تمامی انقلاب ها در یک مساله اشتراک دارند و ان ایجاد تحول در روابط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی یک جامعه است. حاصل هر انقلابی، ایجاد ساختارهای جدید، نهادهای نو، باز تولید مفاهیم جدید و حاکمیت نمادهای فرهنگی تازه میباشد. پیامدهای انقلاب و دگرگونیهای حاصل از آن حدی است که در دهه نخست انقلاب به عنوان گسست از گذشته و تاریخ نمایان میشود. اگر چه حقیقت آن است که همانگونه که منتسکیو میگفت: این گسست در عین پیوست است و تاریخ یک جامعه پیوستاری پر فراز و نشیب را تشکیل میدهد.
هر انقلابی نه تنها سامان سیاسی جدیدی را به همراه دارد و به تعبیر ساموئل هانتیگون «نظم جدیدی» را به ارمغان میآورد، بلکه مجموعه به هم پیوستهای از مفاهیم، واژهها و ادبیات جدیدی را به همراه خود میآورد و گاهی شعاع این گفتمان جدید مرزهای جغرافیایی یک کشور را درمینوردد و دامنهی تأثیر آن تا فراسوی مرزهای دیگر کشورها نیز کشیده می شود.
انقلاب اسلامی ایران پارادایم جدیدی را مطرح نمود که اگرچه در تفکر درون دینی تا حدی ناشناخته بود ولی کلید واژهها و ادبیات آن کمتر رواج داشت. از این پارادایم جدید بسیاری از متفکران و اندیشمندان غربی به «اسلام سیاسی» یاد کردهاند که در عین حال دارای پرسشها، مفروضات و مؤلفههای نظری و گفتمانی خاصی است و به اختصار به برخی از مؤلفههای آن اشاره میکنیم.
** پیروزی انقلاب در زمان سرایت سکولاریسم به شرق
جدایی بیان قلمرو دین و قلمرو سیاست یکی از مهمترین ویژگیهای مدرنیته سیاسی به مفهوم غربی آن میباشد. در جدال میان پادشاهان و کلیسا، سرانجام شعار معروف «سهم قیصر به قیصر و سهم پادشاه را به پادشاه دهید» پیروز شد. کلیسا از ادعاهای سیاسی خود دست برداشت و سکولاریسم فرجام کشمکش چندین ساله کلیسا و دولت در غرب بود. این تجربه که در ظرف زمان و مکان و با توجه به ویژگیهای دین مسیحیت در دنیای مسیحیت و غرب دلایل خاص خود را دارد، به سرعت به شرق نیز سرایت نمود و بسیاری از روشنفکران، نویسندگان و فعالان سیاسی که مقهور پیشرفت علمی و تکنولوژیک غرب بودند، تنها راه جبران عقبماندگی را در تقلید بیچون و چرا از غرب دیدند. از این رهگذر دین اسلام هم به سرنوشتی مشابه دین مسیحیت دچار و نقش سیاسی خود را در بسیاری از جوامع و از جمله جامعه ایران از دست داد. به طوری که قرآن در مراسم عروسی و عزا مورد استفاده واقع میشد و جامعه متدینین به گوشههای مساجد رانده شده بودند. مبارزین و مجاهدین مسلمان هم تحتتأثیر گفتمان مارکسیستی و بلشویکی بودند.
در چنین شرایطی، امام خمینی (ره) «اسلام سیاسی» را که «اسلام ناب محمدی» مینامید احیاء کرد و با بیان یکی بودن عرصه سیاست و دین و «این جهانی کردن» دین، اسلام را به متن جامعه و سیاست بازگرداند. واژهای مهجور مانده ادبیات سیاسی اسلام و فرهنگ قرآنی نظیر شهادت، جهاد، مقاومت، مبارزه با طاغوت و ظلم، ستم و...، دوباره احیاء شد. این گفتمان جدید شور جدید در جوامع اسلامی ایجاد کرد و خیزش اسلامی عالمگیر شد.
در شرایطی که پارادایم «توسعهگرا» بیهمتا مینمایاند، انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید و گفتمان جدیدی را به دنیا عرضه میکند که گفتمان مسلط را به چالش جدی طلبیده و بار دیگر اندیشه حکومت دینی و یکی شدن دین و دنیا و پیوند دین و سیاست را نه تنها مطرح میکند بلکه آن را به حکومت میرساند.
** تفاوت مشروعیت در انقلاب اسلامی و دولت های غربی
چالش دیگر بین اسلام سیاسی، پارادایم دموکراسی لیبرال در مبنای مشروعیت حکومت است. نظام سیاسی توسعه یافته که در قالب دولت ـ ملتهای غربی تجلی یافته، مبنی بر قرارداد است و مشروعیت خود را از آراء اکثریت کسب میکند. ماکسوبر این مبنای جدید مشروعیت را، مشروعیت قانونی ـ عقلانی مینامد.
این در حالی است که دولت اسلامی که بنیادهای نظری آن در قالب نظریه ولایت فقیه توسط بنیانگذار انقلاب پیریزی شده است، مبنای مشروعیت حکومت را الهی میداند و برای تحقق پیدا کردن حاکمیت الهی رضایت مردم و اکثریت هم لازم است. تفاوت حکومت، مشروعیت در نظام اسلامی با نظام آرمانی پارادایم توسعهگرا در این است که دولت، مسؤول است و خود را برای خوشبختی و سعادت واقعی جامعه، دارای رسالتی الهی میداند و جلب آراء به هر قیمتی را روا نمیداند.
** جایگاه فرد در نظام غربی و اسلامی
محور دیگر چالش بین دو نظام سیاسی، تلقی مختلفی است که در پارادایم از «فرد» و رابطه او با حکومت دارند. نظام سیاسی مطلوب و جهان شمول از منظر متفکران توسعهگرا، مبنی بر «فردگرایی» است. فردگرایی که به تعبیر لویی دومان موتور محرک ایدئولوژیهای مدرن غرب است، به معنای محور قرار دادن فرد است. فردگرایی، انسان را به جای خدا مینشاند و لذتمحوری و تحصیل سود فردی را آخرین آرمان حکومت قرار میدهد.
اما در جامعهای که «اسلامیسم» بر آن استوار است، فرد، از اهمیت و احترام ویژهای برخوردار بوده و خلیفه خدا در زمین به شمار میرود. فردگرایی مثبت، مورد پذیرش است. حفظ حرمت و کرامت انسانی به عنوان یکی از مهمترین وظایف دولت اسلامی است. افراد رابطهای نظارتی بر حکومت دارند و تنها موضوع مقررات، دستورات نیستند و نظارت عمومی و همگانی به عنوان یکی از اصول مسلم و پذیرفته است و شهروندان نظام اسلامی موظفند به حسن اجرای امور نظارت داشته باشند. به بیان دیگر همانگونه که گابریل آلموند میگوید فرهنگ مشارکت، در این جامعه نیز فرهنگ مشارکتی است نه تبعی؛ با این تفاوت که مشارکت در نظام دموکراسی غربی، برای به حداکثر رساندن سود شخصی است. در صورتی که در نظام اسلامی، مصالح جمعی بر مصالح فردی مقدم است.
** حکومت مستضعفین بجای حکومت طبقه پرولتاریا
نظام سیاسی توسعه یافته که نظام آرمانی توسعهگرایان است نظامی است که در آن خواست بیشترین درصد مردم تأمین شود چرا که همانگونه که آلنتورن در کتاب "دموکراسی چیست؟" مینویسد، دموکراسی واقعی عبارت است از تضمین بیشترین درصد خواستههای مردم. مارکسیسم، جامعه آرمانی را حکومت طبقه پرولتاریا میداند و جامعه بیطبقه، فرجام و نمونه کامل جامعه معرفی شده توسط پایهگذاران مارکسیسم است. جامعه آرمانی اسلام، جامعهای مبتنی بر عدالت است و عدالت به معنای بازگرداندن حقوق صاحبان حق به آنهاست. در این جامعه به جای حکومت اکثریت، یا طبقه پرولتاریا، مستضعفین وارث زمین میباشند و به حقوق از دست رفته خود خواهند رسید. نظام اسلامی آرمانی، نظامی است که در آن احکام و قوانین الهی بدون کم و کاست و نقص پیاده میشوند، و با توجه به رشد فرهنگی جامعه، مردم با رضایت خاطر به احکام الهی تن درمیدهند. از ویژگیهای نظام اسلامی آرمانی که توسط امام عصر (عج) تحقق پیدا خواهد کرد، این است که امنیت کامل بر زمین برقرار خواهد شد و همگان احساس امنیت و آرامش خواهند نمود. دموکراسی بر شهروند ملی استوار است و نظام دموکراسی آرمانی، نظامی است که در آن همه صحبتها و تعلقهای قومی، نژادی و مذهبی در مقابل پیوند به دولت رنگ میبازد و تنها یک تعلق پیوند همبستگی اجتماعی را تضمین مینماید و آن هم پیوند دولت ملی است.
صد البته مبانی مشروعیت در حکومت اسلامی و تفاوت آن با غرب، موضوع بحثی عمیق و طولانی است که در این مختصر نمیگنجد.