مصطفی پاک نهاد- انارها را يكي يكي روي هم ميگذاشت؛ شده بود كوهي از انارهاي روي هم چيده شده؛ انگار كن انارستاني شده بود براي خودش اين انارهاي به نظم روي هم چيده شده!
با احتياط اناري را كه روي قله جا خوش كرده بود، برداشت! هنوز چاقو نزده؛ فشار پينههاي دستهاش راهي از دل انار رسيده را باز كرد!
كمي با سر انگشتاش درز باز شده را بيشتر گشود؛ سرخ سرخ بود و دانههاش عجيب دلربايي ميكرد و اين دانههاي سرخ چه خوب مناسب بودند براي جذب مشتري انارخور!
***
شب شده بود؛ بايد بساطش را جمع ميكرد. چيزي از انارها نمانده بود؛ تنها يك انار بود كه ...
حق داده بود به مشتريهاش؛ انار ترك خوردهي دلرباي عيان را كه نميبرند!
نشست و بازش كرد؛ آب سرخ انار، جاري شده بود بر جويبار ترك پينههاي كهنه و خستهي دست فروشنده!
***
ميگويند بلال لكنت داشت اما پيامبر كه تمام دل بود اذان او را بيش از همه دوست ميداشت!