جماعت اهل سینما را خیلی جدی نگیرید!

میرسلیم خطر گسترش ناامیدی توسط زامبی‌های روشنفكری را به درستی درك كرده

خیلی از این جماعت اهل سینما را جدی نگیرید! اینها صبح با هاشمی عكس می‌اندازند، غروب علیه منافقین فیلم می‌سازند و فردایش با عكس روحانی پست می‌گذارند.

به گزارش نما ، داوود مرادیان کارگردان و مستندساز طی یادداشتی به اظهارات سیدمصطفی میرسلیم کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری و واکنش سعید روستایی کارگردان این مستند پرداخت. متن این یادداشت به شرح ذیل است:

انتخابات سال 92 بود، یکی از دوستان زنگ زد و گفت مرادیان فلانی ( از کارگردانهای نان به نرخ روز خوار جوان نزدیک به سجادپور) می‌خواهد به جلیلی وصل شود. می گوید {آقای} خامنه‌ای می‌خواهد جلیلی را رئیس جمهور کند و باید به او وصل شود. خندیدم و گفتم ما خودمان هم امیدی نداریم جلیلی بتواند رای مردم را جذب کند اینها چطور تا ته قصه رفته‌اند. القصه زد و بر همان سیستمی که خیلی از همین دولتی‌ها پرچمدار مخالفت با آن در 88 بودند سال 92 حسن روحانی با یک رای شکننده رئیس جمهور شد و ما هم به جای ریختن کف خیابان لبخند زدیم و برگشتیم سر مبارزه‌مان.

این خاطره را از آنرو گفتم که خیلی از این جماعت اهل سینما را جدی نگیرید! مطلقا جدی نگیرید. اینها صبح با هاشمی عکس می‌اندازند، غروب علیه منافقین فیلم می‌سازند و فردایش با عکس روحانی پست می‌گذارند. اینها پشت پرده برای بازی در فیلم ضد فتنه تست گریم می‌دهند با رقم عظیم و نجومی و بعد که دستشان از دریافت یکجای آن اول قرارداد خالی می‌ماند شعار می‌دهند که در اینگونه فیلم‌ها بازی نمی‌کنند. اینها خودشان هم دروغ‌های خودشان را باور می کنند و در حالی که در خانه اعیانی شان نشسته اند قصه می گویند در فیلمشان که فقرا فتنه 88 را خلق کردند! خیلی از این جماعت کلا متوهند اما خیلی دیگرشان دو رو دارند. خصوصاً وقتی که از شفافیت مالی و رسانه ای و دموکراسی و آزادی مطبوعات حرف می زنند اما وقتی پای پول چرب و خوب وسط باشد در سریال آقا زاده؛ خبردار حاضر می شوند. اینها هنرمندند!

راستی از کی هنر تا این حد حقیر شد؟

هنر روشنفکری ما زمانی قیصر خلق می کرد و گوزن ها را به مسلخ از ما بهتران می برد. تاراجش معرکه بود. گاوش جذاب و حتی چریکه ی تارایش قابل درک. چه شد که هنرمند امروز تا این حد وابسته به اربابان زر و زور تزویر شده؟

اینها که گفتم برای پیش کسوتان این حلقه است چه باک از نونهالی تازه رسته که خرده هوشش در رودخانه خروشان جشنواره دولت "امید" تکانی خورده و در بگیر و ببند و زد و بند جشنواره های دولتی خواستند به "آن" فیلم سیمرغ ندهند به فیلم "این" داده اند چرا که "آن" فیلم برای تفکر دیگری است و همین می شود اسباب توهم جدیدی نو رسته. اما این نورسته چرا جوگیر شده و چرا فکر کرده جناب میرسلیم از نام! نامی او سوء استفاده کرده؟ مثلا اگر کسی بگوید اولین زامبی فلانی بود در فلان کشور از نام نامی آن زامبی سوء استفاده کرده؟

"سعید روستایی" و فیلمش تیپای بیغاره ای هستند به لمبرهای جناب مستطاب دولت "مثلا امید" دولتی که قرار بود روزنه های امید را در جامعه باز کند کارش به جایی می رسد که بیشترین سیمرغ های دولتی اش را به فیلمی می دهد که اوج امید در آن امید به مردن است! سراسر نکبت است. آنهم نه از مردی 60 ساله. از جوانکی نو رسته که او هم مثلاً قرار است نشانه ای از این امید باشد!

از این زاویه که نگاه کنیم هم جناب میرسلیم درست گفته اند هم نورسته محبوب دولت روحانی. میرسلیم خطر گسترش نا امیدی در جامعه توسط زامبی های روشنفکری را به درستی درک کرده و از نشانه ی خوبی خبر می دهد. وبا که شیوع پیدا می کند اول نورسته ها را مستراح نشین خواهد کرد. اما با همه اینها هرگز در تاریخ، سینمای روشنفکری ما اگر با انقلاب نبوده حداقل افتخارش سرخی باورهای سوسیالیستی اش که بوده! اکنون آن وبا به اوجی رسیده که هنر روشنفکری ایران به کاسه لیسی اشرافیت رانتی تن داده. این حقارت از فقر است یا از توقع زیاد؟

نورسته ی سیمرغ دار حق دارد از اربابش دفاع کند. بایدهم به او رای بدهد. اما ما، قیصر، ناخدا خورشید بمبک سوارمان، همراه با بغض کارگران گرسنه دهان خورد. تک تک نکبت زده های فیلم روستایی (نه بازیگرانش) اول بر مزار پدران معدنچی مان با پیکرهای له شده می ایستیم. با سوخته گان قطار همپیمان میشویم. با کولبرهای منجمد به فریاد قسم می خوریم، با کودکان سوخته شین آباد. گرسنگان بلوچستان، دخترکان بی شناسنامه جالق،با واکسی های خیابان ولی عصر(عج) با همه 96 درصد پابرهنه مان ان شالله از تنها حق ورسانه مان استفاده می کنیم و با رایمان صدایمان را فریاد می زنیم: "نه" به ادامه حاکیت اشراف و رانت خواران بر سرنوشتمان که به قول بامداد عزیز، که اگر نه حزب اللهی بود حداقل انسان بود و از درد فقر فقرا ناله می کرد که فرمود:

چه‌ت اوفتاده؟ که می‌ترسی ار گشایی چشم

تو را مِس آید رؤیای پُرتلألؤِ زر؟

چه‌ت اوفتاده؟ که می‌ترسی ار به خود جُنبی

ز عرشِ شعله درافتی به فرشِ خاکستر؟

به وحشتی که بیفتی ز تختِ چوبیِ خویش

به خاک ریزدت احجارِ کاغذین‌افسر؟

تو را که کسوتِ زرتارِ زرپرستی نیست

کلاهِ خویش‌پرستی چه می‌نهی بر سر؟

تو را که پایه بر آب است و کارمایه خراب

چه پی فکندن در سیل‌بارِ این بندر؟

تو کز معامله جز باد دستگیرت نیست

حدیثِ بادفروشان چه می‌کنی باور؟

نه... این‌روزها سینه ما داغ است. داغ سیل چنار و قدوم مبارک بیست دقیقه‌ای والا حضرت رئیس جمهور. داغ اراک و سیمان فرو رویخته در حلقش. داغ بدنهای بی جان حجاج منا که اگر نبود فریاد بلند سید علی خامنه ای قطعاً با بولدوزر ماننده رمه‌ای مرده از صاعقه گورخواب می شد. داغ گورخوابان! خیابان خوابان... معدن... آخ... معدن. داغ ماه‌ها جیب خالی مردان معدن. کارگران فصلی. مردم... داغ بغض وزیری میلیاردر برای دختر میلیونر رفیقش. داغ اینهمه تحقیر بی سابقه. داغ توهین به برادران مدافع حرممان داغ...

ما به این تحقیر پایان می دهیم و بگذار روستایی‌ها به حقارت فیلم‌سازی برای دولت اشراف ادامه دهند. بگذار تاریخ برای این ننگ قضاوت کند.
منبع:فارس

۱۳۹۶/۲/۱۸

اخبار مرتبط