«پدرخوانده» برجسته ترین فیلم درام جنایی تاریخ سینما

عکس خبري -«پدرخوانده» برجسته ترين فيلم درام جنايي تاريخ سينما

بسیاری از كتابخوان ها معتقدند هنوز اثر مكتوب در جایگاه بالاتری نسبت به اقتباس سینمایی اش قرار دارد و فیلم نتوانسته در قد و قواره آنچه كه روی كاغذ آمده را روی نگاتیو پیاده كند.

به گزارش نما، سینما از همان سالهای آغازین از آثار ادبی شاخص برای ساخت فیلم بهره برد. ادبیات در سینما همواره اهمیت داشته و اقتباس ادبی نقش غیرقابل انکاری در خلق شاهکارهای سینمایی داشته و غالب آثاری که به میان مردم آمده و ماندگار شده از فیلمنامه های اقتباسی بهره برده اند. حجم قابل توجه آثار اقتباسی در سال های اولیه رویداد رقابتی اسکار باعث شد بخشی با عنوان «بهترین فیلمنامه اقتباسی» به فهرست جوایز این رویداد بزرگ اضافه شود تا اهمیت این مقوله بیش از پیش بر همگان هویدا شود.


بسیاری از کتابخوان ها معتقدند هنوز اثر مکتوب در جایگاه بالاتری نسبت به نسخه سینمایی اش قرار دارد و فیلم نتوانسته تمام و کمال در قد و قواره آنچه که روی کاغذ آمده را روی نگاتیو پیاده کند. این نظر اما مطلق نیست و بسیاری نیز بر این عقیده اند که بسیاری از فیلم ها به مراتب بهتر از اصل مکتوب اثر بوده اند. دسته اول می گویند هیچگاه اثری سینمایی نتوانسته به مقام اثرگذاری و ادبی «جنگ و صلح» و یا حتی «بر باد رفته» برسد. دسته ای دیگر می گویند ما ابتدا با تماشای فیلم «ارباب حلقه ها» و «هری پاتر» با این آثار آشنا شده ایم بعد سراغ کتابش رفته ایم و کتابش در حد تاثیرگذاری فیلم نیست. در مجموع همواره این اثر دو سویه بوده و گاه بهره از اثر و نام نویسنده ای باعث دیده شدن یک فیلم شده و گاه نیز فیلمی خوش ساخت باعث شده مردم به کتابی که فیلم بر اساس آن ساخته شده روی بیاورند. ازینرو سینمای اقتباسی نقطه اتصال و ارتباط هنر و ادبیات است و تاثیر متقابل این دو را نمی توان نادیده گرفت.


البته اقتباس بیشتر به دو گونه صورت می پذیرد. گاه اقتباس تنها در حد الهام گرفتن و برداشت گزینشی کارگردان از یک اثر ادبی است و گاه اقتباس پیروی تمام و کمال است که در آن کارگردان از تمام عناصر داستان و شخصیت ها و روند داستان و حتی انتقال ایده درونی نویسنده در فیلم استفاده می کند که البته و البته در نهایت خروجی فیلم اینجا دیگر خود اثری مستقل و نو تعریف می شود که بی شک تاثیرگذاری متفاوت تری نیز خواهد داشت.

بنابراین نمی توان منکر یکی از مهم ترین ابعاد و ارکان امروز سینمای جهان به خصوص سینمای هالیوود در بهره از بخش اقتباس شد. در این خصوص قصد داریم پرونده برجسته ترین فیلم های اقتباسی را گشوده و به بررسی موردی این آثار بپردازیم و در فرآیند جمع بندی این امر فیلم «پدرخوانده» را که از ماندگارترین و تاثیرگذارترین آثار سینمای اقتباسی محسوب می شود را مورد بررسی از این منظر قرار می دهیم.

پدرخوانده (The Godfather) فیلمی درام جنایی برندهٔ جایزهٔ اسکار به کارگردانی فرانسیس فورد کوپولا، محصول سال ۱۹۷۲ کمپانی آمریکایی پارامونت است که بر اساس رمانی به همین نام از «ماریو پوزو» در سال ۱۹۶۹ ساخته شده ‌است. فیلم‌نامهٔ این اثر حاصل همکاری «فرانسیس فورد کوپولا» و «ماریو پوزو» است. پیش از این، هیچ فیلمی داستان زندگی گروه‌های خلافکار و گانگسترها را این چنین به تصویر نکشیده بود. پدرخوانده یکی از بهترین و مورد احترام واقع شده‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما است.


ماجرای فیلم بین سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵ اتفاق می‌افتد و داستان فیلم دربارهٔ خانوادهٔ مافیایی کورلئونه است. در این فیلم بازیگرانی همچون «مارلون براندو»، «آل پاچینو»، «رابرت دووال»، «دایان کیتن» و «جیمز کان» نقش آفرینی می‌کنند.


به دلیل استقبال تماشاگران از این فیلم، دو سال بعد از اکران آن، قسمت دیگری از این فیلم به نام پدرخوانده: قسمت دوم و در سال ۱۹۹۰ نیز قسمت سوم این فیلم با نام پدرخوانده: قسمت سوم ساخته شد. کوپولا گفته‌است: «فقط باید فیلم اول را می‌ساختم!»


داستان فیلم


فیلم در جشن عروسی کانی، دختر دون ویتو کورلئونه، با کارلو ریزی در لانگ بیچ نیویورک، لانگ آیلند در اواخر تابستان ۱۹۴۵ شروع می‌شود. وقت پدرخوانده برای شنیدن خواهش‌های دوستان و زیردستان چاپلوس پر شده ‌است. یکی از این خواهش‌ها را پسر (خوانده) او، جانی فونتن خواننده (که گویی شخصیت او از فرانک سیناترا الهام گرفته شده ‌است) مطرح می‌کند. او به نفوذ کورلئونه برای گرفتن یک نقش در فیلمی که توسط جک ولتز تهیه می‌شود، احتیاج دارد. دون کورلئونه به او اطمینان خاطر می‌دهد که همه چیز را درست کند.


در این میان، مایکل، کوچک‌ترین پسر دون، از خدمتش در جنگ جهانی دوم بازگشته ‌است و به همراه نامزدش وارد جشن عروسی می‌شوند. کمی بعد وکیل خانواده، تام هاگن، وارد فیلم می‌شود. او بی‌خانمانی آلمانی-ایرلندی و دوست سانی، پسر بزرگ دون کورلئونه، ‌است. دون، هاگن را در کودکی به خانه آورده و مانند پسر خودش او را بزرگ کرده ‌است. حالا در بزرگسالی او وکیل شخصی و محرم اسرار خانواده ‌است.


بعد از جشن، هاگن به هالیوود می‌رود و از رئیس استودیو، ولتز، می‌خواهد که فونتان را در فیلم به بازی بخواند. هاگن از طرف دون کورلئونه به ولتز برای پایان دادن به اعتصاب کاری که در حال از هم گسیختن استودیو بود، پیشنهاد کمک می‌دهد و اضافه می‌کند که دون لطف او را تا ابد فراموش نخواهد کرد. این خدمت دون در ازای واگذاری نقش کلیدی فیلم به فونتان است. ولتز که هنوز از فونتان به خاطر رابطه‌اش با هنرپیشهٔ جوانی که وی برای شکوفایی و موفقیتش وقت و پول زیادی صرف کرده بود، بسیار عصبانی است، این پیشنهاد را نمی‌پذیرد. ولتز فونتان را به این خاطر سرزنش می‌کند که باعث شده بود این هنرپیشهٔ آینده‌دار قبل از آن‌که توسط او به یک ستاره تبدیل شود، از دستش در برود و غضبناک هاگن را از منزلش بیرون می‌کند. صبح روز بعد، وقتی که ولتز از خواب برمی‌خیزد، سر بریدهٔ اسب اصیلش را که ششصد هزار دلار وقت آمریکا ارزش داشت و یک سرمایه هنگفت به حساب می‌آمد در تخت‌خواب خود می‌بیند.

وقتی که تام به نیویورک برمی‌گردد، خانواده در حال معامله با ویرجیل سولوتزوی ترک، یک دلال با نفوذ هروئین، هستند. سولوتزو از دون کورلئونه تقاضای حمایت سیاسی و یک میلیون دلار پول برای وارد کردن عمدهٔ هروئین و پخش آن می‌کند. علی‌رغم قول سولوتزو مبنی بر برگشت خیلی خوب پول، دون کورلئونه وارد معامله نمی‌شود، اما سانی بی‌تجربه برخلاف پدرش به این معامله اظهار علاقه می‌کند.


لوکا براسی، گانگستر وفادار دون کورلئونه ماًمور جمع‌آوری اطلاعات از خانوادهٔ تاتاگلیا، از حامیان سولوتزو، می‌شود. او خیلی زود توسط آن‌ها کشته می‌شود. پس از امتناع دون کورلئونه، تام هاگن توسط سولوتزو دزدیده می‌شود. خود دون، اندکی پس از خرید میوه از یک دکه مورد حملهٔ مسلحانه قرار می‌گیرد. با این تصور که دون کورلئونه از بین رفته ‌است، سولوتزو هاگن را راضی می‌کند که به سانی همان پیشنهادی را بدهد که خود او قبلاً به پدرش داده بود.


پس از آزادی هاگن، سانی از قبول پیشنهاد سرباز می‌زند و قول می‌دهد که برای تلافی سوء قصد ناموفق به جان پدرش، با تمام قوا با تاتاگلیاها بجنگد. اکنون خانواده کورلئونه خود را برای جنگ شدید احتمالی با سایر خانواده‌ها نیز آماده می‌کند و سایر خانواده‌های مافیا برای جلوگیری از یک درگیری ویرانگر، علیه کورلئونه‌ها جبهه می‌گیرند. در حالی‌که کورلئونه‌ها جمع‌اند و تلاش می‌کنند با لوکا براسی تماس بگیرند، جلیقه براسی به دستشان می‌رسد، جلیقه‌ای که دور یک ماهی مرده پیچیده شده ‌است: یک پیغام سیسیلی.


مایکل که در تجارت خانواده وارد نشده‌ و خانواده‌های دیگر او را به چشم یک غیرنظامی می‌بینند برای عیادت پدرش به بیمارستان می‌رود ولی هیچ اثری از افراد پدرش که باید برای محافظت از او کشیک بدهند، نمی‌بیند. بدین ترتیب متوجه می‌شود که برای شلیک مجدد به پدرش، دوباره برنامه‌ای ریخته شده ‌است. مایکل با این‌که کمک خواسته، نگران این است که قبل از رسیدن کمک اتفاقی بیفتد.


او، داماد انزوی شیرینی‌فروش را که برای ادای احترام به بیمارستان آمده بود به خدمت خود می‌گیرد. به او می‌گوید که بیرون بیمارستان در کنار او بایستد و تهدیدگرانه خود را مسلح جلوه دهد. بعد از مدتی ماشین‌های پلیس به سرکردگی سروان مک‌کلاسکی از راه می‌رسند. مایکل، مک‌کلاسکی را به آدم سولوتزو بودن متهم می‌کند، و او هم با یک مشت فک مایکل را می‌شکند. مایکل در عین بی‌گناهی در شرف دستگیری است که تام هاگن با کاراگاهان خصوصی از راه می‌رسد. آن‌ها حکمی از دادگاه مبنی بر حمل اسلحه دارند. مک کلاسکی صحنه را واگذار می‌کند و دون در امنیت قرار می‌گیرد.


در ادامه، مایکل داوطلب می‌شود که سولوتزو و محافظش، سروان مک‌کلاسکی را که آشکارا با سولوتزو هم‌دست است از بین ببرد. آن‌ها در یک رستوران با سولوتزو و مک کلاسکی یک نشست صلح ترتیب می‌دهند. مایکل با اسلحه‌ای که قبلاً با دستور سانی در پشت سیفون دستشویی مخفی شده، هر دوی آن‌ها را در آن‌جا می‌کشد.


از ترس دستگیر شدن قاتل، مایکل به سیسیل فرستاده می‌شود و آن‌جا تحت حمایت دن تماسینو، دوست قدیمی دون کورلئونه، قرار می‌گیرد. در این خلال، در آمریکا، دون کورلئونه از بیمارستان به خانه می‌آید، و با شنیدن این‌که کشتن سولوتزو و مک‌کلاسی کار مایکل بوده، پریشان می‌شود. سانی به عنوان رهبر خانواده برادرش فردو را به لاس وگاس می‌فرستد تا با تجارت قمارخانه آشنا شود. در نیویورک، سانی تندمزاج شوهر خواهرش را به خاطر بدرفتاری با کانی، خواهر باردارش، به شدت کتک می‌زند. پس از آن‌که کارلو، کانی را برای بار دوم کتک می‌زند، سانی به تنهایی برای انتقام‌جویی به دنبال او می‌افتد. در این حین دشمنان خانواده که در یک باجه عوارض راهداری کمین کرده‌اند سانی را به شکل فجیعی با ضرب گلوله‌های فراوان از پا درمی‌آورند.


دون کورلئونه به جای ادامه انتقام جویی‌ها، در یک جلسه با سران پنج خانواده به ناچار با قاتلین پسر بزرگش دست داده و ترتیبی می‌دهد که پسر کوچکش بتواند در امنیت کامل به خانه برگردد. در سیسیل، مایکل آمادهٔ بازگشت به آمریکا می‌شود. قبل از حرکت، یک بمب در ماشین وی کار گذاشته می‌شود. اما به جای او، آپولونیا کشته می‌شود.


در جلسهٔ سران خانواده‌های نیویورکی، دون درمی‌یابد که شخص پشت این جنگ‌ها و مرگ سانی، دون امیلیو بارزینی است، و نه فیلیپ تاتاگلیا. مایکل از سیسیل بر می‌گردد و با کی، نامزد سابقش، تماس می‌گیرد. می‌گوید که به او احتیاج دارد، پدرش به فعالیت خود خاتمه داده، و در طی پنج سال، خانواده کورلئونه کاملاً قانونی خواهد شد. اکنون در نبود سانی و به علت زرنگ نبودن فِرِدو به اندازهٔ کافی، مایکل مسئول خانواده شده ‌است. مایکل عازم نوادا می‌شود. در لاس وگاس، در هتل-کازینویی که نیمی از سرمایهٔ آن از کورلئونه‌هاست، و توسط مول گرین (شخصیتی که احتمالاً از باگزی سیگل الهام گرفته شده) اداره می‌شود، فردو، برادر مایکل از او استقبال می‌کند.


میکایی مارکر دن، جانی فونتان را نیز فرامی‌خواند، و از او می‌خواهد که قراردادی را امضا کند که طی آن سالی چند مرتبه با کازینو در تماس جدی درآید، و همچنین از او خواهش می‌کند که دوستانش در هالیوود را هم به سوی کازینو سوق دهد. فونتان از فرصت پیش آمده برای تلافی لطف دون خوشحال می‌شود. مایکل درصدد است که تجارت روغن زیتون در نیویورک را رها کند و خانواده را به نوادا بیاورد. به مو گرین پیشنهاد خرید سهمش را می‌دهد. اما از آن‌جایی که گرین تصور می‌کند که کورلئونه‌ها ضعیف هستند، و او می‌تواند سهمش را به قیمت بهتری به بارزینی بفروشد، این پیشنهاد را با گستاخی رد می‌کند.


مایکل همراه همسرش، کی، و پسرش، آنتونیو، به خانه برمی‌گردد. در یکی از لطیف‌ترین صحنه‌های فیلم، ویتو کورلئونه متذکر می‌شود که دشمنان مایکل با تلاش برای ترتیب دادن یک نشست توسط آشنایان مورد اطمینان، درصدد کشتن او هستند و کسی که پیشنهاد این جلسه را می‌دهد قطعاً خائن است. در عین حال اعتراف می‌کند که همیشه امیدوار بوده که پسر کوچکش هیچگاه غرق تجارت خانواده نشود. کمی بعد، دون کورلئونه در حالیکه با نوه‌اش آنتونی در باغ بازی می‌کند، به دلیل سکتهٔ قلبی جان می‌سپارد. در مراسم خاکسپاری، تسیو به مایکل پیشنهاد یک نشست با دون بارزینی را در مرغزارهای تسیو می‌دهد، یعنی جایی که مایکل احساس امنیت کند. مایکل این پیشنهاد را می‌پذیرد، ولی به خیانت تسیو به خانواده پی می‌برد. مایکل تصمیم می‌گیرد تا قبل از تعمید خواهرزاده‌اش عازم حرکت نشود.


در ادامه مایکل ترتیب کشتن سران سایر خانواده‌ها را می‌دهد. روکو لامپونه، فیلیگ تاتاگلیا را ترور می‌کند. آل نری، امیلیو بارزینی را می‌کشد. پیتر کلمنزا به ویکتور استراسی شلیک می‌کند. ویلی ویسی، کارمین کونیو را به قتل می‌رساند. همزمان، مو گرین هم در لاس وگاس کشته می‌شود. این لحظه‌های نفس‌گیر آدمکشی‌ها به‌وسیله تدوین موازی با صحنه شرکت مایکل در مراسم مذهبی تعمید هم‌زمان شده ‌است. وقتی که تسیو و تام هاگن آمادهٔ ترک جلسه می‌شوند، تعدادی از افراد هاگن، تسیو را محاصره می‌کنند و او را به داخل ماشین خود می‌آورند. او دیگر هرگز دیده نمی‌شود. تسیو در آخرین لحظات به تام می‌گوید: «به مایک بگو به خاطر کار بود. همیشه دوستش داشتم».


به دنبال ردیابی قتل سانی، مایکل به کارلو می‌رسد و او به نقشش در قتل اقرار می‌کند. مایکل می‌گوید که کارلو به لاس وگاس تبعید خواهد شد، ولی در ماشین توسط کلمنزا خفه می‌شود. در انتهای فیلم، کی می‌بیند که کلمنزا و روکو کاپورژیم(شخص معتمد رئیس خانواده مافیایی و رابط با دیگر مافیاها) جدید به مایکل ادای احترام می‌کنند، دستش را می‌بوسند و او را «دون کورلئونه» خطاب می‌کنند. در به روی او بسته می‌شود، و این در حالی است که مایکل دقیقاً همانی شده که پدرش نمی‌خواست...


«پدرخوانده» از دید منتقدان و حتی بینندگان بهترین فیلم تاریخ سینمای هالیوود محسوب می شود. اگر بخواهیم با حساسیت بیشتری بنگریم لااقل یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینما است. «ماریو پوزو» در سال ۱۹۶۹ میلادی رمانی به همین نام نوشت و به یکی از پرفروش ترین کتاب های آمریکا تبدیل شد. این رمان، به مدت ۶۷ هفته در فهرست پرفروش‌ترین‌ کتاب‌های نیویورک تایمز بود و بیش از ۹ میلیون نسخه از آن در دو سال به فروش رفت. این کتاب منبع الهام و استفاده «فرانسیس فورد کاپولا» برای ساخت اثری شد که دنیای سینما را با آن متحول کرد.


فیلم «پدرخوانده»، در چهل و پنجمین مراسم اسکار در سال ۱۹۷۳، نامزد یازده جایزه‌ شد و توانست سه جایزه‌ی اسکار، شامل بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین فیلم‌نامه‌ی اقتباسی را از آن خود کند.


درام مافیایی، اکشن و هیجان و التهاب انگیز «پدرخوانده» هر بیننده ای را از اول تا آخر فیلم میخکوب می کند. اثری که تا ساعت ها و شاید تا روزها ذهن تماشاگر را رها نمی کند. و اینجاست که مفهوم اقتباسی در بهترین فرم خود به مخاطب معرفی می شود و ستایش منتقد و بیننده خاص و عام را به همراه می آورد.


این اثر سینمایی به حدی خوش ساخت است و تمام شخصیت ها در قامت هنرپیشه های فیلم درونی و غریزی شده اند که عظمت اثر نویسنده در شکوه فیلم گم می شود. اثری که همه عناصرش از موسیقی بسیار خوش ساخت با موتیف هایی بسیار جذاب و تکرار شونده با کوروس هایی که شنونده به تکرارشان در طول فیلم عادت می کند و لایت موتیفی که نه تنها در بستر فیلم جاریست و در تار و پود داستان تنیده شده بلکه به صورت اثری مستقل نیز به غایت شنیدنی و قابل تامل است تا طراحی صحنه و نور و تدوین فوق العاده هوشمندانه فیلم همه و همه این فیلم را می برند در بالاترین نقطه ممکن قرار می دهند.


البته چیزی که بسیاری از منتقدان بدان معتقدند این است که «ماریو پوزو» نویسنده و خالق این کتاب، خود در کنار «فرانسیس کاپولا» به تحریر فیلم نامه کمک کرد و تاثیری غیرقابل کتمان در تبدیل فیلمنامه به یک شاهکار دارد و همین نیز کشش مخاطب را بیشتر به فیلم سوق می دهد تا اثر مکتوب وی.


این تاثیر و گرایش به اقتباس آنچنان شگرف بود که در پدرخوانده دوم تنها در بخش کارکتر «ویتو کورلئونه» با بازی «رابرت دنیرو» از کتاب بهره برده شده و خود «ماریو پوزو» خالق کتاب، برای باقی داستان فیلمنامه ای مستقل از کتاب نوشته است.

جدال بی رحمانه باندهای مافیایی برای تصاحب پول و قدرت و نفوذ بیشتر به بی رحمانه ترین شکل ممکن در عین حفظ تمام اصول بصری در این فیلم به تصویر کشیده می شود. این چالش هزینه‌های گزافی برای هر طرفین مافیایی به همراه دارد. کشتن و یا قربانی کردن اطرافیان و در قبال آن قربانی شدن خود و فرزندان، نتیجه‌ بازی در این جدال است.

درون‌مایه‌ فیلم از خشونت‌های عریان و مستتر در کنش‌های متقابل افراد از یک سو و خونسردی وصف‌ناپذیر «دون کورلئونه» در صدور دستور برای پیشبرد هدف‌های به ظاهر ساده اما اساسی خانواده کورلئونه از سوی دیگر، بیننده را به شدت غافلگیر، درگیر و میخکوب می کند. روایت جنگ بین این دو گروه مافیایی پس از کشت و کشتار، با قتل «سانی» پسر بزرگ «دون کورلئونه»، صورت تازه‌ ای به خود می‌گیرد.


بیننده در فیلم «پدرخوانده» با رویکردی مردانه مواجه می شود که دنیای زنان در حاشیه و پیرو بازی‌ قدرت‌ است. از کتک خوردن دختر دون کورلئونه توسط شوهر و کشته شدن سانی در راه خانه‌ خواهر تا کشته شدن همسر «مایکل آپولونیا» دختر سیسیلی، نقش زنان در این فیلم برای نشان دادن فضای حاکم بر زندگی خانواده های مافیایی و تبهکار، به غایت حاشیه ای و کم رنگ است و زن در این دنیا تنها فرمانبردار بوده و در مقابل تمام شرایط حاکم بر فیلم سکوت پیشه میکند و در کنج خانه و آشپزخانه دیده می شود.


مردان این فیلم اما همه جا تعیین کننده هستند و با لباس ها و اتاق های تیره رنگ و با نوع بیان و رفتار جدی که همواره در محوریت فیلم خودنمایی می کنند.
منبع: فارس

۱۳۹۹/۱۰/۱

اخبار مرتبط