آتشنشانها خبر بدهد تا از ساختمان خارج شوند، پلاسکو ریخت و آن زمان تاکنون هیچ خبری از او نشده است.
اکنون یک هفته است که همسر، خواهرزاده، برادرزاده و خواهر زن قاسم هر روز از ساعت 6 صبح به محل حادثه می آیند تا شاید خبری درست از قاسم به آنها برسد. در طول این یک هفته آنها امید زیادی داشته اند که شاید قاسم زنده پیدا شود.
هر چقدر گفتیم افرادی در موتور خانه زنده هستند کسی به ما گوش نداد
در حالی که خودروهای اورژانس وارد محل حادثه می شدند، امیرحسین با اندوه زیادی از اولین روزی که از وضعیت قاسم خبر دار شدند گفت: «پنجشنبه ساعت 10:30 بود که دایی من ( قاسم ) به مادرم زنگ زد و خبر داد که پلاسکو آتش گرفته است، بعد ساعت 11:30 که برج ریخت ما فکر کردیم او از برج به بیرون آمده است، چون وقتی به پسر دایی هایش که همکارانش بودند زنگ زدیم گفتند که ما دیدیم قاسم بیرون آمده است. اما مثل اینکه این حرف ها را فقط برای آرام کردن مادرم می گفتند. حدود ساعت 3 که مشخص شد دایی من در ساختمان مانده است به اینجا آمدیم و هرکاری کردیم اجازه ندادند به داخل بیاییم.»
اما خبری که همان روز پنجشنبه به خانواده قاسم دادند، آنها را امیدوار کرد، شاید قاسم زنده باشد؛ امیرحسین می گفت یکی از نگهبان ها ساعت 12:30 روز حادثه به پسر دایی قاسم که خود نیز نگهبان پلاسکو بوده تماس گرفته و در حالی که گریه می کرده گفته «من، حیدر، قاسم، حبیب داخل موتورخانه هستیم، محسن بیرون افتاده و زخمی شده اما بقیه سالم هستیم.»
امیرحسین در حالی که بغض کرده بود ادامه داد: «سپس هرچه به مسئولین گفتیم که این افراد زنده هستند، کسی به ما گوش نداد و آخر هم آقای ملکی سخنگوی آتش نشانی گفتند که به موتورخانه رفته ایم و کسی آنجا نبوده. از سوی دیگر متوجه شدیم که تازه دو روز پیش به موتورخانه رفته اند و اجساد را پیدا کرده اند، واقعا نمی دانم اگر قبلا به وارد موتورخانه شده بودند چطور دو روز پیش اجسادی را در آنجا پیدا کردند؟»
محمد، برادر زاده قاسم در حالی که کنج خیابان نشسته بود و تا آن لحظه آرام بود، پوکی به سیگارش زد و گفت: «بچه های ما (پسر دایی های قاسم) به مسئولین گفتند که ما اینجا کار کردیم اجازه بدهید با مسئولیت خودمان به پایین برویم و آنها را پیدا کنیم، ولی اجازه ندادند. اگر پسر دایی های قاسم پنجشنبه یا جمعه می رفتند این افراد زنده بودند و نجات پیدا می کردند.»
او اشاره ای به فیلمی که در آن شهردار تهران درباره تونل زدن به موتورخانه خطاب به آتش نشان ها می گفت «دوباره کاری نکنید» کرد با خشم زیادی گفت: «آقای شهردار می گویند دوباره کاری نکنید، اما برای چه و با چه حقی این حرف را می زنند؟»
در واقع در آن زمان همه فکر می کردند این افراد درباره این 4 نفر واقعیت را نمی گویند، اما دوشنبه شب یک امداد گر به حرف پسر دایی قاسم باور می کند از او نقشه موتور خانه را می گیرد و درست 5 ساعت بعد اجسادی در موتور خانه پیدا می شوند، جسد 4 نفر که هیچکدام متعلق به قاسم نبوده است.
در حالی که بیرون پلاسکو خبر از پیدا شدن جسد چند آتش نشان داده می شد، امیرحسین گفت: «یعنی اگر زودتر به آنجا می رفتند حداقل یک نفر در آنجا شاید زنده می ماند، نمی گویم دایی من ولی شاید یک آتش نشان زنده می ماند، یک آدم زنده می ماند.»
او که به شدت مقاومت می کرد تا بغضش نشکند با صدای بلندی گفت: «به اینجا آمدند و دارند برای انتخابات خودشان رای جمع می کنند، هیچکسی فکر مردم نیست و همه به فکر سود خودشان هستند.»
هیچ اطلاع رسانی خاصی به خانواده های مفقودین نمی شود
در این میان نیروهای پلیس که افراد را از منطقه دور می کردند حتی به خانواده قاسم هم اجازه ندادند تا در حوالی پلاسکو منتظر خبری بمانند، آنها هم که انگار در این یک هفته به این برخورد عادت کرده بودند آرام از منطقه دور شدند و به سمت همسر قاسم رفتند، آنها به آرامی گفتند که چیزی از وضعیت قاسم به او گفته نشود؛ او غمگین در گوشه ای از خیابان نشسته بود.
ناگهان خواهر او با خشم و ناامیدی شدیدی گفت: «ما با همه مصاحبه کرده ایم آیا نتیجه ای داشت؟ الان هفت روز است که اینجا هستیم و هیچ جواب قطعی و درستی به ما نمی دهند، دو روز پیش خبر دادند که 4 جنازه بیرون آمده اند به پزشک قانونی رفته ایم و 3 جنازه به ما نشان داده اند. پس این جنازه چهارم کجا است؟ چرا ما آن را نمی بینیم؟ این کارگر هایی که در پلاسکو کار می کردند بیمه نداشتند و خودشان اختیاری خود را بیمه کرده بودند، به آنها فقط 4 ماه بیمه بیکاری تعلق بگیرد. این خانواده با دو بچه می خواهد چه کار کند؟ از کجا می خواهد پول دربیاورد؟ به این افراد حتی طبق حقوق وزارت کار هم حقوق نمی دادند، درآمد این نگهبان ها ماهی 850 تومان است.»
اما به نظر می رسید مسئله ای همسر قاسم چیز دیگری باشد، او در همان حالی که روی زمین نشسته بود با عصبانیت زیادی گفت: «به هیچ عنوان هیچ کسی به ما خبری نمی دهد.»
آنجا هیچ برخورد متفاوتی با خانواده قربانیان نمی شد و ماموران درست آنها را مثل بقیه مردمی می دیدند که مزاحم کار امدادرسانی می شوند؛ به آنها نه مکان خاصی برای منتظر ماندن داده شده بود، نه اجازه ورود به محوطه ساختمان پلاسکو. و نه حتی خبررسانی خاصی درباره مفقودین میشود، آنها هم مثل بقیه مردم اخبار را از تلویزیون و کانال های تلگرامی دنبال می کنند و حتی افرادی مثل همسر قاسم روی زمین، در خیابان ناهار می خوردند.
پس از حرف های همسر قاسم بود که دوربین صدا و سیما به آن منطقه برای مصاحبه با مردم آمد در ابتدا اعضای خانواده قاسم هم می خواستند بروند و در تلویزیون اعتراض کنند اما دقایقی بعد آنها به یک دلیل پشیمان شدند؛ اگر اعتراض کنند، حرفهایشان پخش نمی شود.
امیرحسین هم درباره خبررسانی که به آنها می شود گفت: «هیچ کدام از مسئولین با ما در ارتباط نیستند ما فقط اینجا منتظر می مانیم تا برخی از آتش نشان ها به ما خبری بدهند، به خدا اگر یک نفر را مسئول خبر رسانی به من کنند من دیگر به اینجا نمی آیم تا مزاحم کار دیگران هم بشوم. اولین روز من اینجا نشسته بودم یک پسر 18 ساله که پدرش داخل بود اینجا نشسته بود دستش روی سرش بود پلیس به او می گفت "اینچا یوگا کار می کنی" من واقعا نمی دانم این چه کاری است.»
در این میان ورودی منطقه عملیات پلاسکو بسیار شلوغ شد، افراد زیادی می خواستند مخفیانه وارد منطقه شوند از دختر دانشجویی که می خواست عکاسی کند تا پیرزن و کودکی که بسیار کنجکاو بودند.
ده ها بار ما را به شکل غیرواقعی امیدوار کردند
برادرزاده قاسم، به گوشه ای نشسته بود، فقط فکر می کرد و سیگاری می کشید: «تا الان حرفی نزدند که 5 دقیقه بعد تکذیب نکنند، شبیه بقیه مردم به ما خبررسانی شد و ما هرچه تلویزیون نشان می داد، باور می کردیم. نه مسئول و نه هیچکس دیگری با ما تماس نگرفت.»
آنها از خبرهای خوبی که در این چند روز به آنها داده اند و سپس تکذیب شد گفتند؛ روز اول به خانواده مفقودین گفتند همه افرادی که در 3 طبقه اول بوده اند زنده اند سپس گفتند 4 نفر نجات پیدا کردهءاند و ما همه بیمارستان های این اطراف را گشتیم، روز یکشنبه آنها با خبر شده اند که دستگاه زنده یاب از زنده بودن 4 نفر خبر داده است، دوشنبه شب امدادگری به آنها گفته خبرهای خوبی در راه است و ...
امیرحسین در باره این خبرها می گفت: «یا حرفی را نزنید یا تکذیب نکنید. 40 بار ما را خوشحال کردند و به ما امید الکی دادند.»
او سپس دوباره به انتقاد از صدا و سیپا پرداخت و گفت: «تلویزیون فقط درباره آتشنشانها حرف میزند، آنها هم شهید شدند قبول دارم، اما دایی من هم هنگام انجام وظیفه شهید شد، چرا به دایی من نمی گویند شهید؟»
همین هنگام محمد سرش را به آرامی به بالا آورد و با بغض گفت: «شیفتش تمام شده بود اما بخاطر کمک در پلاسکو ماند.»
در همین لحظات آتش نشانی خسته از منطقه عملیات به بیرون آمد به گوشه ای نشت و با غم عجیبی گفت: «همین الان 3 جسد پیدا کردند و جسد های دیگری هم در آنجا وجود دارد.»
امیرحسین که از برخورد مسئولان با آنها به شدت ناراحت بود، ادامه داد: «اینها هم که هرچه می شود تکذیب می کنند به ما گفتند بروید پلیس آگاهی ما رفتیم، فردای آن روز رئیس پلیس تهران گفت هیچکس تاکنون به پلیس آگاهی مراجعه نکرده! ولی من خودم چندین پرونده در آنجا دیدم که اتفاقا پرونده دختر 28 ساله ای را هم میان پرونده مفقودین دیدم که برای من بسیار عجیب بود.»