به گزارش نما گلوبال ریسرچ در مقالهای به قلم میدیا بنجامین از بنیانگذاران سازمان زنان برای صلح و نیکولاس دیویس روزنامهنگار مستقل، پژوهشگر مؤسسه زنان برای صلح نوشت: کمتر از یک سال پس از حمایت آمریکا و سازمان کشورهای آمریکایی تحت حمایت آمریکا از کودتای نظامی خشونتبار جهت سرنگونی دولت بولیوی، مردم بولیوی بار دیگر جنبش حرکت برای سوسیالیسم را برگزیدهاند و این جنبش را به قدرت بازگرداندهاند.
کودتا و تغییر رژیم در بولیوی
در تاریخچه طولانی «تغییر حکومتها» با حمایت آمریکا در کشورهای مختلف در گوشه و کنار دنیا، به ندرت پیش آمده که مردم یک کشور اینچنین قاطعانه و به صورت دموکراتیک تلاشهای آمریکا جهت تحمیل شیوه حاکمیت مدنظر خود را پس زده باشند. جینین آنز رئیسجمهور موقت بولیوی در دوران پساکودتا ظاهراً ۳۵۰ ویزای آمریکا برای خود و دیگرانی که شاید به خاطر ایفای نقش در کودتای بولیوی تحت پیگرد قرار گیرند، درخواست کرده است.
روایت تقلب در انتخابات سال ۲۰۱۹ که آمریکا و سازمان کشورهای آمریکایی در حمایت از کودتا در بولیوی مطرح نمودند، کاملاً لو رفته است. حمایت از جنبش حرکت برای سوسیالیسم عمدتاً از طرف بولیویاییهای بومی ساکن مناطق روستایی صورت میگیرد. به همین خاطر، جمعآوری و شمارش آرا در این مناطق در مقایسه با آرای شهرنشینان متمولتر که از مخالفان نئولیبرال دست راستی حرکت برای سوسیالیسم حمایت میکنند، زمان بیشتری میبرد.
با رسیدن آرای مربوط به مناطق روستایی و شمارش آنها، کفه ترازو به سمت جنبش حرکت برای سوسیالیسم سنگینتر میشود. سازمان کشورهای آمریکایی وانمود کرده که این الگوی قابل پیشبینی و عادی در نتایج انتخابات بولیوی شاهدی دال بر وقوع تقلب در سال ۲۰۱۹ است و به همین خاطر مسئول شکلگیری موجی از خشونتها ضد حامیان بومی جنبش حرکت برای سوسیالیسم است، حامیانی که صرفاً مشروعیت سازمان کشورهای آمریکایی را از بین بردهاند.
نتیجه عکس کودتای آمریکایی
نکته آموزنده اینکه، کودتای ناموفق تحت حمایت آمریکا در بولیوی در مقایسه با دیگر عملیاتهای تغییر حکومت که به کنار زدن دولتها از قدرت انجامیدند، پیامد دموکراتیکتری را به ارمغان آورده است. بحثوجدلها در داخل در خصوص سیاست خارجی آمریکا همواره فرض را بر این میگذارند که آمریکا حق دارد، و حتی ملزم است که ترکیبی از سلاحهای نظامی، اقتصادی، و سیاسی را بکار گرفته و تغییرات سیاسی را به کشورهایی که در برابر زورگوییهای امپریالیستیاش مقاومت از خود نشان میدهند، تحمیل کند.
در عمل، این به معنای جنگ تمام و عیار (در عراق و افغانستان)، کودتا (در هائیتی در سال ۲۰۰۴، در هندوراس در سال ۲۰۰۹، و در اوکراین در سال ۲۰۱۴)، جنگهای پنهان و نیابتی (در سومالی، لیبی، سوریه، و یمن)، یا تحریمهای تنبیهی (ضد کوبا، ایران، و ونزوئلا) است ــ همه اینها ناقض حاکمیت کشورهای مربوطه هستند و بنابراین طبق قوانین بینالمللی ماهیت غیرقانونی دارند.
فرقی نمیکند آمریکا کدام یک از ابزارهای تغییر حکومت را بکار گیرد، اینگونه مداخلات آمریکا موجب بهبود وضعیت زندگی مردم در هیچکدام از این کشورها نشده و در موارد بیشمار در گذشته نیز چنین اتفاقی نیفتاده است. اثر درخشان ویلیام بلوم در سال ۱۹۹۵ با عنوان «کشتن امید: مداخلات ارتش آمریکا و سیا پس از جنگ جهانی دوم» ۵۵ عملیات تغییر حکومت در عرض ۵۰ سال بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۵ را فهرست کرده است. همانگونه که روایت مفصل بلوم نشان میدهد، آمریکا در قالب اکثر این عملیاتها دولتهای منتخب مردمی، همانند دولت بولیوی، را از قدرت کنار میزد و دیکتاتوریهای مورد حمایت خود را جایگزین آنها میکرد. از جمله این موارد میتوان شاه ایران، موبوتو در کنگو، سوهارتو در اندونزی، و ژنرال پینوشه در شیلی را مثال زد.
حتی در مواردی که دولت مربوطه یک دولت خشن و سرکوبگر است، مداخله آمریکا معمولاً موجب خشونت بیش از پیش میشود. نوزده سال از زمان کنار زدن حکومت طالبان در افغانستان میگذرد و آمریکا طی این مدت ۸۰۰۰۰ بمب و موشک بر سر مبارزان و غیرنظامیان افغانستانی ریخته است، دهها هزار عملیات یورش شبانه موسوم به «کشتن یا دستگیری» به اجرا گذاشته است، و صدها هزار افغان در اثر جنگ کشته شدهاند.
تبعات منفی مداخله آمریکا در افغانستان و لیبی
روزنامه واشنگتنپست در ماه دسامبر ۲۰۱۹ مجموعهای از اسناد پنتاگون را منتشر کرد که نشان میدادند هیچکدام از این اقدامات خشونتبار بر اساس یک راهبرد واقعی با هدف برقراری صلح یا ثبات در افغانستان صورت نمیگیرند ــ و به گفته ژنرال مککریستال نوعی «طی طریق» وحشیانه هستند. اکنون دولت تحت حمایت آمریکا در افغانستان مشغول مذاکره با طالبان بر سر یک طرح تقسیم قدرت سیاسی است تا به این جنگ «بیپایان» پایان دهد، زیرا تنها یک راهحل سیاسی میتواند افغانستان و مردم این کشور را از یک آینده پایدار و صلحآمیز برخوردار سازد، آیندهای که بواسطه دههها جنگ از آنها دریغ شده است.
در لیبی، نُه سال از جنگ نیابتی آمریکا و ناتو و متحدان سلطنتطلب عرب آنها در قالب تجاوز پنهان و بمبارانهای ناتو که در نهایت به ترور هولناک معمر قذافی رهبر ضداستعماری لیبی انجامید، میگذرد. جنگ مذکور موجب بروز هرجومرج در لیبی و جنگ داخلی میان نیروهای نیابتی گوناگونی شد که آمریکا و متحدانش با هدف سرنگونی قذافی آنها را مسلح کردند، تعلیم دادند، و با آنها همکاری نمودند.
تحقیق و تفحص پارلمان انگلیس نشان داد که «مداخله محدود با هدف محافظت از غیرنظامیان به سمت سیاست فرصتطلبانه تغییر حکومت به شیوه نظامی متمایل شد» و این امر به «فروپاشی اقتصادی و سیاسی، جنگ میان گروههای شبهنظامی و قبایل، بروز بحران انسانی و مهاجرتی، نقض گسترده حقوق بشر، پراکنده شدن تسلیحات متعلق به حکومت قذافی در سطح منطقه، و رشد داعش در شمال آفریقا» انجامید.
جناحهای گوناگون درگیر جنگ در لیبی اکنون در گفتگوهای صلح با هدف برقراری آتشبس دائمی و به گفته فرستاده سازمان ملل «برگزاری انتخابات سراسری در کوتاهترین چارچوب زمانی ممکن و احیای حاکمیت در لیبی» شرکت دارند ــ حاکمیتی که با مداخله ناتو از بین رفت.
نیاز به بازنگری «جنگ علیه تروریسم» آمریکا
متیو داس مشاور سیاست خارجی برنی سندرز از دولت بعدی آمریکا خواسته تا «جنگ علیه تروریسم» در دوران پس از یازده سپتامبر را بطور جامع مورد بازنگری قرار دهد تا بدین طریق بتوان به این فصل خونبار از تاریخ آمریکا پایان داد.
داس خواهان آن است که این دو دهه جنگ بر اساس «معیارهای حقوق بشر بینالملل که آمریکا به تدوین آنها در دوران پس از جنگ جهانی دوم کمک کرد» توسط یک کمیسیون مستقل در معرض قضاوت قرار گیرد. این معیارها در منشور سازمان ملل و کنوانسیونهای ژنو قید شدهاند. داس امیدوار است این بازنگری «به بحثوجدلهای عمومی پرشور درباره شرایط و اختیارات قانونی که آمریکا ذیل آنها از خشونت نظامی بهره میجوید، دامن بزند.»
این بازنگری به شدت مورد نیاز است و باید زودتر از اینها انجام میگرفت، اما باید این واقعیت را مدنظر قرار دهد که «جنگ علیه تروریسم» از همان ابتدا پوششی برای تشدید گسترده عملیاتهای «تغییر حکومت» آمریکا ضد طیف متنوعی از کشورها بود، کشورهایی که عمدتاً دارای حکومتهای سکولار بودند و در پیدایش داعش یا جنایات ۱۱ سپتامبر نقشی نداشتند.
استیون کامبون مقام ارشد سیاستگذاری، دستورات دونالد رامسفلد وزیر دفاع آمریکا در جلسهای که بعدازظهر روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در ساختمان صدمهدیده و پر از دود پنتاگون برگزار شد را در قالب یادداشتهای خود اینگونه خلاصه نموده است: «... بهترین کارها را سریعاً انجام دهید. اگر مناسب دیدید صدام حسین را هم همزمان هدف قرار دهید ــ فقط به اوسامه بن لادن بسنده نکنید... با قدرت جلو بروید و همه چیز را از سر راه بردارید. هر چه که ربط دارد یا ندارد.»
روی کار آمدن شبهحکومتهایی که فاسدتر بودند
با تکیه بر خشونتهای نظامی هولناک و تحمل تلفات گسترده، حاکمیت ترس و وحشت در سطح دنیا منجر به روی کار آمدن شبهحکومتهایی در کشورهای مختلف دنیا شد که در مقایسه با حکومتهای سرنگونشده به دست آمریکا فاسدتر بودند، مشروعیت کمتری داشتند، و قادر به دفاع از قلمرو و مردم خود نبودند. این موارد غیرقانونی و ویرانگرِ کاربرد قهری توان نظامی، دیپلماتیک، و مالی به جای آنکه مورد تحکیم و گسترش قدرت امپریالیستی آمریکا شود، تأثیر معکوس از خود به جای گذاشته و موجب شده تا آمریکا در دنیایی که در حال چندقطبی شدن است، بیش از هر زمان دیگری منزوی و ناتوان شود.
دوران دنیای چندقطبی
در حال حاضر، آمریکا، چین، و اتحادیه اروپا به لحاظ اندازه اقتصاد و تجارت بینالمللی تقریباً در یک سطح قرار دارند، اما رویهمرفته مجموعاً کمتر از نیمی از فعالیتهای اقتصادی و تجارت خارجی را به خود اختصاص دادهاند. برخلاف آنچه رهبران ازخودراضی آمریکا در پایان جنگ سرد در سر داشتند، هیچ قدرت واحدی امروزه به لحاظ اقتصادی بر دنیا مسلط نیست و برخلاف دوران جنگ سرد هیچگونه کشمکش و ستیز دوگانهای میان امپراتوریهای رقیب در سطح دنیا در جریان نیست. دنیای کنونی همین دنیای چندقطبی است که در آن بسر میبریم و قرار نیست در آینده دنیای جدیدی پدیدار شود.
این دنیای چندقطبی همواره رو به جلو حرکت کرده و توافقات جدیدی را در خصوص مهمترین مشکلات معمول از مشکلات مربوط به تسلیحات هستهای و متعارف گرفته تا بحران اقلیمی و حقوق زنان و کودکان رقم زده است. اقدام آمریکا مبنی بر نقض سیستماتیک قوانین بینالمللی و رد معاهدات چندجانبه موجب شده تا این کشور برخلاف ادعای رهبرانش نه تنها ایفاگر نقش رهبری نباشد، بلکه به یک کشور منزوی و دردسرساز بدل شود.
جو بایدن از احیای نقش رهبری آمریکا در عرصه بینالمللی سخن میگوید، اما چنین کاری در عمل ساده و آسان نیست. امپراتوری آمریکا طی نیمه اول قرن بیستم قدرت اقتصادی و نظامی خود را در قالب نظم بینالمللی قاعدهمحور تحت کنترل درآورد و به یک رهبر بینالمللی بدل شد. این نقش رهبری در قالب قواعد حقوق بینالملل در دوران پس از جنگ جهانی دوم به اوج خود رسید. اما آمریکا بواسطه جنگ سرد و خودبرترانگاری در دوران پس از جنگ سرد بهتدریج رو به افول نهاد و به یک امپراتوری متزلزل و رو به انحطاط تبدیل شد که اکنون با دکترین «حق با کسی است که قدرت دارد» یا «حرفِ من یا هیچکس» دنیا را تهدید میکند.
در سال ۲۰۰۸ زمانی که باراک اوباما به ریاست جمهوری انتخاب شد، بخش بزرگی از دنیا بوش، چنی، و «جنگ علیه تروریسم» را نه یک وضعیت عادی جدید در سیاست آمریکا بلکه یک وضعیت استثنایی میانگاشت. اوباما بواسطه ایراد چند سخنرانی و به خاطر اینکه دنیا مستأصلانه و امیدوارانه به وی به چشم «رئیسجمهور صلح» نگاه میکرد، برنده جایزه صلح نوبل شد. اما هشت سال زمامداری اوباما، بایدن، سهشنبههای ترور، و فهرستهای ترور و به دنبال آن چهار سال زمامداری ترامپ، پنس، کودکان در قفس، و جنگ سرد جدید با چین در کمال ترس و وحشت بر این موضوع صحه گذاشتهاند که نیمه تاریک امپریالیسم آمریکا که در دوران بوش و چنی مشاهده شد، امری غیرعادی نبوده است.
در بحبوحه عملیاتهای سرسری تغییر حکومت و جنگهای ناموفق آمریکا، عینیترین دلیل و مدرک دال بر تعهد ظاهراً تزلزلناپذیر این کشور در قبال نظامیگری این است که هزینهکرد صنایع نظامی آمریکا همچنان بیش از مجموع هزینهکرد ده قدرت نظامی بزرگ بعدی در سطح دنیاست و از نیازهای دفاعی آمریکا به وضوح فراتر میرود.
قدرت مردمی نوظهور
بنابراین، اگر خواهان صلح هستیم، باید از بمباران و تحریم همسایگان و تلاش جهت سرنگونی دولتهای آنها دست بکشیم؛ اکثر نیروهای آمریکایی را از دیگر کشورها خارج کنیم و پایگاههای نظامی خود در گوشه و کنار دنیا را تعطیل کنیم؛ و نیروهای مسلح و بودجه نظامی خود را متناسب با نیازهای دفاعی کشور کاهش دهیم، نه اینکه جنگهای غیرقانونی آنسوی دنیا به راه بیندازیم.
به خاطر مردمی که در گوشه و کنار دنیا مشغول شکلدهی جنبشهای بزرگ با هدف سرنگونی حکومتهای سرکوبگر و در تقلا جهت تدوین الگوهای جدید حاکمیت هستند و نمیخواهند از حکومتهای ناموفق نئولیبرال تقلید کنند، ما باید دولت خود را از تلاش جهت تحمیل خواست و اراده خود بازداریم ــ فرقی نمیکند چه کسی در کاخ سفید زمان امور را در دست دارد.
پیروزی بولیوی بر پروژه تغییر حکومتِ تحت حمایت آمریکا مؤید قدرت مردمی نوظهور دنیای چندقطبی ماست و تلاش و تقلا جهت هدایت آمریکا به سمت یک آینده پساامپراتوری به نفع مردم این کشور نیز است. همانگونه که هوگو چاوز رهبر فقید ونزوئلا خطاب به یک هیئت آمریکایی بازدیدکننده اظهار داشت، «اگر با مردم مظلوم در داخل آمریکا در راستای غلبه بر امپراتوری همکاری کنیم، نه تنها خودمان بلکه مردم مارتین لوتر کینگ را نیز آزاد خواهیم کرد.»