شامگاه 19 دی ماه 1395، هنگامی که حسن روحانی با چشمانی اشکبار، بیمارستان شهدای تجریش تهران را ترک کرد، شاید کمتر کسی میتوانست حدس بزند فاطمه، دختر رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام، مرداد ماه سال 96 رئیس دولت دوازدهم را فردی با شخصیت ضعیف بخواند و بگوید: «آقای هاشمی یک تفکر بود، یک جریان بود. با اسم بردن یا اسم نبردن، این جریان یا تفکر تحت تأثیر قرار نمیگیرد. ولی افرادی که این گونه رفتار میکنند، شخصیت خودشان را در این رابطه نشان میدهند، خصوصاً افرادی که با حمایت آقای هاشمی روی کار آمدهاند. آقای روحانی هیچ شباهتی به آقای هاشمی ندارد. آقای روحانی نمیتواند جا پای آقای هاشمی بگذارد، چون اصلاً نه تفکر آقای هاشمی را دارد و نه شجاعت ایشان را و نه پشتکار و فعالیتی که آقای هاشمی داشتند. روحانی هیچ کدام از آنها را ندارد»؛ تقریباً غیر ممکن بود که بتوان پیشبینی کرد محمد هاشمی، برادر رئیس دولت سازندگی پس از گذشت کمتر از یک سال از فوت وی، از بیمهریها به آیتالله ناراحت باشد و بگوید: «در جریان دو مراسم تنفیذ و تحلیف ما بیمعرفتی دیدیم که یادی از آیتالله هاشمی نشد، ایشان یکی از استوانههای نظام بود»؛ اما گویا این گلایهها تغییری در رویکرد حسن روحانی ایجاد نخواهد کرد و وی تصمیم خود را گرفته است. او قصد دارد مستقل باشد، روحانی نه دوست دارد زیر سایه هاشمی قرار بگیرد و نه میخواهد نماینده اصلاحطلبان شناخته شود؛ تصمیمی که نمود آن را میتوان به وضوح در رفتار این روزهای روحانی مشاهده کرد. درباره حصر با وجود همه تقلای اصلاحطلبان سکوت کرده است، با وجود فشار وحشتناک اصلاحطلبان لیست کابینه با حضور کمرنگ چهرههای این جریان و نامهایی، چون رحمانیفضلی به مجلس بسته شده است و...، که نشان میدهد روحانی قصد عقبنشینی از تصمیم خود را ندارد؛ چرا که به خوبی میداند این اوست که اکنون بر کرسی ریاستجمهوری تکیه زده است، نه دیگران!