به گزارش نما - روزنامه شهروند نوشت:حادثه رخ داده بود، درست در آخرین روز خدمت؛ برگه ترخیص «محمدحسن» زمانی که از عرض خیابان ارج میگذشت روی دستانش بود. گزارش حادثه هم اینطور نوشته شد: «تصادف یک خودروی سواری با یک عابرپیاده.» این دو سطر، تنها روایتی کوتاه از آخرین لحظات زندگی «محمدحسن قربی» امدادگر جوان جمعیت هلالاحمر است.
محمدحسن قربی متولد ١٣٧٠ به قول رفیق امدادگرش زندگیاش را میتوانیم در یک کلمه خلاصه کنیم: «خدمت». از ١٥سالگی داوطلبانه بهعنوان امدادگر خدمترسانی به مردم را در جمعیت هلالاحمر آغاز کرد؛ آغازی که بیش از ٧سال ادامه داشت؛ درست تا سوم بهمن ١٣٩٢؛ تا آخرین روز خدمت. اما داستان امدادگری محمدحسن، داستان بیپایانی است که با مرگ او نیز به پایان نرسید. شاید بهترین راوی برای بیان این ماجرا، «آقارضا» پدر محمدحسن باشد. آقارضا کارگر یک کارگاه کفاشی در خیابان شاپور است. او در گفتوگو با «شهروند» ماجرا را شرح میدهد: «در کارگاه بودم که از بیمارستان فیاضبخش با من تماس گرفتند، یک خانم پشت خط بود که خیلی مختصر خبر بستری محمدحسن در بیمارستان فیاضبخش را داد. چند روز از بستری محمدحسن گذشت که یک تماس مجدد با من گرفته شد؛ اینبار از بیمارستان مسیح دانشوری. خبر مرگمغزی محمدحسن از طریق پزشکان این بیمارستان در جلسه به من و مادرش اعلام شد. آن لحظه هاجوواج مانده بودیم که چه تصمیمی بگیریم؛ آخرسر تصمیم گرفتم به وصیت نانوشته محمدحسن عمل کنم.
عمل به وصیت نانوشته
اما وصیت نانوشته محمدحسن چه بود؟ ماجرا برمیگردد به دوران دبیرستان. آن زمان که محمدحسن در کانونهای جوانان هلالاحمر فعالیت میکرد. طرح اهدای زندگی در سازمان جوانان جمعیت هلالاحمر در آن دوران اجرایی شد؛ محمدحسن هم در این طرح مشارکت داشت. یک روز کاغذی تاخورده آورده بود تا مادرش امضا کند. مادرش راضی نشده بود نخوانده کاغذ را امضا کند. کاغذ را که خوانده بود با محمدحسن بحث میکند که «این چه کاری است؟» محمدحسن کارت اهدای عضو را نگرفت اما آخرسر کار خود را کرد. آقارضا درست میگفت طبق گفته مسئولان بیمارستان مسیح دانشوری اعضای بدن محمدحسن به ٧انسان نیازمند عضو اهدا شد. خانواده محمدحسن قربی هم بدون وقفه به وصیت محمدشان جامه عمل پوشاندند و کاری کردند که محمدحسن قربی نامش تا سالها در تاریخ انسانیت و بشردوستی ماندگار شود.
چه برسد به جان آدمی!
پسرعموی محمدحسن عازم زیارت حرم شریفه امام حسین(ع) بود که همه دور هم جمع شدند. بحث سوغاتی که پیش میآید، محمدحسن طلب خلعتی میکند. مادر این امدادگر میگوید: «ناراحت شدم و بغض کردم و گفتم این چه حرفیه میزنی تو جوونی؟» پاییز بود؛ به برگهای زرد ریختهشده درخت در حیاط نگاه کرد و با لبخند گفت مادرجان این برگهای زرد هم در فصل پاییز بدون اذن خدا نمیریزند، چه برسد به جان آدمی!»
آرزویی به نام «کمک به دیگران»
صغری طغیانی، مادر محمدحسن قربی میگوید: «محمدحسن فرزند نخست من بود و با رفتن او الان یک دختر و پسر دارم. پسرم از ١٤سالگی آمد به من گفت میخواهم عضو هلالاحمر بشوم و من هم از این کارش خیلی خوشحال شدم، خیلیجاها میرفت، هر پدر و مادری نگران فرزندش است اما من همیشه خیالم راحت بود که کار درستی میکند ولي وقتی این اتفاق افتاد خیلی برای من باورنکردنی بود، هیچوقت فکر نمیکردم پسرم را از دست بدهم. موقعی که به من گفتند واقعا شوکه شده بودم اما بعد از نیمساعت همسرم گفت خودش که کارت اهدا داشت، آرزویش هم که کمک بود، پس تو هم امضا کن. من هم قبول کردم و خواستم آرزوی پسرم را برآورده کنم. الان خوشحالم و حس میکنم که پسرم زنده است. درست است که نمیبینمش اما به خاطر اهدای اعضایش خیلی خوشحالم و حضورش را احساس میکنم، من از بچههایم خیلی راضی هستم.»
داستان پیراهن و آتش
یوسف تاجیکرستمی، امدادگر هلالاحمر هم به «شهروند» میگوید: «یک تریلی با یک خودرو حمل گازوییل برخورد کرد. زمین مشتعل شده بود و هر لحظه ممکن بود فاجعه رخ دهد. همه مانده بودیم چه کنیم. محمدحسن پیراهنش را آتش زد تا مانع ورود خودروها به محل حادثه شود. از محمد ایثار و گذشت را به یادگار دارم. اتیک امدادیاش را هم همیشه در عملیاتها همراه دارم. محمدحسن امدادگر فداکاری بود که بعد از مرگش هم به فداکاری خود ادامه داد. یک بار دیگر این خبر را بخوانید: «محمدحسن قربی امدادگر ٢٢ساله سازمان امدادونجات ورامین هنگامی که برای دریافت کارت پایان خدمت به یگان خدمتیاش در جاده مخصوص کرج مراجعه کرده بود با یک دستگاه خودرو تصادف کرد که بلافاصله به مراکز درمانی منتقل شد. پزشکان پس از ٧ روز مرگمغزی امدادگر ٢٢ساله را تأیید کردند. پس از انجام آزمایشات لازم کبد، کلیه و دریچه قلب محمدحسن به ٦ بیمار نیازمند پیوند زده شد. این امدادگر از سال ١٣٨٥ عضو سازمان امدادونجات هلالاحمر ورامین بوده و در پایگاههای جادهای به امدادرسانی میپرداخت.»