حجت الاسلام علی تبریزی- روز مبعث آغاز رسالت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله ، نشاطی روح افزا بر عالم هستی دمیده شد. در آن روز زیباترین نقش جهان بشریت به ظهور رسید و بهترین فضیلتها و خصلتهای پسندیده اخلاقی به آدمیان غرق در جهالت و هواپرستی، عطا گردید. شجاعت، عدالت، صداقت، امانت، عطوفت و مهر و محبت، حسن خلق و در یک کلام، تمام ویژگیهای پسندیده انسانی، به نحو احسن و اتمّ در شخصیت آن جناب نمایان بود.
جالب اینکه آن بزرگوار با وجود بهره مندی از والاترین خصایص انسانی باز دائما این دعا بر لبانش جاری بود: «اَللّهُمَّ حَسِّنْ خُلْقی؛ خدایا! اخلاقم را زیبا گردان!» (سنن النبی، ص59) و می فرمود: «اللَّهُمَّ جَنِّبْنی مُنْکَراتِ الاَْخْلاقِ؛ پروردگارا! مرا از اخلاق زشت دور بگردان!» (همان)
لذا امروز ما مکلفیم رویکردی دوباره و با نگرشی دقیق تر به سیره آن حضرت تلاش کنیم تا خود و جامعه مان را به آرامش معنوی و روحی برسانیم و بکوشیم خلق و خوی نبوی را در اجتماع مسلمانان گسترش دهیم و جسم و جانمان را با اخلاق زیبای آن حضرت جلا بخشیم. در سطور آینده گزارشهایی مستند را از رفتار پسندیده حضرت خاتم الانبیاء (ص) به نظاره می نشینیم، به این امید که در معاشرتها و رفتارهای اجتماعی و فردی خود از آن شیوه بهره گیریم.
خُلق نبوی در کلام امام حسن (ع) : هیچ نعمتی را کوچک نمی شمرد
امام حسن مجتبی (ع) به نقل از دایی خود، هند بن ابی هاله، خلق و خوی پیامبر(ص) را اینچنین توصیف کرده است:
«رسول خدا (ص) با غصه ها قرین بود و دائما در اندیشه و تفکر به سر می برد. لحظه ای راحتی نداشت و اکثر اوقات ساکت می نشست و جز در مواقع ضروری حرف نمی زد. کلامش کوتاه و جامع و وافی به تمام مقصود بود. خُلقش نرم بود و به کسی ذرّه ای جفا نمی کرد. کسی را حقیر نمی شمرد. نعمت ـ هرچند ناچیز ـ در نظرش بزرگ می نمود و هیچ نعمتی را مذمّت نمی کرد. نه تنها طعامها را مذمت نمی کرد، بلکه تعریف هم می نمود. دنیا و ناملایمات آن، هرگز آن حضرت را به خشم نیاورد؛ اما اگر حقی پایمال می شد، از شدّت خشم کسی او را نمی شناخت و از کسی و چیزی پروایی نداشت تا آنکه صاحب حق را یاری کند.» (مکارم الاخلاق، ص12)
پیامبر اکرم در کلام امام حسین(ع) : سه چیزی که حضرت از آنها پرهیز می کرد
امام حسین (ع) می فرماید: از پدرم علی(ع) در مورد شیوه معاشرت رسول خدا (ص) درباره همنشینانش پرسیدم. پدرم فرمود:
«آن حضرت دائما خوش رو و خوش خوی و نرم سخن بود و خشن و درشت خو و سبک سر و عیب جو نبود و کسی را زیاد مدح نمی کرد و از چیزی که به آن رغبت نداشت، تغافل می کرد؛ به طوری که دیگران نه از آن ناامید و نه مأیوس می شدند. آن حضرت خود را از سه چیز دور می داشت؛ جدال، پرحرفی، و گفتن سخنان بی فایده. و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز می کرد: هرگز کسی را سرزنش نمی کرد، عیبشان را فاش نمیساخت و در جستجوی لغزشها و خطاهای دیگران نیز نبود.» (معانی الاخبار، ص82)
راز توفیق در تبلیغ : اسلام آوردن بادیه نشینِ فحّاش
راز موفقیت آن سرور کائنات در انجام رسالت خطیر خویش، بیش از هر عاملی، حسن خلق و رفتار نیک آن حضرت بود. حضرت با این راهکار که از کلام وحی آموخته بود، نه تنها به جذب انسانهای مستعد و آماده هدایت می پرداخت، بلکه دشمنان قسم خورده اش را نیز تبدیل به دوستان صمیمی می نمود.
ابن عباس می گوید: رسول اکرم (ص) در مقابل رفتارهای تند و خشن و جاهلانه، آن چنان صبور و بردبار بود که سخت ترین دشمنانش را تبدیل به عاشقان دلباخته می نمود.
روزی آن حضرت در مسجد نشسته و یاران و اصحاب نیز در اطراف حضرت حلقه زده بودند. ناگاه عربی بادیه نشین از در مسجد وارد شد که شمشیری به کمرش بسته و سوسماری را در دامن داشت. خطاب به جمع حاضر گفت: محمدِ دروغگویِ جادوگر، کدام یک از شما هستید؟ دوستان پیامبر خواستند او را ادب کنند، اما پیامبر جلوگیری کرد و فرمود: یا اَخَا الْعَرَبْ مَنْ تُریدِ؛ ای برادر عرب! با که کار داری؟ گفت: با محمدِ ساحرِ کذّاب! حضرت فرمود: محمد منم، اما نه ساحرم نه کذّاب؛ بلکه فرستاده خداوند هستم. اعرابی که با مشاهده نیک رفتاری و جمال دلربای حضرتش تحت تأثیر قرار گرفته بود، اظهار داشت: سوگند به لات و عزّی! اگر زیبایی رفتار و گفتارت را ندیده بودم، این شمشیر را از خون تو سیراب می کردم. اما این را بدان تا این سوسمار به تو ایمان نیاورد، من به آیین تو نخواهم گروید.
در آن حال، سوسمار را از آستین خود بیرون آورد و در مقابل رسول اکرم (ص) رها کرد. پیامبر (ص) به سوسمار خطاب کرد: اَیُّها الضَبّ، ای سوسمار! حیوان با صدای فصیح پاسخ داد: لبیک یا رسول اللّه . فرمود: مَنْ اَنَا؛ من کیستم؟ گفت: اَنْتَ رَسُوُلُ اللّه ؛ تو فرستاده خدایی. در آن لحظه اعرابی بادیه نشین با کمال تواضع و احترام شهادتین را بر زبان جاری کرد و سپس اظهار داشت: یا رسول اللّه ! هنگامی که از در مسجد وارد شدم، در دل هیچ کس را به اندازه تو دشمن نمی داشتم؛ اما حالا که می روم، هیچ کس را به قدر تو دوست نمی دارم. (تفسیر منهج الصادقین، ج9، ص369)
دشمنی که با تفأل نیک حضرت در زمره بهترین اصحاب درآمد
بریده هنگامی که خبردار شد مشرکانِ قریش جایزه ارزشمندی (صد شتر) برای دستگیری محمد (ص) تعیین کرده اند، به جستجوی آن حضرت پرداخت. او اطلاع یافت که پیامبر از مکه خارج شده و به سوی مدینه در حال حرکت است. به همراه هفتاد سوار از قبیله بنی سهم برای دستگیری رسول خدا صلی الله علیه و آله و تحویل وی به مشرکان مکه به راه افتاد و در نزدیکیهای مدینه با آن حضرت روبرو گشت. از آنجایی که آن بزرگوار هیچ وقت عادت نداشت که فال بد بزند، بلکه گاهی تفأل می کرد و فال خوب و امید دهنده می زد. به همین جهت، هنگامی که او را دید، در اولین برخورد از او پرسید: کیستی و نامت چیست؟ گفت: بریده.
حضرت به ابابکر که همراهش بود رو کرد و فرمود: اَبْرَدَ اَمْرُنا وَصَلَحَ؛ کار ما آسان گردیده و حال ما بهتر شد. دوباره پرسید: از کدام قبیله ای؟ او پاسخ داد: از قبیله اسلم. فرمود: سَلُمنا؛ سالم ماندیم. برای بار سوم سؤال کرد: از کدام تیره قبیله اسلم هستی؟ او گفت: از بنی سهم. رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خَرَجَ سَهْمُکَ؛ قرعه به نامت درآمد (و موفق و پیروز خواهی بود).
وقتی بریده این اخلاق زیبا و سخنان دل انگیز و روح افزا را از بیان جذّاب پیامبر مشاهده کرد، بی اختیار از عمق جان شیفته رفتار و کردار آن حضرت گردید. آن گاه از حضرت پرسید: تو کیستی؟ پیامبر اکرم (ص) فرمود: من محمد بن عبداللّه، فرستاده خداوند هستم. بریده و همراهانش در همان لحظه شهادتین را گفتند و مسلمان شدند.
او آن شب همراه پیامبر بود و صبحگاهان عرض کرد: یا رسول اللّه! بدون پرچم وارد مدینه نشو! در همان ساعت عمّامه خود را از سر باز کرد و به نیزه اش بست و در پیش روی پیامبر حرکت کرد. در وسط راه از حضرت خواهش کرد که: «یا رسول اللّه! به من افتخار میزبانی بده و در منزل من اقامت کن! حضرت فرمود: شتر من بدانجا که مأمور است خواهد رفت. بریده گفت: حمد و سپاس خدای را که قبیله بنی سهم بدون اجبار مسلمان شد و رستگار گردید.
بریدة بن خصیب اسلمی در اسلام به مرتبه ای از ایمان و کمال رسید که از خواص یاران پیامبر گردید. او در ردیف 12 نفر صحابه ممتازی است که بر ضد غصب خلافت شورید و از مقام ولایت امیرمؤمنان (ع) در سخت ترین لحظات تاریخی دفاع نمود.( ناسخ التواریخ، ج1، ص29)
مشرکی که بواسطه حسن خلق و سخاوت عاقبت به خیر شد
امام سجاد (ع) فرماید: سه نفر از مشرکین قسم خورده بودند که پیامبر اکرم (ص)را به قتل برسانند. آنان برای اجرای مقصود شوم خود در اطراف مدینه کمین کرده و در انتظار فرصت بودند. علی علیه (ع) رفت. امام بعد از درگیری با آنان با پیروزی کامل برگشت و با سه شتر و دو اسیر و سه اسب و یک سربریده به محضر پیامبر وارد شد. رسول خدا یکی از اسیران را احضار کرد و فرمود: شهادتین بگو و ایمان بیاور! او گفت: کندن کوه ابوقبیس بر من راحت تر از این است که مسلمان شوم و به رسالت تو شهادت دهم. پیامبر دستور قتل وی را صادر کرد. سپس دومین اسیر را احضار نمود و اسلام را بر وی عرضه نمود. او نیز از مسلمان شدن امتناع ورزید و گفت: کشته شدن برای من بهتر از مسلمان شدن است؛ مرا به رفیقم ملحق سازید. هنگامی که علی (ع) خواست او را ببرد، جبرئیل نازل شد و به پیامبر عرضه داشت: «یا مُحَمَّدُ اِنّ رَبَّکَ یَقْرَئُکَ السَّلامَ وَیَقُولُ لا تَقْتُلْهُ فَاِنَّهُ حَسَنُ الْخُلْقِ، سَخِیٌّ فی قَوْمِهِ؛ ای محمد! پروردگارت به تو سلام می رساند و می گوید او را مکش، زیرا که او فردی خوش خلق و در میان قوم خود سخاوتمند است.»
پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: یا علی! دست نگه دار و او را آزادش کن! آن مرد با تعجب پرسید: چرا مرا مثل رفیقم نکشتید و آزاد کردید. پیامبر (ص) فرمود: پیک خدایم به من خبر داد که تو دارای دو خصلت ارزنده می باشی که پروردگارم آنها را دوست دارد: خوش خلقی و سخاوت.
با شنیدن این سخن، او شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد. پیامبر خدا (ص)فرمود: «هذا مِمَّنْ جَرَّهُ حُسْنُ خُلْقِهِ وَسَخاؤُهُ اِلی جَنّاتِ النَّعیمِ؛ این مرد از افرادی است که حسن خلق و سخاوتش او را به بهشت برین کشانید.» ( امالی صدوق، ص105)