آدم از این همه اعتماد به نفس برخی حیرت میکند، بازیگر سینمای ما که برای دریافت جایزهاش روی استیج رفته میگوید: «ما خود خود مردمیم! لطفاً این اسم مزخرف سلبریتی را از روی صورت ما بردارید!» اینکه واقعاً یک سینماگر با این وضعیت بغرنج سینمای ایران اینگونه مدعی مردمی بودن باشد میتواند دلایل مختلفی داشته باشد، اما از دلایل اصلی توهم خودمردمپنداری وضعیت سینمای ایران است. سینمای ایران اگرچه با پول ملت ایران تولیدات سالانه نسبتاً بالایی دارد، اما از میان این تولیدات کمتر فیلمی را میتوان یافت (یا اصلاً پیدا نمیشود) که با سهم قابل توجهی از مردم ارتباط درست و معقولی برقرار کند.
اگر خیلی رئالیستی هم نگاه کنیم نسبت جامعه ما با سینمای ما نسبتی حقیقی و عادلانه نیست. سینمای ایران همواره از نوعی بیقوارگی و افراط چه در فرم و چه در محتوا در پرداختن به مضامین و ژانرهای مختلف رنج میبرد؛ رنجی که شاید برخی مدیران و سینماگران آن را احساس نکرده باشند، اما نمیتوان انکارش کرد.
با نگاهی به آثار سال قبل جشنواره فیلم فجر شاهد این هستیم که هنوز سهم قابل توجهی از آثار جشنواره و البته سینمای ایران بدون هیچ تعهدی به جامعه ساخته میشوند. این میتواند یک مطالبه جدی از سینما باشد که چرا در این آثار حتی نمیتوان یک قهرمان و الگوی مناسب برای نوجوانان و جوانان یافت که ظرفیت همذاتپنداری مثبت با آن وجود داشته باشد. واقعاً این پایانهای تلخ و تلخیهای بیپایان سینمای ایران چه زمانی به نقطه پایان میرسد. چگونه است که سینماگران ما خواهان مدینه فاضله هستند، اما در ساخت فیلم سیاهی مطلق مقابل جامعه میگذارند. آیا این تلخکامی و سیاهی آثار نمایشی تاثیر مستقیم روی جامعه نمیگذارد؟ آیا یک سوژه تلخ لزوماً باید تماشاگر را نیز به تلخکامی و سرخوردگی رهنمون سازد یا میشود از دل یک موضوع تلخ امید و برداشت تازهای از زندگی و جهان ارائه داد؟ مدیران سینمای ایران چقدر به این موضوع فکر و سینماگران را برای اینگونه اندیشیدن مجاب کردهاند؟ آماری که از آثار سال گذشته و سالهای قبل جشنواره فیلم فجر خودنمایی میکند شاخصهای خوبی را ارائه نمیدهد؛ شاخصهایی که نشان میدهد سینمای ایران به نسبت در قبال خدمات عمومی و دولتی که از جامعه و دولتها دریافت میکند تعهد لازم را به جامعه ندارد. وضعیتی که سینمای ایران از جامعه نشان میدهد نه آنکه مابهازای واقعی و انطباق موردی نداشته باشد بلکه در بازتاب آن مسئولانه و متعهدانه عمل نمیشود.
حقیقت ماجرا این است که برخلاف تلقیای که وجود دارد کارویژه هنر و سینما در آیینه بودن خلاصه نمیشود. سینما اصلاً آیینه نیست و اساساً کارویژه هنر آیینه بازی نیست. فیلم خوب از دل معضلات و مشکلات جامعه یک تجربه حسی برای تماشاگر ایجاد میکند که به برداشتی جدید از جهان و زندگی نائل شود. سازمان سینمایی متولی ارتقای نگاه فیلمساز و سینماگر است، اما مانند غالب موارد مدیریتی کشور متولی سینما هم صرفاً نقش خود را در حد یک تدارکاتچی تنزل داده است، چون نه ایده دارد، نه برنامه، نه راهبرد و نه تدبیر و این اواخر نه امید!
فقط بودجه دارد و معلوم است که برای یک بودجهدار صرفاً شوآف شفافیت موضوعیت دارد نه مسائل اصلی و باز معلوم است که سینماگر ما از دل چنین سینمایی مدعی باشد که «ما خود خود مردمیم! و رسانهها باید این عنوان مزخرف سلبریتی را از روی صورت ما بردارند!»، اما حقیقت ماجرا این است که متأسفانه سینماگر ایران فاصله زیادی با مردم و جامعه دارد و این شکاف به این راحتیها کم نخواهد شد.