به گزارش نما گونهای بومی که امروز به نام سینمای اجتماعی ارائه میشود، کپی تقلبی نئورئالیسم ایتالیاست، البته با چاشنیهای تقلبیتر، از سینمای سایر ملل. پدیده «سینمای اجتماعی» در اغلب موارد به یک بیهویتی از شناخت واقعی اجتماعی مبتلاست.
به عبارت دیگر، در فیلمنامههای سینمای موسوم به اجتماعی، به جای تاثیر پدیدههای اجتماعی و یک مردمشناختی معاصر، مولفان با فیلم دیدن و تجربه سینما و آشنایی کلاسیک با درام فیلمنامههایشان را به نگارش درمیآورند. وقتی تجربههای انسانی برای یک فیلمساز از دریچه سایر آثار سینمایی چه داخلی و چه خارجی، صورت میگیرد، مخصوصا فیلمسازانی که اغلب فارغ التحصیل سینما هستند، عدم شناخت در حوزه مردمشناسی، در اثر فیلمساز، به صورت پدیده نقیصه «ناهماهنگی شناختی» خودنمایی خواهد کرد.
«عباس امینی» کارگردان فیلم کشتارگاه علی رغم تسلط فنی در سینما، در روایتگری و پدیدار آوردن درام، اثرش مبتلا به همان نقیصه «ناهماهنگی شناختی» مبتلاست.در ناهماهنگی شناختی، از حیث اجتماعی، فرد به ناسازگاری انتظارات و پذیرش واقعیت دچار میشود. اگر از این زاویه و مثل یک کاراگاه پدیدههای اجتماعی، فیلم کشتارگاه را بررسی کنیم، آسیبشناسی در شخصیتپردازی فیلم کشتارگاه بسیار عمیق است و ساختار روایی را بشدت تحتالشعاع قرار میدهد.
مانی حقیقی در نقش شهرام متولی
صحنه ابتدایی با ورود امیر (امیر حسین فتحی ) فرزند عبد (حسن پورشیرازی) پسر سریدار، آغاز میشود تا کمک کند اجساد قتلی که توسط صاحب کشتارگاه انجام پذیرفته را دفن و پنهان کنند. لحن طلبکارانه و حرکت دست، برای انجام این کار توسط شهرام متولی(مانیحقیقی) و تفرعن کارگر و کارفرمایی، از حالتی طلبکارانه در کمتر یک از یک دقیقه تبدیل به گفتوگویی نرم و ملایم برای رضایتمندی امیر و دلجویی از متولی، برای پوشاندن قتل ظاهرا غیرعمدی صاحب کشتارگاه میشود. همین تغییر رفتاری ابتدایی نشان میدهد، کاراکترها در موقعیت های مختلف چقدر سریع تغییر رویه میدهند و رفتار سرسختانه آنان تبدیل به رفتاری پر از ملاطفت میشود.
از منظر امیر، در ابتدای فیلم چگونه این قتل، ظاهرا غیرعمد به نظر نمیرسد؟ مگر میشود درب را غیرعامدانه قفل کرد؟ در این لحظه جستجوگری خاص امیر، به میانه فیلم منتقل میشود، در صورتیکه اگر امیر پرسشگر است، لحظه کنکاش در همان لحظات ابتدایی باید به وقوع میپیوست. چون پرسشگری ویژگی خاص امیر است. منطق روایت با این پرسش روبروست. اما مخاطب در طوفان شرایط ملتهب ابتدایی غرق شده و از این منظر کارگردان بر شرایط خاص و ویژه ابتدایی فیلم، با تنش آفرینی و التهاب یک قفل بزرگ را روی حفرههای دراماتیک و شخصیت شناسی فیلم نصب کرده است.
شهرام متولی (مانی حقیقی) این کشتار را توجیه میکند. او به امیر میگوید مقتولان، کارگران کشتارگاه هستند که مواد مصرف میکردند و در توجیه ابتدایی اشاره میکند که این سه نفر(کشتهشدگان) خانوادهای ندارند.
چرا عبد تلاش میکند که موضوع قتل عمد را توسط متولی پنهان نگاه دارد؟ شغل نگهبانی نزدیک به سرایداری، مگر شغل مهمی برای حفظ کردن نیست. انتفاع مالی و خاصی نصیب عبد نمیشود که این پیش فرض ذهنی را تقویت کنیم، در پس این مخفیکاری، اتفاق مالی بزرگی برای عبد رخ خواهد داد. متولی طوری برخورد میکند و عبد به گونهای میپذیرد که اگر کشتار وسیع انسانی در کشتارگاه رخ دهد، عبد مسئول دفن همه آنان است.
در نیمه فیلم، این سئوال دوباره پیش میآید. حین جدل عبد و امیر و بحث در مورد قیمت دلار متوجه میشویم که عبد بازنشسته است. یک بازنشسته حداقل یک حقوق بازنشستگی دارد، کار کردن توام با کیفر شدن و دفن اجسادی که قاتل آنهای شهرام متولی بوده، عوایدی برای عبد ندارد.
عبد میتواند با حداقل حقوقی که داراست، زندگی کوچکش را با شغل نگهبانی در جای دیگری جستجو کند. مشارکت در قتل هاشم و فرزندان برادرش عواید مالی قابل اعتنایی به همراه ندارد که خود و فرزندش را در این قتل شریک کند. رابطه خصمانه اولین برخورد متولی و امیر با پیدا شدن سرو کله اسرا و حامد(پسر و دختر هاشم) و پنهاکاری ممتد متولی و عبد، به همکاری امیر و متولی منجر میشود.
امیر با ظن به اینکه متولی قاتل است، به تدریج حس همراهی (سمپاتیکی) به او پیدا میکنداما در نیمه پایانی روایت، رویکرد خود را در قابل این تراژدی تغییر میدهد؟ ناهماهنگی شناختی که در مقدمه این متن بدان اشاره شد به تدریج به معضل بزرگ فیلم تبدیل میشود. با دادههای جزئی متوجه میشویم که اسرا و حامد ایرانی- عرب هستند. چرا به پلیس مراجعه نکردهاند؟ چرا در مقابل منزل عبد باقی ماندهاند؟ اگر ظن به قتل یا هر تراژدی دیگری دارند، چرا سراغ پلیس نمیروند.
عبد با پدرش جدل میکند، این جدل لفظی مبنایش با این پرسش پس از پدرش آغاز میشود، نقل به مضمون " تو اگر به مناسبات اقتصادی آشنا هستی چرا وضعیت زندگی ما چنین است؟" این درگیری دلیلی در امتداد مسیر درام ندارد. تاثیری در تغییر ناگهانی تصمیم امیر و عبد ندارد. اگر دلایل این دعوا ریشه در میل به سازگاری روانی کاراکتر ،نسبت به پنهاکاری و قتل است همکاری امیر (پسر حسن فتحی) و ورود به مناسبات قاچاق و دلار در همکاری نزدیک با شهرام متولی جنبه منطقی خود را از دست میدهد. تعادل روانی در ادبیات عامه پسند به «وجدان درد» تعبیر میشود و نیاز به یک انگیزش دارد. امیر با انگیزش، رویهاش را تغییر میدهد. در طول کل فیلم، امیر در مسیری زیگزاگی قرار دارد. شخصیت امیر با یک منطق قطعی به درام چفت نمیشود که خرده روایت و پیوستهای دراماتیکی در مسیرهای فرعی پیدا کنیم تا تغییر بزرگ او و پدرش را متوجه شویم. در آثار ایرانی استحاله تدریجی نیست، ناگهانی است. خالقان آثار سینمایی انسان نمیسازند و به هر کنش و واکنشی رباتیک مینگرند.
امیر و عبد وارد همکاری مشترک با متولی شدهاند که آنرا میتوانیم واکنش روانی غیرهمگون تفسیر کنیم . رفتارهایی سنگدلانهای از خود بروز میدهد. در این رویه ناگهان عبد نیز که رفتار سنگدلانهای از خود بروز داده است، ناگهان بدون هیچ هدفی مشغول کندن قبرهایی در انباری محل زندگی خود میشود؟ این سطح از تغییر و تغییر مسیر رفتار چه دلایلی دارد؟ انتفاع عبد از این قتل حفظ زندگی خویش است و به همین دلیل لاپوشانی مشترک پدر و پسری را حفظ میکنند. امیر نیز با شهرام در مسیر یک همکاری مشترک قرار میگیرد. در واقع این اعوجاجات به ظاهر انسانی در مسیر درام تعیین کننده است، این پدر و پسر یک مسیر طولانی را طی میکنند و صرفا با آمدن برادر هاشم به تهران تغییر مسیر میدهند.
وقتی امیر میخواهد واقعیت قتل هاشم و فرزندان برادرش را کشف کند در جدل لفظی دیگری، درون کشتارگاه عبد میگوید: "هاشم پول نداشت، قسط ماشینشو بده". هاشم توسط متولی به قتل رسید و توسط امیر و عبد در محل زندگی این دو دفن شد، اما طبق اعتراف عبد خودرویی داشتهاند. این خودرو چگونه سرنگون شده است؟ با اسنپ به کشتارگاه رفتهاند؟ فیلم کارگردانی متوسط قابل اعتنا و یک تدوین هنرمندانه دارد. اگر حمید نجفیراد آنرا تدوین نکرده بود، کشتارگاه همین زیباشناسی متوسط را نداشت. نجفیراد پیکره فیلم را را روی میز تدوین دوباره نقش زده است. ای کاش فیلمنامه اثر مستحکمتر بود.
عبد که در طول فیلم به دنبال پنهانکاری است و امیر که وارد بهرهبرداری در رابطه با متولی شده، با چه انگیزشهایی ناگهان در یک سکانس نه چندان تاثیرگذار تصمیم میگیرند، مشی خود را تغییر دهند؟در چفت و بست سست روایی کشتارگاه میتوان هزارپرسش بیپاسخ را یافت.
***علیرضا پورصباغ