اپیزود اول: یک بار، دو بار، ده بار، ویدئوی مصاحبه یکی از سلبریتیها را میبینم؛ اما باز باور نمیکنم چنین جملاتی را بر زبان آورده باشد. میگذارم از ابتدا پخش شود، اما باز هم همان جملات را میشنوم! من در ارسال ماهیانه 10 هزار دلار برای خانوادهام (به آمریکا) ماندهام با این وضعیت! من نمیخواهم خم به ابروی پسرم بیاید، همه هشتاد میلیون ایرانی برایم اهمیت ندارند اگر قرار باشد خم به ابروی پسرم بیاید! به یاد میآید، حرفها، نوشتهها و مصاحبههای قبلی او و همقطارانش درباره ایران، سفرههای مردم و ادعاهای ایراندوستیشان.
اپیزود دوم: شبکه مستند برنامهای را از بازگشت پیکر یک شهید پخش میکند؛ پیکر شهیدی که پس از 30 سال آمده است و مادر وی حالا دیگر زنی است قد خمیده که در کنار پیکر فرزندش ایستاده است؛ اما خم به ابرو نمیآورد و میگوید فرزندم در راه خدا رفته است، فرزندم برای کشورش، برای دفاع از مردم رفته است، همه فرزندانم فدای حسینبنعلی(ع)، همه فرزندانم فدای انقلاب و مردم...، دشمن اگر باز بیاید دوباره در مقابلش میایستیم...؛ این روایت منحصر به فرد نیست، داستان همه مادران و پدران شهداست، روایت بزرگان و قهرمانان حقیقی یک ملت است که بدون هیچ چشمداشت و توقعی عزیزترین داشتههایشان را در راه حفظ انقلاب، حفظ اسلام و حفظ کشور فدا کردهاند و اکنون نیز مانند کوه ایستادهاند و با همه تنگناها، با همه کاستیها، با همه بیمهریها در صف اول دفاع از کشور و انقلاب و اسلام حضور دارند.
راستش قیاس معالفارق است، اینکه سلبریتیها و چهرههای بزک شده برابر دوربین و مطرح شده با زور رسانه را یک طرف بگذارید و خانواده شهدای ایران را طرف دیگر! اجحافی است بس بزرگ، اما چاره چیست؟ فاصله میان ادعا تا امتحان، فاصله میان ادا تا ایمان و ایثار و آرمانخواهی، فاصله میان تئاتر تا واقعیت در همین تقابلهاست که خود را نشان میدهد و نقاب از هنرمندان دروغین میاندازد و نام هنرمندان حقیقی را بر تارک تاریخ به درخشش درمیآورد.