عبدالله! اگر قرار است كه يك صبح تا به عصر؛
از تو و نازكي بازوانت بر سينهي حسين،
آنهم در هجمهاي از وقت كه ميان ثارالله با صاحبش تنها يك
خنجر فاصله ايستاده،
اينچنين مردانهگي بسازد!
اما براي ما، تمام صبح و عصرهاي يك هشت سال نه چندان دور
آنهم تنها به قدمت 30 سال فاصله،
نتوانسته به قدر بازوان 11 سالهي تو، معرفت و
مردانهگي بسازد؛
بايد شك كنم به... نه! البته كه شك نميكنم به چشمها
و گوشهايي كه
از قضا هميشه هم به هيئت عزاي حسين ميبريمشان ...
شك ميكنم به سرهايمان كه اغلب
در خانه جايش ميگذاريم!
---
اگر دل حُكم عشق دهد، سر ديگر سوداي ماندن
ندارد و اگر اينچنين باشد؛
ميان سر و دل رابطهايست كه؛
سِرّش را ميتواني از آن 72 نيزهي
ايستاده بپرسي!
*با شنيدن استغاثه تنهايي عمو از خيمه بيرون دويد. امام به
زينب فرمود؛ مگذار بيايد، ولي او حلقهي دستهاي عمه را به التماس گسست و خود را
به عمو رساند. بحربنكعب يا حرملةبنكاهل قصد جان امام كردند. با دستش دفاع كرد
و گفت: اي ناپاكزاده ميخواهي عمويم را بكشي؟ دست او را با شمشير قطع كردند.
امام او را در آغوش فشرد. او ميگفت: «يا عمّاه يا عمّاه»، امام فرمود: برادرزادهام
شكيبا باش! حرمله تير انداخت و او در آغوش عمو شهيد شد.
او؛ عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب معروف به؛ عبدالله
اصغر، آخرين صحابهي شهيد كربلاست!
«هيچكس در آخرين لحظه به اندازهي تو به قلب عمو نزديك
نبود. ضربان تشنهترين قلب هستي را ميشنيدي. بگذار چشمهايت را ببوسم كه آخرين
زائر چشمهاي عمويند و گوشهايت را كه بر سينهي داغ و گلگون عمو به ترنم قلب خدا
دل سپرده بودند.»
مداحی:حاج محمدرضا طاهری و روضه حضرت عبدالله
*v*showvideo@/MediaFile/91/08/5moharam91taheri.mp3*v*
گرچه قدم کوچک است و بار ندارد
بیشتر از یازده بهار ندارد
عشق تو با سن و سال کار ندارد
سر کشی عشق من مهار ندارد
هرکه شد از عشق مست عبد حسین است
هرکسی عبدلله است عبد حسین است
من که پسر خوانده ی سرای عمویم
ماحصل زحمت دعای عمویم
دست چه باشد کنم فدای عمویم
دار و ندارم همه برای عموم
در سر ما فرق ، بین دست و جگر نیست
مرد خدا نیست آنکه مرد خطر نیست
حضرت عزوجل که ترس ندارد
کوه وقار از کوتل که ترس ندارد
طفل حسن از جدل که ترس ندارد
بچه ی شیر جمل که ترس ندارد
وای اگر نیزه ای به دست بگیرم
زیر و زبر میکنم به عشق امیرم
از سر شوق است اگر که بی کفنم من
مرد بی دفاع عمو حسین منم من
طفل حسن زاده نه خودم حسنم من
عمه مهیای جنگ تن به تنم من
یک تنه پس میزنم به لشکر کوفه
عمه سپاهت منم برابر کوفه
حال که در خیمه های او پسری نیست
از علی اکبرش دگر خبری نیست
ماندن من در حرم چنان هنری نیست
دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست
دست من از جنس دست مادر آقاست
ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست
جان که نباشد حرم چه فایده دارد
بعد عمو پیکرم چه فایده دارد
از همه کوچکترم چه فایده دارد
حبس شدن در حرم چه فایده دارد
عمه یسار و یمین چقدر شلوغ است
دور عمو را ببین چقدر شلوغ است
زانوی من خم شد آن سوار که افتاد
از روی مرکب بی اختیار که افتاد
با طرف راست یک کنار که افتاد
بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد
عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند
موی عموی مرا ز پشت گرفتند
عمه بس است این همه تپیده شدن ها
ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها
زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها
این طرف و آنطرف کشیده شدن ها
دیر شد عمه بیا و مرا رها کن
عمه برو در میان خیمه دعا کن
آمد و آن تیرهای جدا شده را دید
روی تنش زخمهای وا شده را دید
دور سرش چند مرد پاش ده را دید
در بدنش نیزه های تا شده را دید
یابن خبیثه چرا به سینه نشستی
روی حسینیه ی مدینه نشستی
***علی اکبر لطیفیان***
سینه زنی:مداحی سیب سرخی به مناسبت روز پنجم
*v*showvideo@/MediaFile/91/08/5moharam91sibsorkhi.mp3*v*