سیدمجتبیمومنی- قصه از آن جا شروع میشود که کارگردانی به بخشی از ماجرای یکی از بی سر و صدا ترین سوژههای تاریخ انقلاب اسلامی میپردازد. شخصیتی که از ابتدای نهضت اسلامی حضرت امام پای کار بوده تا پیروزی و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان برای بلند کردن مسئولیت ها از پای ننشسته است.
مردی بیادعا و بدون هیچ گونه خودخواهی و تمایلاتی نفسانی، تا جایی که انقلاب به او نیاز داشته تمام قد در وسط میدان بوده و هر از گاهی که به شیطنتی و کینهای کنار گذاشته شده بدون سر و صدا و حاشیه به گوشهای رفته است و...
گروه العال
محسن اسلام زاده برای ارائه اثر خود در جشنواره سینما حقیقت به سراغ زندگی شهید سید اسدالله لاجوردی رفته است. با اینکه دامنه فعالیتهای شهید بزرگوار لاجوردی به پیش از دهه چهل میرسد اما شروع داستان مستند از ماجرای سال ۱۳۴۹ و مقابله با بازی تیم اسرائیلی العال در ورزشگاه امجدیه سابق(شهید شیرودی) میپردازد.
از آنجایی که بناست این مستند به صورت گسترده منتشر شود؛ ترجیح بر این نیست که همه قسمت های مستند حتی از باب تشریح و نکتهها شرح داده شود.
روند منظم داستان و تفکیک فعالیتهای شهید از دوره زندانش با تمام جریانهای ضد شاه تحسین برانگیز است. کارگردان به خوبی با نشانهها(فکتهای منظم و مناسب) به تفکیک عقاید لاجوردی و مارکسیست در زندان میپردازد. کمی بعد خط قرمز و فاصلهها با سازمان مجاهدین خلق(منافقین) روشن میشود. حضور انقلابی و نقش خستگی ناپذیر او در مبارزات با وجود تصاویر بعضا دیده نشده از انقلاب و مبارزات پیش از پیروزی مردم از نقاط مثبت فیلم است.
سوالِ بیجواب
البته در این بین و در ماجراهای دهه چهل و مبارزات وی در شروع نهضت یک سوال بیجواب میماند مردی با چنین پشتوانه عقیدتی و چیدمان منظم ذهنی در کدام مکتب و تشکیلات تربیت شده است. بدیهی است شخصی که در مستند دادستان از او یاد میشود در تشکیلاتی سازمان یافته با مدیریتی قابل ستایش پرورش یافته باشد که کارگردان اصلا یادی از آن(موتلفه اسلامی) نمیکند. روند مستند با نریتور نا آشنا و بعضا کم حس و حال ادامه پیدا میکند تا به ماجرای مواجه با منافقین میرسد.
روایتهای متنوع
ماجرای اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان و برگزاری جلسه شورای علما برای تعیین تکلیف سازمان مجاهدین(منافقین) و ماجرای «نقل فتوا» تا رسیدن به شهدای ترور شده توسط گروه فرقان روایت میشود.
بدیهی است در مستندسازی اگر بعد از سه دهه به سراغ روایتهای شفاهی افراد بروی با تنوعی از روایتها که با توجه به قوت و ضعف حافظه افراد قوت و ضعف خاص خودش را دارد مواجه میشوی. در مستند آقای دادستان، با چند مورد از این روایتهای تاریخی مواجه میشوی که ماجرای ترور شهید کچویی یکی از اینهاست؛ روایتهایی که از ماجرای شهادت این شهید روایت شده دارای تنوع است و کارگردن در این امر ترجیح داده به یکی از جذابترین مدلهای بصری و کم حاشیهتریناش بپردازد.
کم تصویر تا منافقین
یکی از نقاطی که در مورد مستند وجود دارد کمبود تصاویر از خود شهید تا جریان رسیدن به حذف خانه تیمی منافقین است. سید اسداله لاجوردی دادستان انقلاب تهران است و قرار است یکی از خانههای تیمی منافقین منهدم شود. فرماندهی عملیات با دادستانی است. این عملیات با موفقیت انجام و به نتیجه میرسد و در این بین فرزند مسعود رجوی که یک پسر بچه دو یا سه ساله است زنده میماند و در تلویزیون آن زمان در آغوش شهید لاجوردی به تصویر در میآید.
در خاطرات خیلی از افراد از چهره شهید یک شخصیت مهربان و رئوف القلب شناخته میشود. در این مستند با شروع ماجرای انهدام خانه منافقین؛ این وجه شهید به نمایش در میآید. فارغ از اینکه میشد اظهارات کسانی که در مورد این خصیصه او صحبت میکردند انسجام بیشتری داشته باشد و پراکنده نباشد، نمونههای عملی این مورد تا اندازهای به خوبی به خورد مخاطب داده نمیشود. به نظر میرسد مخاطب دلش میخواست حتما به این خصیصه شهید بپردازد و از طرفی زمان هم برای این امر مورد نیاز بوده است و جمع این دو این آشفتگی را بوجود آورده است.
یک چهره مبهم
در سالهای اخیر عموما مستندهایی که به نحوی با شخصیتهای امنیتی ابتدای پیروزی انقلاب روبه رو میشود از گزینههای مجهول الهویه(به دلایل امنیتی) استفاده میکنند. فارغ از این که این گونه موارد ممکن است تا اندازهای در مخاطب کلافگی ایجاد کند اما هیجان مدل برخورد با این عناصر توجه مخاطب را به صورت ناخودآگاه به صحبتهای فرد جلب میکند و همین امر تا اندازه زیادی تاثیر در شنونده بودن دارد.
محسن اسلام زاده در دادستان به خوبی از این امر میبرد و با اضافه کردن این شخص به داستانش نقل کارهایی که در سالهای اخیر رد پای منافقین را نشان میدهد میتواند مخاطب را سرپا نگه دارد و تا اندازه ای روند کسالت بار مستند را به دوش بکشد.
پرتاب به دهه هشتاد
با این که در اثنا مستند مصاحبههایی وجود دارد که در سالهای اخیر گرفته شده و تکمیل کننده پازل مستند است اما همچنان حال و هوای روایت و کمک تصاویر همچنان پله پله سالهای شصت تا امروز را طی میکند تا این که ناگهان مخاطب با خیابانهای امروز و آدمهای امروزی و همه روزهای تهران مواجه میشود و همین امر باعث میشود که مخاطب احساس کند از سالهای شصت به سالهای اخیرپرتاب شده است.
البته برای این امر میتوان چند احتمال دانست از جمله اینکه رسیدن به انتهای داستان برای این که احیانا مخاطب در سالن صندلی اش را خالی نکند و یا این بعد از گذشت این مدت مستندات تصویری برای این امر وجود نداشته و کارگردان مجبور به این کار شده است.
یک روایت معلق
ماجرای برکناری و استعفای شهید از جمله روایتهایی است که کاملا مخاطب را معلق نگه میدارد و آخرش هم مشخص نمیشود که اصل ماجرا درست چه بوده است.
البته فارغ از این که برای این ماجرا دارای چند روایت متنوع هم هست اما با توجه به تکرار این مدل البته در دو جای دیگر از مستند؛ احساس میشود که کارگردان عمدی در این بین داشته و دنبال هدف خاصی بوده است.
در کل و بعد از به پایان رسیدن آقای دادستان احساس می کردم که درهای جدیدی از زندگی شهید لاجوردی به رویم باز شده و سوالاتی که بدون جواب مانده آزارم میداد.
به نظر میرسد کم بودن زمان (حدود شصت و چند دقیه) و حجم زیاد اطلاعاتی که در مورد شهید وجود داشته و به هر دلیلی کارگردان نمیخواست از آنها صرفِ نظر کند را میتوان دلیلی بر این موارد دانست. اگر میشد که بجای پرداخت سه دهه از زندگی شهید در یک مستند به برشهایی از زندگی وی در برهههای خاص و حتی خصوصیات اخلاقی اش توجه کرد و حتی این کار به یک مستند چند قسمتی تبدیل شود میتوان گفت این اثر یکی از ماندگارترین مستندهای تاریخی با موضوع شخصیتهای موثر انقلاب اسلام و شهید مظلوم سید اسداله لاجوردی میشد.