سید ابراهیم علوی- نسبت لیبرالیسم با اقتصاد چنان تنگاتنگ است که در ادببات سیاسی، لیبرال دموکراسی، معادل لیبرال سرمایه داری معنا می شود .اقتصاد در منظومه ی ایدئولوژیهای لیبرال از چنان اهمیتی برخوردار است که به ضرس قاطع میتوان گفت، بن بست نظام سرمایه داری یعنی همان فروپاشی جوامع لیبرال. چنانچه جامعه مدنی که رکن اصلی مکاتب لیبرالیستی را تشکلی می دهد بر سه اصل : "فردانگاری" ، "مالکیت خصوصی" و "نظام بازار" استوار است.
اینکه کاپیتالیسم چه تاثیری بر تنظیم سایر رفتارهای این نظام فکری گذاشته و می گذارد؟ و به عبارت دیگر این نوع ایدئولوژی مادی در نظام بین الملل،روبط بین ملتها و جوامع مختلف را چگونه تعریف می کند؟ آیا اساسا ً این مدل اقتصادی می تواند پاسخگوی نیاز جامعه بشری باشد ؟ بحث گسترده ای را می طلبد که در این مجال نمی گنجد اما سعی می شود بصورت مجمل به آن اشاره شود.
در اقتصاد لیبرالی، مهمترین و محوری ترین مولفه ای که با آن برخورد می کنیم ، مولفه "اصالت سود" است. از نظر هلوسیوس آنچه بر بشر حکمفرمایی می کند فقط و فقط "نفع"است. به باور آدام اسمیت انسان زمانی به اهداف خود نایل می آید که از آرزوها و خودپسندیهایش سودجوید، زیرا منافع هر کس در خواسته هایش نهفته است. سود از دو منظر جایگاه و کارکرد ویژه ای در کاپیتالیسم دارد.
1- کارکرد صوری، به این معنی که هر چه سود بیشتری حاصل شود به تبع آن درآمد ، رفاه و لذت بیشتری هم به همراه خواهد داشت.
2- کارکرد سیستمی یا حیاتی که از اهمیت بیشتری نسبت به کارکرد اول برخوردار است و به این مفهوم که در نظام سرمایه داری، سود هسته اصلی و تنها منشاء حرکت چرخهای اقتصادی غرب محسوب می شود و تمام فعالیتهای در این حوزه فقط با سود قابل توجیه و امکان پذیراست . نقش و جایگاه سود دراقتصادسرمایه داری همانند نقش قلب در بدن یا هسته در سلول زنده است و به عبارتی نبض اقتصاد شناور لیبرال سرمایه داری با " سود " می زند یعنی کاهش و یا عدم " سود " باعث رکود یا مرگ این سیستم خواهد شد . لذا بدیهی است که تامین سود به هر قیمتی از اهداف استراتژیک نظام مذکور به حساب می آید .
مارکسیستها بر این عقیده بودند که سرمایه داری در حق نیروی کار اجحاف می کند و سود مورد نیاز سرمایه داری از دستمزد ناعادلانه کارگران حاصل می شود، چون کارگران از طبقات ضعیف جامعه هستند و توان استیفای حقوق خود را ندارند و همین تئوری تبدیل به یکی از مهم ترین مبانی تئوریک انقلابهای کارگری (پرولتاریا) شد و حتی بر این اساس کارل مارکس فروپاشی جوامع سرمایه داری را پیش بینی کرده بود.
گرچه مارکس، متوجه علائم بالینی این بیماری شده بود اما به دلیل اینکه در تشخیص علت اصلی بیماری به بیراهه رفته بود و نتوانست از چنبره انگاره های اومانیته خود را رها سازد. لذا نسخه ای که برای درمان نظام طبقاتی کاپیتالیسم پیچید، چیزی بهتر از یک سّم مهلک نبود.
شکل گیری سندیکاهای کارگری از یک طرف ، رشد روز افزون تکنولوژی و رباتیک شدن خطوط تولید و جایگزین شدن تکنولوژیهای سرمایه بر به جای تکنولوژیهای کاربر از طرف دیگر ، نقش انرژی و بخصوص نفت را در اقتصاد سرمایه داری به نقشی استراتژیک و بی بدیل تبدیل کرد ، چه در پرسه تولید و چه در پرسه مصرف، این بار نهاده انرژی بود که باید مدیریت می شد تا به نیازهای سخت افزاری (انرژی) و نرم افزاری (سود) سرمایه داری پاسخ دهد. در واقع لیبرال سرمایه داری با مکانیزم استعمار نو پیش بینی مارکس را به تاخیر انداخت و به عبارتی با پروژه جهانی سازی سعی کرد این مشکل ساختاری اقتصاد کاپیتالیستی را به کل جامعه جهانی تعمیم دهد.
اگر نمودار جامعه سرمایه داری را هرمی در نظر بگیریم که قاعده آن را طبقات فرو دست تشکیل می دهند، سودهای کوچک حاصل کار آنها باهم جمع شده و بطرف بالای هرم حرکت کرده و سرمایه های بزرگ سرمایه داران را تشکیل می دهند. غرب سرمایه داری با مکانیزم استعمار سعی کرد هرم اقتصاد جامعه خود را بر راس هرم اقتصادی جهانی قرارد دهد تا جوامع دیگر در پایین و قاعده هرم اقتصاد جهان قرار گیرند. تقسیم جهان به جهان اول، جهان دوم و جهان سوم بر همین اساس شکل گرفت.
انگلیسی ها هندوستان را غارت کردند و فرانسوی ها به دنبال مناطقی در آفریقا برای خود بودند. یک دوره ای به این شکل بود و رقابت بین کشور های سرمایه داری موجب شکل گیری جنگ جهانی اول و دوم شد. بنا براین ریشه جنگ جهانی اول و دوم را باید در رقابت های اقتصادی جوامع سرمایه داری جستجو کرد. آنها به دنبال تصاحب بازار های بزرگ تر و به موازات آن نیازمند مواد اولیه بیشتری بودند.
اگر در آغار سرمایه داری، اجحاف در حق نیروی کار تامین کننده ی سود سیستمی اقتصاد سرمایه داری بود، بعد از اهمیت یافتن انرژی در پرسه تولید و مصرف محصولات صنعتی ، نقش انرژی در تامین این سود پر رنگ تر شد. با توجه به اینکه مهمترین و اقتصادی ترین منابع انرژی در خارج جغرافیای غرب سرمایه داری قرار دارد، لذا برای تامین این نیاز استراتژیک دست به طراحی سناریویی زدند که دو هدف عمده را دنبال میکرد.
1- کشورهای صاحب انرژی نباید به سطحی توسعه و تکنولوژی برسند که دیگر نیازی به صادرات ارزان قیمت نفت نداشته باشند و توسعه در این مناطق باید در حد توسعه متناسب با اقتصاد مصرفی باشد و نه اقتصاد مولد.
2- از آنجایی که جایگاه هرکشوری را در نظام اقتصادی، نظامی سیاسی آن کشور تعیین می کند لذا به هر ترتیب باید از شکل گیری نظام های قدرتمند در این گونه مناطق جلوگیری شود . با نگاهی اجمالی به روند تاریخی استعمار، از استعمار کهنه گرفته تا استعمار نو و این اواخر استعمار فرانو و مدرن ، می توان جهت گیری مذکور را مشاهده نمود . کشور های سرمایه داری در دوران استعمار کهنه، به نیروی نظامی متوسل شدند. اما استفاده مستمراز نیروی نظامی به دلایل مختلف امکان پذیر نیست و احتیاج به قدرتی است که در محل کسب شده باشد. به همین جهت طبقه ای در مستعمرها به نام « کمپرادور » شکل گرفت که وابسته به استعمار بود. به طور مثال سلطنت پهلوی در ایران را انگلستان برای دسترسی به منابع نفت ارزان قیمت پایه ریزی و تاسیس کرد. یکی از دولت مردان انگلیسی گفته است: «ما در هندوستان به آدم هایی احتیاج داریم که هندی باشند ولی فکر آن انگلیسی باشد». این جمله یعنی فردی که زبان و ملیت آن هندی است را کشوری مانند انگلیس می خواهد اما فکرش را آنگونه که خودشان دوست دارند شکل می دهند. در واقع نظام سرمایه داری با مکانیزم استعمار و چپاول ثروت ملتهای مستعمره و تزریق آن به بدنه اقتصادی خود، اولا سود سیستمی مورد نیاز نظام سرمایه داری را تامین نمود و ثانیا ً فاصله طبقاتی بوجود آمده در جوامع خود را با یک رفاه نسبی ، تا حدودی جبران کرد. با بررسی وضعیت توزیع ثروت طی چند دهه اخیر در جهان درمیابیم حدود ۸۲ درصد ثروت جهان در اختیار ۱ درصد از جمعیت کره زمین است و این باعث شده فاصله کشورهای شمال و جنوب یا غنی و فقیر در این مدت ، حدود چهل برابر شود که این فاصله به دلیل نیاز سیستماتیک کاپیتالیسم همیشه روندی صعودی داشته است .
با این تفاسیر و کمی دقت متوجه میشویم که لیبرال سرمایه داری برای بقای خود ، نیاز سیستمی به جامعه ی طبقاتی دارد و در غیر این صورت قادر به ادامه حیات نخواهد بود و بدیهی است که جوامع انسانی ، نظام طبقاتی را برنخواهند تابید مگر اینکه سازو کاری برای تحمیل و حفظ این نظام غیر عادلانه طراحی شود و براین اساس نظامی شکل گرفت متشکل از مولفه های فرهنگی،سیاسی،اقتصادی ، نظامی و... که از آن به عنوان نظام سلطه یاد میشود و چندین دهه است که بردنیا حاکم بوده و با ایجاد جنگهای متعدد ، امنیت جهانی را به مخاطره انداخته است.
نتیجه گیری
بررسی بحرانهای نظام سرمایه داری از بحران اقتصادی 1772 انگلستان گرفته تا بحران اقتصادی 2008 امریکا نشان می دهد به مرور زمان هم عمق این بحرانها بیشتر شده و هم فاصله زمانی آنها کوتاهتر. به نظر می رسد لیبرال دموکراسی در حوزه اقتصادی و اجتماعی به شدت از یک تعارض درون گفتمانی رنج می برد.
نگاه اجمالی به تاریخ غرب در یکصد ساله گذشته نشان می دهد، نظام سرمایه داری از ایجاد تعادل بین تامین «رفاه عمومی» با «تامین سود سیستمی مورد نیاز اقتصاد کاپیتالیستی» عاجز است. چنانچه در دوران لیبرالیزم کلاسیک سرمایه داری با تاکید بر سود حداکثری چنان فجایعی را بوجود آورد که جوامع لیبرال برای جلوگیری از فروپاشی اجتماعی به سوسیال دموکراسی لیبرال روی آوردند و با راه اندازی خدمات دولتی، مدارس، دانشگاهها، بیمارستانها، بیمه و.. تا حدودی به مطالبات رفاهی جامعه توجه شد.این رویکرد، سود سیستمی مورد نیاز نظام سرمایه داری را با چالش روبرو و با ایجاد بحران نرخ سود ،زمینه های عبور از مدل «سوسیال دموکراسی لیبرال» به «نئولیبرالیزم» را فراهم کرد و با سیاستهای اقتصادی دولتهای تاچر و ریگان عملا نئولیبرالیزم افسار گسیخته ظهور کرد.
آنچه امروز در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی تحت عنوان جنبش ضد سرمایه داری مشاهده می کنیم مسئله جدیدی نیست و به نظر می رسد ادامه و تکرار همان اعتراضات مردم به وضع بد اقتصادی و سیاستهای مالی اتحادیه اروپا و پایین آمدن سطح زندگی در پی اجرای سیاست های ریاضت اقتصادی (۲۰۱۰) باشد که با تظاهرات میلیونی و اعتصاب سراسری در فرانسه آغاز و به تدریج و به صورت دنبالهدار به چندین کشور اروپایی سرایت کرد.
ظهور انقلاب اسلامی ایران در قلب منطقه ای که بدلیل وجود ذخایر غنی انرژی به هارتلند (قلب جهان) معروف است، به شدت معادلات و هنجارهای نظام سلطه را مورد تهدید قرار داد . چنانچه از یکسو با نشر ارزشهای استقلال طلبانه خود در منطقه و جهان ، آینده ی جریان یکسویه انرژی ارزان و سود پایدار لیبرال سرمایه داری را به مخاطره انداخت و از سوی دیگر با ارائه مدل جدیدی از حکومت ، مبانی نظامهای حکومتی غالب دنیا را که در دو مدل سوسیالیستی و لیبرالیستی محدود شده بود، به چالش کشید . خیزش ملتهای مسلمان منطقه خاورمیانه عربی و شمال آفریقا (211-2۰10) همان رویدادی بود که غرب از روز اول پیروزی انقلاب اسلامی ایران از آن هراس داشت، چون به خوبی میدانست این بیداری جریان و بقای استعمار را با مشکل روبرو خواهد کرد واگر سرمایه داری همزاد خود(استعمار) را ازدست بدهد دیگر قادر به ادامه حیات نخواهد بود و با ادامه این روند فاصله طبقاتی در جوامع غربی روز به روز خود را بیشتر نشان خواهد داد و در حقیقت شکاف طبقاتی بیشتر به داخل خود جوامع غربی شیفت کرده و باعث شکل گیری اعتراضات مردمی خواهد شد که البته شواهد و علائم آن کم و بیش قابل رویت است. آنچه مسلم است با تضعیف جریان استعمار، مرگ نظام سرمایه داری نزدیک است و با سقوط اقتصاد لیبرال سرمایه داری، فروپاشی نظام لیبرال دموکراسی و به طور کلی نظامهای لیبرالیستی- اومانیستی قطعی خواهد بود و به نظر می رسدقرن بیست و یکم را باید قرن افول ایدئولوژی های مادی و لیبرال نامید.