به گزارش نما، دوران حکومت رضاخان در ایران، مشکلاتی برای درس خواندن طلبهها ایجاد شد. این مشکلات به اندازهای بود که تعداد زیادی از طلبهها و علما ناگزیر شدند برای تحصیل، به حوزه علمیه نجف یا کربلا بروند. همان دوران بود که آیت الله شیخ عباس قوچانی هم از مشهد بار سفر به سوی نجف اشرف بست.
اخبار فرهنگ و هنر - بیست و چند سال بیشتر نداشت، اما در پی مربی و استادی بود تا او را در امور معنوی راهنمایی کند. در حین همین جستجوها بود که جوانی را در کنار حوض مدرسه علمیه نجف مشغول وضو گرفتن دید. بارها پیش از آن هم رفتار و منش او را دیده و متوجه شده بود که با دیگران تفاوت دارد. جلو رفت. خودش را معرفی کرد و برای پیدا کردن مربی کمک خواست. آیت الله بهجت همان جوان خوشرفتاری بود که نظر آیت الله قوچانی را به خود جذب کرده بود. به این ترتیب دوستی چندین ساله این دو عالم عارف از همان زمان شروع شد و آیت الله قوچانی به راهنمایی آیت الله بهجت به درس عارف کامل، آیت الله قاضی، راه پیدا کرد.
با استناد به این آشنایی دیرینه، خبرنگار ما گفتوگویی با حجتالاسلام و المسلمین محمود قوچانی، فرزند آیت الله شیخ عباس قوچانی، انجام داده تا راز این دوستی عارفانه را به دست آورد.
آغاز آشنایی دو عالم وارسته
نحوه آشنایی پدرتان، آیت الله شیخ عباس قوچانی، با آیت الله بهجت به چه صورت بود؟
پدرم، آیت الله شیخ عباس قوچانی، زمانی که در حوزه علمیه مشهد بوده، در کنار تحصیلات حوزوی خود در جستجوی افرادی بود که بتوانند ایشان را در جهت تزکیه نفس و مقامات معنوی یاری کنند. بعد از اینکه در حدود سن ۲۷ سالگی از مشهد به نجف اشرف هجرت کرد تا بتواند در آن شهر تحصیل کند، حجرهای را در مدرسه سید کاظم یزدی رحمهالله گرفته بود.
پدرم تعریف کرده بود: «در میان طلبهها، آقایی بودند که از لحاظ رفتار و روش با بقیه طلبهها تفاوت داشتند. یک روز در کنار حوض مدرسه مشغول وضو گرفتن بودند که به کنار ایشان رفتم و گفتم اگر شما از نظر مسائل اخلاقی و معنوی از مربی و استادی بهره میبرید، به من هم معرفی کنید تا بتوانم از ایشان استفاده کنم. ایشان که همان آقای بهجت بودند، نگاهی کرده و قبول کردند.» فردای آن روز قرار شد تا پدرم به همراه آیت الله بهجت راهی درس آیت الله قاضی شوند. از همان زمان آشنایی و دوستی این دو عالم عارف شروع شد.
این دوستی و رفاقت به اندازهای بود که پدرم تعریف میکرد: «از آن روز به بعد، هر روز در کنار یکدیگر به درسهای حوزه و درس آیت الله قاضی میرفتیم. یعنی تمام مسیر حجره تا منزل ایشان و حرم را با هم طی میکردیم.»
شرکت در درس آیت الله قاضی چه مدت طول کشید؟
پدرم چهارده سال در درس آیت الله قاضی در شهر نجف بودند، یعنی تا پایان عمر آیت الله قاضی. اما آیت الله بهجت رحمهالله که قبل از پدرم در درس آیت الله قاضی شرکت کرده بودند، به دلایلی زودتر به ایران آمدند و دیگر به نجف برنگشتند.
شاگردانی در مرتبه اجتهاد
تعداد قابلتوجهی از شاگردان آیت الله قاضی مانند آیت الله بهجت در مقام اجتهاد بودند. دلیل این امر را از پدرتان شنیده بودید؟
پدرم جواب این پرسش را از آیت الله قاضی نقل کرده بودند که ایشان فرموده بود: وقتی یک سالک وارد مسیر عرفان میشود امکان دارد که عوالم برزخی برایش آشکار شود به عنوان مثال میتواند باطن مردم را تشخیص بدهد. در این شرایط اگر سالک، مجتهد نباشد و بخواهد از مرجعی تقلید کند، دچار مشکل میشود. به همین دلیل شاگردان خود را تشویق میکردند که برای رسیدن به درجه علمی اجتهاد تلاش کنند.
سبک زندگی آیت الله بهجت در نجف
در آن زمان نحوه زندگی طلبهها، بهخصوص آیت الله قوچانی و آیت الله بهجت در نجف چگونه بود؟
پدرم مسائل جالب و عجیبی در رابطه با همراهی و همسویی با آیت الله بهجت نقل میکرد. به عنوان مثال گفته بود زمانی که تازه وارد نجف شده بودم، شهریهای از علمای حوزه علمیه نجف دریافت نمیکردیم. تنها چیزی که از حوزه استفاده میکردیم مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی که از مراجع شیعه در آن شهر بود، هر روز سه قرص نان به طلبهها میداد.
البته پدربزرگ ما در اطراف قوچان زمینهایی داشت و به همین دلیل از نظر اقتصادی مشکلی نداشت، به همین دلیل پنج شش ماه یک بار مبلغی را توسط زائرانی که از ایران به نجف میآمدند به پدرم میرساند تا بتواند در نجف زندگی کند.
در همان دوران میان ایران و عراق ماجرای سیاسی درگرفت، به قدری که ایرانیها نمیتوانستند به سادگی برای زیارت عتبات عالیات در عراق رفت و آمد کنند. این ماجرا حدود دو سال طول کشید و در این مدت پدرم هیچ پولی نداشت. البته سنت حسنهای در آن زمان در میان مردم و کسبه شهر نجف رایج بود به این صورت که روحیه نسیه دادن به مردم را داشتند. یعنی مبلغ کالای فروخته شده را همان روز در دفتر خود یادداشت میکردند، اما پول آن را گاهی تا دو سال بعد از مشتری میگرفتند و در این مدت حتی یک بار هم پول خود را مطالبه نمیکردند.
نحوه مواجهه آیت الله بهجت با مشکلات اقتصادی
به این ترتیب بخشی از مشکلات اقتصادی طلبههای نجف حل میشد!
همین طور است. در آن زمان پدرم نفت، شربت سکنجبین، چای و شکر را از یکی از کاسبها نسیه میگرفت و تمام آن دو سال را با همین چند کالا زندگی کرد.
ایشان درباره شیوه زندگی آیت الله بهجت در آن زمان تعریف میکرد: «تمام مسیرها را با هم رفت و آمد میکردیم، اما حجرههای ما جدا از هم بود. شبها که از درس به حجره برمیگشتم، مشغول مطالعه میشدم. اما میدیدم که آقای بهجت به محض اینکه به حجره برمیگشت، میخوابید و اصلاً چراغ را روشن نمیکرد! با خودم فکر میکردم شاید میخواهد صبح زود بیدار شود تا تهجد طولانیتری داشته باشد. اما با وجود رفاقت زیادی که با هم داشتیم، بعد از شش ماه متوجه دلیل این کار ایشان شدم. درواقع، چون آیت الله بهجت نمیخواست از دیگران نسیه بگیرد، به همین دلیل نفت نداشت تا چراغ را روشن کند و به گونهای رفتار میکرد که من به عنوان دوست و رفیق صمیمی او متوجه مشکل او نمیشدم.»
مقامات فوقالعاده معنوی
پدرتان به عنوان دوست صمیمی آیت الله بهجت، درباره کرامتهای ایشان نکتهای را برای شما تعریف کرده بودند که دیگران از آن بیاطلاع باشند؟
بله؛ پدرم مسائل فوقالعادهای در مورد سیر و سلوک و مقامات بیان میکرد، اما به طور مستقیم اسم آیت الله بهجت را نمیبرد، البته از شواهد و قراین متوجه میشدم که منظور ایشان است.
به عنوان مثال تعریف میکرد که: «یکی از شاگردان آقای قاضی رحمهالله که به مقامات معنوی عالی رسیده بود، یک بار از من نذر شرعی گرفت که مطالبی را برای تو بیان میکنم به شرطی که قبول کنی شرعاً حق نداری این مطلب را برای کسی تعریف کنی. پدرم هم قبول کرد، اما بعد میگفت از این کار پشیمان هستم، چون گاهی مطلبی به زبان میآورم و شک میکنم که مبادا در نذرم اشکال وارد شود.»
در عین حال گاهی مقامات یکی از شاگردان آیت الله قاضی را تعریف میکرد، اما نام نمیبرد، با این وجود با قراینی تصور میکنم که منظور آیت الله بهجت رحمهالله بوده که به مقامات فوقالعاده معنوی رسیده بودند.
ممکن است نمونهای از این مقامات و کرامتها را بگویید؟
آیت الله مصباح یزدی به نقل از پدرم، شیخ عباس قوچانی، گفته بودند که کمترین کرامت آیت الله بهجت رحمهالله این است که بر شش طرف خود مسلط بوده و میدیدند. یعنی روبروی ایشان با پشت سر، بالا، پایین، چپ و راست تفاوتی نداشته است. زمانی هم که پدرم از نجف به تهران آمده بود، از ایشان پرسیده بود که: «آن حالات معنوی ادامه دارد؟» فرموده بودند: «بله.»
از خاطرات پدرتان گفتید. خود شما هم به دیدار آیت الله بهجت میرفتید. نحوه رفتارشان با شما، به عنوان فرزند یکی از دوستانشان، چطور بود؟
آیت الله بهجت رحمهالله لطف و عنایت فوقالعادهای به من داشتند. معمولاً وقتی به خدمت ایشان میرفتم، پرسشهایی در ذهن داشتم و میخواستم از ایشان جواب بگیرم. ایشان شروع به گفتن ماجراهایی از علما میکردند و در بیان دو سه ماجرا جواب سؤالات من را میگفتند.
کسب معرفت در اثر اطاعت از پدر
گفته شده زمانی که آیت الله بهجت و آیت الله قوچانی در درس آیت الله قاضی شرکت میکردند، شخصیت آیت الله قاضی به درستی شناخته نشده بود. این مسئله برای شاگردان ایشان، ازجمله آیت الله بهجت، ایجاد مشکل میکرد، چون افرادی در آن زمان بودند که از روی جهالت و یا هر دلیل دیگری مشکل تراشی میکردند. آیا در این مورد مطلبی از پدر بزرگوارتان شنیده بودید؟
بله. پدرم، آیت الله قوچانی، ماجرایی را تعریف کرده بود که در همین رابطه برای آیت الله بهجت ایجاد شد. ماجرا از این قرار بود که آیت الله بهجت در درس آیت الله قاضی شرکت میکرده و علاوه بر تلاشهای علمی پیگیر و بالایی که داشتند، در زمینه معنویت و عرفان هم به مقامات بالایی دست پیدا کرده بودند.
عدهای از افرادی که تحمل چنین پیشرفتهایی از سوی ایشان را نداشتند، به پدر ایشان نامه مینویسند و به دروغ خبر میدهند که فرزندت با شخصی به نام آقای قاضی آشنا شده و به همین دلیل مشغول مستحبات شده که احتمال دارد از درس بازبماند. پدر آیت الله بهجت هم از این خبر ناراحت شده و برای فرزندش نامهای مینویسد و ضمن تشویق ایشان به ادامه درس، اعلام میکند که «راضی نیستم مستحبات را انجام بدهی.»
آیت الله بهجت نامه را به خدمت آیت الله قاضی برده و ایشان را در جریان دستور پدر قرار میدهد. آیت الله قاضی هم میگوید که اطاعت از پدر واجب است و به همین دلیل ایشان را به سکوت دعوت میکند.
به این ترتیب، آیت الله بهجت سکوت اختیار کرده و هیچ نگفتند تا زمانی که پدرشان از دنیا رفت. یعنی در زمان حیات پدرشان فقط واجبات را انجام میدادند، مثلاً نماز میخواندند بدون اینکه مستحبی را بهجا بیاورند. البته مدتی بعد پدرشان نامه نوشت که مستحبات معمولی را انجام بدهد.
پدر ما، آیت الله قوچانی، که در تمام این مدت با آیت الله بهجت در ارتباط بوده، میگفت که در زمان سکوت ایشان، درهایی از ملکوت و معنویت به رویشان باز شد که وقتی از آن به من خبر دادند، ملزم شدم تا به کسی نگویم.