به گزارش نما، «مذاکره ایران با آمریکا» یک کلید رمز است؛ «تغییر ایران» و از اینرو به موازات آنکه برای آمریکا و عوامل آن یک «ابر استراتژی» به حساب میآید، برای ملت ایران و جمهوری اسلامی «سم قاتل» میباشد. چرا که آنچه ذیل عنوان تغییر از آن حرف زده میشود فقط تغییر ایران است نه اینکه از تغییر در مناسبات آمریکا سخن به میان آید یا سخن از تغییر در مواضع آمریکا «هم» در میان باشد.
اما جدای از این بحث، از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی دونظریه در ایران وجود داشته که تا امروز به موازات هم جلو آمدهاند. در این سالها نظریه و منطق گفتوگو و رابطه بین ایران و آمریکا- به عنوان کلید حل مشکلات کشور- لااقل سه بار خود را در محک تجربه قرار داده است و برای کسانی که میخواهند به دیدگاه روشنی در اینخصوص برسند، کافی است که امروز به ارزیابی آنچه دیروز مطرح میشد، بپردازند. این یک روش کاملاً علمی است.
در طول این دوران دونظریه موافق و مخالف مذاکره با آمریکا حرفهای خود را زدهاند و در فضای عینی هم اتفاقاتی افتاده است که با روش تطبیقی میتوان بهراحتی به صحت یا سقم این دیدگاهها پی برد. اگر با قرائت یک نظریه که سابقاً مطرح شده و حوادث بعدی یعنی آنچه از سوی طرف مقابلی که رفتارش در اختیار ما نبوده، روی داده است، دریافتیم که آن نظریه درست بوده است، میتوانیم امروز از آن دفاع کنیم. اما اگر یک نظریهای مطرح شده بود و سیر تحولات نادرستی آن را نشان داد، آن نظریه را نمیتوانیم در مواجهه با تحولات آینده بهکار ببندیم در این میان ما مقطع تجربه شده داریم:
۱- با روی کارآمدن دولت اول آقای هاشمی رفسنجانی، این نظریه در داخل دولت مطرح شد که باید از غرب درباره ایران حساسیتزدایی صورت گیرد و شعار «مرگ» کنار گذاشته شود و البته به عبارت دقیقتر اینکه در ایران از غرب حساسیتزدایی شود. این موضوع بهطور رسمی در اولین خطبههای نماز جمعهای که رئیس دولت جدید در تاریخ ۲۹ مرداد ۶۸ ایراد کرد، بیان شد. روز بعد «علیاکبر سعیدی سیرجانی» در روزنامه اطلاعات ۳۰ مرداد ۶۸ در یادداشتی تحت عنوان «نکته» از موضع آقای هاشمی حمایت کرد و نوشت: «نطق دیروز آقای هاشمی مرا تکان داد. طنین سخن از «صفا» برخاسته این «مرد هوشمند کویری» در گوش ریازده من آنچنان تأثیری کرد که خاموشی را گناه دانستم… واقعیت تلخی است اما از گفتن و دانستناش چارهای نیست که با گفتن «مرگ بر آمریکا» نه آمریکا میمیرد و نه از تجاوزگری و بیدادش میکاهد.
این ملت پس از سالها تجربههای زیانخیز با این واقعیت آشنا شده که راه مبارزه با سلطه آمریکا «مشت گرهکردن» و «شعار دادن نیست». همزمان با این موضوع ماهنامه آدینه، از یک موج جهانی مبتنی بر تغییر مطابق مدل آمریکا سخن گفت و از دولت خواست پیش از آنکه ناگزیر به تندادن به آن باشد از آن استقبال کند. در سرمقاله مهرماه ۶۸ این ماهنامه که مسعود بهنود و فرج سرکوهی از گردانندگان آن بودند، آمده است: «دموکراسی شرط توسعه مدرن اقتصادی است و دستیابی به «تکنولوژی مدرن» بدون برقراری دمکراسی امکان ناپذیر مینماید؛ هرچند تکنولوژی جدید از جمله در زمینه «ارتباطات» شرایط دمکراسی را بر برخی کشورها «تحمیل» کرده است اما به استقبال آن شتافتن بهتر از در انتظار «تحمیل» آن بودن است، با مرور عملکرد دولت آقای هاشمی در ابعاد اقتصادی و فرهنگی میتوانیم بگوئیم به این سمت یعنی به سمت آنچه در «نکته» سعیدی و در «پیام» آدینه- بهعنوان مشت نمونه خروار- آمد، در حرکت بود. کما اینکه ۸ ماه پس از این، «سیدعطاءاله مهاجرانی» معاون حقوقی رئیس جمهور وقت، ششم اردیبهشتماه ۶۹ در مقاله معروف «مذاکره مستقیم» با صراحت از لزوم کنارگذاشتن سیاست دفاعی در مقابل آمریکا و رسیدن به توافق با آن سخن گفت.
او در آن یادداشت نوشت: «مذاکره در تاریخ عالم و آدم همواره بهعنوان اصلی بسیار بدیهی که نیاز به برهان و توجیه ندارد، به کار گرفته شده است. مذاکره به معنای پذیرش سلطه و انقیاد نیست. اگر در شرایط ویژهای که هستیم مصالح کشور و انقلاب را بر سایر امور ترجیح ندهیم، بهرهاش از دسترفتن فرصتها برای انقلاب و کشور و ملتی خواهد بود که دشمنانش میخواهند فرصتهای او را بگیرند و سالها پس از سالها بگذرد و ما در وادی بازی با شعار مثل بازی با یخ متوقف بمانیم.
هرچند پس از موضعگیری، ۹۶/۲/۱۲ رهبری علیه این مسایل، آقای هاشمی رفسنجانی گفت: «ملت ایران اهل کوتاهآمدن در برابر آمریکا نیست» ولی معلوم بود که مهاجرانی در یادداشت «عرض حال» روزنامه اطلاعات، صرفاً نظر شخصی خود را بیان نکرده است.
ادبیات گرایش به آمریکا در داخل دولت در زمانی مطرح میشد که به فاصله کمی پس از آن دیوار برلین و اتحاد جماهیر شوروی فرو ریخت یعنی فضا فضایی بود که از اقتدار مطلق آمریکا در آینده خبر میداد کما اینکه جرج بوش اول رئیس جمهور وقت آمریکا، ۱۵ اسفند ۶۹ یعنی یک ماه پس از پایان جنگ اول خلیج فارس علیه عراق که به فرماندهی «نورمن شواسکف» صورت گرفت، گفت: «موضوع ما تنها تغییر در یک کشور کوچک نیست. هدف ما یک عقیده تازه است، یک نظم نوین جهانی، نظمی که در آن کشورهای مختلف تحت یک جنبش گردهم آمده تا به آرزوهای جهانی بشریت یعنی صلح، امنیت، آزادی و حاکمیت قانون دست یابند.
در آن زمان در واقع آنچه از نظام جمهوری اسلامی مطالبه میشد کنار گذاشتن استقلال ایران بود با این استدلال که اگر نپذیرید تمامیت ارضی ایران مخدوش میشود و جنگی شدید مشابه آنچه علیه عراق روی داد، علیه ایران راه میافتد. الان نزدیک به سه دهه از این حرفها گذشته و ما میتوانیم درستی آن را محک بزنیم.
اما از آن طرف در همان زمان حضرت امامخامنهای -دامت برکاته- طی بیاناتی بمناسبت روز معلم (۶۹/۲/۱۲) در یک ارزیابی دقیق از ماهیت و نتایج تهدیدات نظامی آمریکا علیه ایران و در واکنش به نغمههای سازش در داخل فرمودند: «من معتقدم آن کسانی که فکر میکنند ما باید با راس استکبار یعنی آمریکا مذاکره کنیم یا دچار سادهلوحی هستند یا مرعوبند. من بارها این نکته را عرض کردهام که استکبار بیش از آنکه نان قدرت و توانایی خودش را بخورد، نان هیبت و تشر خودش را میخورد. اصلاً استکبار با تشر و ابهت و شکلک درآوردن و ترساندن این و آن زنده است.»
۲- مقطع دوم، مقطع پس از ماجرای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ است که آمریکاییها سوار بر یک موج روانی مشغول شاخ و شانه کشیدن برای کشورهای اسلامی هستند و در داخل ایران این تصور در حال شکلگیری است که به زودی به ایران نیز حمله فراگیر نظامی میشود.
آمریکا ۱۵ مهر ۱۳۸۰ در جنگی ذیل عنوان «عملیات بلندمدت آزادی» به افغانستان حمله کرد، در این جریان که نیروهای افغانی مخالف طالبان نقش اساسی ایفا کردند و بدون حرکت آنان امکان موفقیت عملیات هوایی بمبافکنهای آمریکایی نزدیک به صفر بود، حکومت طالبان سقوط کرد و کابل به تصرف مخالفان آن درآمد اما آمریکاییها به مدد رسانه توانستند جا بیاندازند که عملیات نظامی آمریکا سبب سقوط حکومت طالبان شده و همین تبلیغات از در پیش بودن عملیاتهای دیگر علیه کشورهای دیگر هم حکایت میکرد کما اینکه حدود ۱۸ ماه بعد عراق نیز مورد حمله قرار گرفت و آمریکاییها و انگلیسیها توانستند روی سیستم نظامی عراق و جنگافزارها و رادارهای آنکه از غرب خریداری شده بود، سوار شوند و حکومت صدام حسین را ساقط کنند.
در این زمان گاهی تهدید و تشرهایی هم به ایران میزدند کما اینکه تونی بلر نخست وزیر وقت انگلیس ۱۴ دی سال ۸۲ در بصره، عملیات نظامی غرب در عراق را یک علامت به ایران معرفی کرد. بعد از اقدام نظامی آمریکا علیه افغانستان در مهر ۸۰ به سرعت فضای رعب شکل گرفت و تقریباً همان جریان که در سالهای ۶۸ و ۶۹ نسخه کنار گذاشتن مقاومت در برابر آمریکا را ذیل عنوان «دشمنی را کنار بگذاریم» مطرح میکردند، وارد فشار تازهای به نظام گردیدند.
۱۲۷ نماینده مجلس ایران، ۳۱ اردیبهشت ۸۱ در ابتدای نامهای سرگشاده خطاب به رهبر معظم انقلاب اسلامی نوشتند: «کشور در شرایطی حساس قرار گرفته، خطری بزرگ آن را تهدید میکند و فرصت کمی برای تصمیمگیری وجود دارد» و در ترسیمی از شرایط داخلی نوشته بودند: «با این حال و روز کشور، فرصت چندانی باقینمانده است، غالب ملت ناراضی و ناامید، اکثریت نخبگان ساکت یا مهاجر، سرمایههای مادی گریزان و نیروهای خارجی از هر طرف کشور را احاطه کردهاند» از نظر آنان با این وضع برای آینده کشور دو حالت بیشتر متصور نیست یا ادامه وضع موجود که فرجامی جز فروپاشی ندارد و یا تمکین صادقانه به آمریکا ذیل عنوان «قواعد دمکراتیک مبتنی بر تعامل با همه جهان».
نامه در نهایت با این توصیه همراه میشود که: «مسئولان حاکمیت از سیاستهای کنونی عذرخواهی کنند و به خواست تغییر تن دهند پیش از آنکه تحت فشار خارجی ناگزیر به تغییر شوند و «اگر جام زهری باید نوشید، قبل از آنکه کیان نظام ومهمتر از آن استقلال و تمامیت ارضی کشور در محاصره قرار گیرد باید نوشیده شود. این اقدام نشانه تدبیر، دوراندیشی، مصلحتجویی، خیرخواهی و توفیقالهی است و البته نشانه این تغییرات در بینش باید با علائمی در منش و رفتار همراه باشد.»
همزمان با این موضوع یک جریان در دولت ایران دست به کار شد تا به قول خودش تهدید نظامی را از کشور دور کند ولی در واقع و یا در عمل به تهدیدات دشمن که هیچگاه محقق نشد و توخالی از آب درآمد، «اعتبار» میبخشید و نظام را برای پذیرش تحمیلهای دشمن تحت فشار میگذاشت. بر این اساس در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۲ یک مقام وزارت خارجه که همزمان سفیر ایران در فرانسه و مشاور ارشد رئیسجمهور وقت ایران بود نامهای به «گلدیمان» سفیر وقت سوئیس در تهران میدهد و -حسب آنچه سفیر سوئیس نقل کرده- میپرسد: آیا میتوانید این متن بسیار محرمانه را به وزارت خارجه آمریکا فکس کنید. گلدیمان میگوید «من نامه را فکس کردم و به دلیل اهمیت ویژهای که داشت بلافاصله راهی آمریکا شدم و اهمیت موضوع را گوشزد کردم.»
در آن موقع درباره این موضوع تحلیلهای زیادی صورت گرفت. «نیکولاس کریستوفر» در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۳۸۶ در یادداشت نیویورک تایمز نوشت پیشنهاد ایران «معاملهای بزرگ» بود و افزود: «هنوز شانس این وجود دارد که پیشنهاد ماه مه ۲۰۰۳ ایران بتواند به عنوان پایهای برای مذاکرات جدید و عادیسازی رابطه آمریکا با ایران احیا شود» پیشنهاد بزرگی که کریستوفر از آن یاد کرده و جان کری نیز در جای دیگر به اهمیت آن اشاره کرده است، «تسلیم کامل ایران» در برابر آمریکا بود کما اینکه سفیر وقت سوئیس در تهران با آوردن نام فرد میگوید او به شدت نگران انتشار مطلبی که به من داد و من آن را در روز ۴ می ۲۰۰۳ به وزارت خارجه آمریکا فکس کردم، بود» در متن نامه غیر رسمی و فاقد امضای وزارت خارجه ایران آمده بود: «ما آمادگی داریم تمام اختلافات فیمابین را آنگونه که برای شما اطمینانآور باشد، حل و فصل نمائیم.»
خب در آن زمان توصیه جریانی که همین امروز هم با ترسیم سایه جنگ از مقامات ایران «تسلیم در برابر آمریکا» را مطالبه میکند این بود که شرایط کشور خطیر است، مردم دیگر به آخر خط رسیدهاند و چارهای جز تسلیم وجود ندارد. در آن زمان هم امام خامنهای -دامت برکاته- ضمن قبول اینکه خطراتی وجود دارد اما تأکید داشتند که راهحل داریم و راهحل آن مقاومت است. امروز حدود ۱۸ سال از آن مباحث گذشته است و میتوانیم با بازخوانی پروندهای که امروز یک بار دیگر از آن غبارزدایی شده، دریابیم میزان استحکام سخنان کسانی که آدرس تسلیم در برابر آمریکا را میدهند، چقدر است. و این در حالی است که در این فاصله اتفاقات مهمی در عرصههای داخلی و منطقهای ایران افتاده که به میزان قدرت و اعتبارمان افزوده و از میزان قدرت و اعتبار آمریکا کاسته است.
سعدالله زارعی