به گزارش نما، در این مطلب، بخشی از یادداشت مرتضی فرجی بر کتاب "ما هم هستیم" نوشته سید میثم موسویان:
داستانِ «ما هم هستیم» از دو جنبه ساختارِ داستانی خود را نشان میدهد. یکی روایتی که خودِ داستان جریان دارد که در بخش اعظمی از داستان خطی، نرم و راحت است. سر راست قصهی خودش را روایت میکند و جلو میرود و خواننده را هم همراه خودش میکند. جملات کوتاه است، صحنهها به ضرب پشت هم میآیند و گفتگوهای داستان هم باعث میشود هم خواننده به شخصیتها نزدیک شود و هم ریتم داستان ضرب بیشتری به خودش بگیرد.
این بخشِ ظاهری داستان است که ما با آن سوارِ قصه میشویم و باهاش جلو میآییم و در انتها سرانجام ماجرا را میبینیم و یک حسی سراغِ ما میآید. حالا این حس چیست و از کجا آمده؟... وجه دومی ساختارِ قصه این جا خودش را نشان میدهد.
نویسنده یک قصهی کلی داشته. درست! اما تهِ داستان که میرسیم و کتاب را که میبندیم هنوز با شخصیتهای داستان و به خصوص شخیت اصلی داست، همان اول شخص مفردِ شروع کنندهی داستان هستیم. یک چیزی توی شخصیتپردازی شخصیتهای «ما هم هستیم» وجود دارد که آن حسِ ته داستان را به وجود میآورد. این همان وجه دومیِ ساختارِ قصهای رمان است. قصهای که درون هر کدام از این شخصیتها وجود داشته، وجود دارد و حتا وجود خواهد داشت.
این یعنی نگاه به دو وجهی به داستان. شخصیتهای دراماتیزه شده در دلِ یک درام دیگر. ما این جا داستان همان پسری که تصمیم میگیرد بزند به دلِ جنگ سی و سه روزه و برود لبنان با ارتش اسرائیل بجنگد را جدا از روایت اصلی داریم، هم قصهی نظامیِ اسرائیلی را داریم و هم قصهی مردِ جوانی که توی لبنان است و از خودش و دلش نمیتواند دست بکشد و گویا سرِ دو راهی است.
یک جور دیگر که به داستان نگاه کنیم، میبینیم هر شخصیتی که توی این قصه دارد نفس میکشد، یک جورهایی دو دل است و مهم توی این داستان خروج از ظلمات به سمت نور است نه خروج از نور به سوی ظلمات. این همان چیزی که هوای ما را با هوای شخصیت اصلی داستان گره میزند و ما بعدِ خواندن داستان همچنان با شخصیت اصلی میمانیم و میخواهیم باهاش برگردیم و آن حسش را که ته داستان گم کرده بود را پیدا کنیم