به گزارش نما، «دو هفته قبل از شروع ماه مبارک رمضان از رئیس دادگاه تقاضا کرده بودم که در صورت امکان فقط در این ماه به بنده اجازه بدهند که از طرف خانوادهام یک میکرووله «mikrowelle» برای من به زندان بیاورند که بتوانم غذای خود [را] گرم کنم، رئیس دادگاه قبول کرد ولی مسئولیت زندان به [با] مطرح کردن مسائل امنیتی تقاضا را رد کرد.»
در مدت این دو سال بعضی زندانبانها با من آشنا شده بودند. در میان آنها سرپاسبانی بهنام «گایسلِر» (مدیریت امور اداری و خدماتی زندان ) رئیس VDL بود، واقعاً آدم باوجدان و منصفی به حساب میآمد. او که میدید من طولانی مدت در انفرادی و تنها هستم هفتهای یکیـدوبار میآمد و در سلول را باز میکرد و در آستانه در میایستاد و شروع میکرد به گپ زدن.
در آنجا مرا «آقای دارابی» صدا میکردند، ولی گایسلِر میگفت «کاظی»، که نشانه صمیمیت بین ما بود. وقتی گذری از جلوی در سلول رد میشد، میپرسید «کاظی! کاظی! چطوری؟»
گاهی درددل میکرد و از احساس من در انفرادی میپرسید. میدانستم او به من محبت میکند تا کمی از سختیهای زندان برایم کاسته شود. من هم به او خیلی احترام میگذاشتم.
آنچه خواندید، بخشی از کتاب نقاشی قهوهخانه، خاطرات کاظم دارابی متهم دادگاه میکونوس، بود که تحقیق و تألیف آن بر عهده محسن کاظمی بوده و انتشارات سوره مهر آن را چاپ کرده است.