هفتههای عجیبی را پشت سر میگذاریم، نقابها در حال افتادن است و میشود سره از ناسره را بهتر شناخت، یک روز در مجلس شورای اسلامی، نمایندگانی که در کارزار انتخاباتی با شعارهای دهان پر کن و لیستی به نام امید از مردم رأی گرفته بودند، حضور دوربینها و رسانههای ایرانی و خارجی را فراموش میکنند و در رفتاری حیرتانگیز و ناامیدکننده نشان میدهند بر خلاف آنچه اظهار کرده بودند چقدر شیفته غرب شدهاند و چقدر خودباختهاند در برابر چشمآبیها. روزی دیگر دو بازیکن فوتبال در برابر یک تیم از رژیم کودککُش صهیونیستی در میدان مسابقه حضور مییابند و برخی چهرههای ورزشی و به اصطلاح فرهنگی که همیشه ادعای حمایت و پشتیبانی از حقوق بشر و حقوق کودکان را دارند و هر روز عکسهایشان با خندههایی مصنوعی از شرکت در خیریهها منتشر میشود، آن دو فوتبالیست را تا حد قهرمان ملی بالا میبرند! روزی دیگر چهرهای که سالها خود را فردی متقی جا زده بود و به واسطه همان تقوای دروغین برای خود شهرت کسب کرده، تصاویر خاص و کاملاً متضاد با ادعاهایش، منتشر میشود!
اخبار سلسلهواری که جز ناامیدی و رذالت هیچ نداشت؛ اما به ناگاه زلالی و درخشش چشمان یک جوان مؤمن انقلابی در میان این ژستهای مشمئزکننده و نگاههای خیره به دوربین، گلوی بریده یکی از یاران آخر زمانی حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در میان گردنکشیها و خودبزرگبینیهای مدعی انقلابیگری، اخلاق اسلامی و الهی یک جوان ایرانی در میان فریبها و دروغها و منفعتطلبیها، شجاعت و ایستادگی مردی راستقامت در برابر شقیترین خلق در میان بزدلیهای سیاسی و خودباختگیهای فرهنگی، بر ظلمت این روزها نور میتاباند و اردوگاه حق و حقیقت را از اردوگاه قدرتطلبان و شهرتجویان تمیز میدهد، دلهامان را دگرگون میکند و گونههامان را تر.