فروشگاههای زنجیرهای با اسمها و عناوین مختلف هر روز بیش از دیروز زندگی ما را احاطه میکنند و مانند قارچ در هر محله و خیابانی سر بر میآورند.
فروشگاههای زنجیرهای با اسمها و عناوین مختلف هر روز بیش از دیروز زندگی ما را احاطه میکنند و مانند قارچ در هر محله و خیابانی سر بر میآورند. کاغذهای تبلیغاتیشان که مزین به شعارهای رنگارنگ و تخفیفهای گاه چشمگیر است از لابهلای درهای منازلمان سرک میکشند و از پشت برفپاکنهای ماشینهای پارک شده در دو سوی کوچه برایمان دست تکان میدهند تا ما را به یکشنبهها و دوشنبهها و جمعههای سیاه و سفید دعوت کنند. در نگاه اول شاید زیاد هم بد به نظر نرسند، هر چه باشد خرید را راحت کردهاند و با اختصاص تنها چند ساعت میشود نیازهای خانه و خانواده را از شیر و ماست گرفته تا لوازم خانگی و حتی پوشاک را در محیطی مطبوع تأمین کرد و دیگر نیازی به گشت زدنهای کلافه کننده چند ساعته در چندین نقطه از شهر و تلف کردن لحظات عمر در ترافیک نیست، اما اگر عمیقتر به این مسئله بنگریم با وجود اینکه این فروشگاهها کار را راحت کردهاند و شیرینیشان بر دلمان نشسته است، اما تأثیری مخرب بر سبک زندگیمان داشتهاند که نمیتوان از آن غافل ماند. قطعاً برای شما نیز پیش آمده است که قبل از ورود به فروشگاهها و به دست گرفتن سبدهای چرخدار، لیستی از مایحتاج خانه را در نظر گرفته و به نیت خرید آن وارد فروشگاه میشوید، اما در پایان پس از پرداخت هزینه خرید وقتی لیستتان را با فاکتور صادر شده فروشگاه مقایسه میکنید اقلام بسیاری بدان اضافه گردیده است که پیش از آن فکر خریدش هم به ذهنتان نیامده بود. این در حالی است که پیش از فراگیر شدن این فروشگاهها و حتی همین امروز در محلههای قدیمیتر وقتی برای خرید به سوپرمارکتهای محلی مراجعه میکنیم لیست آماده شده از پیش را یکی یکی میخوانیم و فروشنده مطابق آنچه سفارش داده میشد اقلام را آماده میکرد.
در واقع قدم زدن در ردیفهای پرزرق و برق فروشگاهها و برانداز کردن کالاهای متفاوتی که هر کدام به طریقی شما را به خرید خود فرامیخوانند، نیازهایی را ایجاد میکند که پیش از آن این نیازها در خریدار وجود نداشت. این مسئله بزرگ و کوچک هم نمیشناسد و چه بسا روی کودکان تأثیر چشمگیرتری داشته باشد که این را میتوان در چهره کودکان هنگام عبور از ردیفهای مربوط به شکلاتها، کیکها و بیسکویتها و اشکهای جمع شده در چشمانشان احساس کرد. کودکانی که تا چند لحظه پیش آرام، شاد و طبیعی در کنار والدینشان قدم میزدند به محض عبور از این ردیفها و شنیدن جواب رد از سوی پدر و مادرشان برای خرید کالایی، برانگیخته شده و فریادشان بلند میشود.
پیتر کاریگان در کتاب جامعه شناسی مصرف که به همت سعید صدرالاشرافی به فارسی ترجمه گردیده است، از تجربه غرب در این مسیر سخن میگوید و مینویسد: «یکی از مهمترین لحظات در پیدایش فرهنگ مصرفی ظهور فروشگاههای بزرگ در میانه قرن نوزدهم بود. ریچارد سِنِت بحث میکند که این اتفاق ناشی از بروز تغییرات در نظام تولید بود. کارخانه امکان تولید بیشتر و سریعتری را در مقایسه با تولیدات دستساز فراهم میآورد، از این رو نیاز به بازارهای فروش کارآمدتر نیز احساس میشد. صنعتی شدن مشوقِ ظهور مرکز فروش وسیع بود که عملاً امکان خرید هر چیزی را میسر میساخت.»
در نتیجه میتوان فروشگاههای زنجیرهای را نوعی ابزار نیازساز تلقی کرد. پدیدار شدن این ابزارها در هر محلهای یعنی گام به گام تبدیل شدن به جامعهای مصرفگرا که انسانها در آن نه بر اساس احتیاجات واقعی و مایحتاج زندگی بلکه بر اساس نیازهای القایی خرید میکنند. نکته این است که خریدار هیچ گاه احساس نمیکند این نیازها کاذب است بلکه آنها را نیازهایی فوری و ضروری تلقی میکند که این خود خطری بزرگتر در راستای تغییر ذائقه مصرفی جامعه است که نشئت گرفته از شگردهای تبلیغاتی میباشد که نیاز است به صورت جداگانه بدان پرداخته شود.
با توجه به آنچه بیان گردید و سایر تأثیراتی که مجال ذکر آنان در این نوشته نبود، خوب است مسئولان امر در این شرایط ولنگاری فرهنگی بیش از پیش بدین قبیل مسائل که بسترساز تحولات فرهنگی- اجتماعی در آینده جامعه است دقت کرده و قبل از صدور مجوزهای لازم تأثیرات همهجانبه امور را بسنجند و صرفاً به بهانه توسعه و تقلید از مدلهای غربی که یکی از عناصر آنها جهت بسط فرهنگ توسعه تأسیس فروشگاهها و پاساژهای عظیم است، دست به اموری نسنجیده نزنند.