«فی الکافی عن امیر المؤمنین علیه السلام قیل له: أوصنی بوجه من وجوه الخیر أنجو به فقال له: أیها السائل افهم ثم استفهم ثم استیقن ثم استعمل واعلم أن الناس ثلاثٌ: زاهد و صابر و راغب. فأما الزاهد فقد خرجت اللاحزان و الافراح من قلبه فلا یفرح بشئ من الدنیا و لا یأسی على شئ منها فاته، فهو مستریح. (و أما الصابر) فإنه یتمناها بقلبه فإذا نال عنها ألجم نفسه منها لسوء عاقبتها وشنآئتها و لو اتبعت على قلبه عجبت من عفته و تواضعه و حزمه. وأما الراغب فلا یبالی من أین جائته الدنیا و لا یبالی ما دنس فیه عرضه وأهلک نفسه وأذهب مروته، فهم فی غمرتهم یعمهون و یفترحون.» (الشافی صفحه 531)
مقام معظم رهبری در ابتدای یکی از جلسات درس خارج فقه خود در شرح روایت فوق از مولای متقیان فرمودند:
«حضرت فرمودند: «اول فهم کن! بعد استفهام کن! شخصی از حضرت یک چنین توصیهای طلب کرد. یعنی طلب فهم بیشتر کن. تدبر کن. تعقل کن. بعد به یقین برس آنچه را که به تو گفتیم. بعد آنها را به مرحلهی عمل در بیاور! فقط دانستن نباشد. حضرت مردم را سه دسته کردند. زاهد، کسی که در دل رغبت به دنیا احساس نمیکند. یعنی به مرتبهای از ایمان و یقین به آخرت رسیده است که وضع دنیا، نعم، خوشیها و لذات دنیا بر او واضح است. میداند که اینها خواب و خیال است و در زیر هر لذتی یک نقمتی وجود دارد، به نحوی از انحاء. آخرت را با چشم بصیرت و یقین میبیند لذا ارزش و زیبایی و بهجت این زندگی دنیوی از نظرش دور میشود.
این زاهد است که رغبتی اصلاً به لذات دنیا و نیکیهای دنیا ندارد. حزن و شادی از امور دنیا از دل او خارج شده است. به پول، مقام زیاد، به برخورداری زیاد، اصلاً خرسند نمیشود که مفاد آیهی شریفهی:
«لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم» (حدید:23) همین است.
این البته مرتبه بالای زهد است. آدم زاهد راحت است. فقر هم برایش پیش بیاید اصلاً برایش اهمیتی ندارد. این چیزها در دنیا برایش اهمیت ندارد. مثلاً فرض کنید یک عروسکی که برای یک بچهای خوشحال کننده است، شادی میکند. یک آدم بزرگ یک عروسک به او بدهند، از او بگیرند اصلاً برایش اهمیتی ندارد. به یک مرتبهای رسیده که این دنیا برایش یک بازیچه است. یک عروسک است. اصلاً اهمیتی ندارد که داشته باشد، نداشته باشد. در کشاکش دنیا، در این تلاطمهای دنیا، در این رقابتها و چشم و هم چشمیهایی که در دنیا هست، او هیچ رنجی نمیبرد. این مرتبهی اعلی از زهد است.
و اما الصابر، صابر (مقام صابر و زاهد، تفاوتها) آن است که دلش میخواهد. کشش زیاد دارد. از پول زیاد از مقام بالا، از لباس فاخر، از چیزهای گوناگون دیگر لذت میبرد. خوشش میآید. دوست دارد آنها را. تمنی میکند در دل خود، آنها را. وقتی به اینها رسید به نفس خود دهنه میزند. لجام میزند. نمیگذارد که زیاده روی کند. لجام زدن یعنی جلویش را میگیرد و نمیگذارد که زیاده روی بکند. چون میداند که عاقبتش چیست. میداند که اینها مبغوض است. اینها زهره الحیوه الدنیا، این زیباییهای دنیا از نظر الهی چیزهای مطلوبی نیست.
اینها نقطه مقابل آن چیزی است که در آخرت به انسان خواهند داد. لذا اصلاً برایش اهمیتی ندارد. اگر به دل انسان صابر سرکشی بکنی و از حال دل او مطلع بشوی، در شگفت میمانی که چهقدر این انسان عفیف است!؟ چهقدر خاکسار است!؟ چون در دل میخواهد، مال دنیا را دوست دارد اما در عین حال وقتی به مال دنیا رسید خودش را نمیبازد. بیاختیار نمیشود. مقام را دوست دارد. جاه و جلال را دوست دارد. اما وقتی به این مقام رسید خود را نمیبازد. به نفس خودش لجام میزند. این هم نوع دوم که از نوع اول پایینتر است اما مقام عالی عندا... دارد، به خاطر صبرش.
آن کسی که راغب است آن قسم سوم. مشتاق است و راغب در دنیاست. این آدم طبیعتش این است که دیگر اهمیت نمیدهد که دنیا از کجا بیاید. یک عاشقی است. دل باختهای است که فکرش فقط این است که برسد به آن مطلوب خود؛ به آن محبوب خود که عبارت است از دنیا. حالا دنیا با شکلهای مختلفش. در بعضی جلوه دنیا به یک شکل است. دنیاخواهی. در بعضی جلوه دنیا خواهی به شکل دیگر است. این طور نیست که همه یک طور باشند. یکی ممکن است به پول علاقه دارد، به مقام اهمیت نمیدهد. میخواهد پول داشته باشد. یکی به پول علاقهای ندارد اما به مقام و جاه و اسم و عنوان علاقه دارد:
در قید نام ماند اگر از نشان گذشت
در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست *
[این آدم] به اسمش اهمیت میدهد. این هم راغب در دنیاست. این را هم چون به پول اهمیت نمیدهد، نباید گفت که آدم زاهدی است. این چیز دیگری دوست دارد. باید انسان مراقب باشد ببیند که چه طوری است. فرق نمیکند برایش اهمیت ندارد که آبروی خود را ببرد. یا جان خود را از بین ببرد. یا مردانگی و هویت انسانی خود را از بین ببرد. همین قدر میخواهد که به مطلوب خودش برسد. از هر راهی که شد.» (این بیانات در ابتدای درس فقه تاریخ 13/8/87 بیان گردید)
* این شعر زیبا از شاهکارهای غزلی کلیم کاشانی که ابیاتی از آن را می آوریم:
پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت
...طبعی بهم رسان که بسازی به عالمی
یا همتی که از سر عالم توان گذشت
...بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آنهم «کلیم» با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آنروز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست
در قید نام ماند اگر از نشان گذشت
بیت پایانی این غزل که مورد اشارهی رهبر انقلاب نیز قرار گرفت شاید بدین معنی باشد که در مرام و مسلک ما بیتعلقی و آزادگی سیمرغ (عنقا) تمام و کامل نیست چرا که اگر خودش را فنا و نابود کرد و نشانی از خود به جا نگذاشت اما اسیر و دربند نام و شهرت خود باقی ماند و موفق نشد نامش را هم از صحنهی روزگار محو و پاک کند.