او را به ابوجمال میشناسند، مثل بسیاری از مدافعان حرم بیش از اینکه با نام اصلیش شناخته شود او را به این نام میشناسند، مدت طولانی است که در سوریه زندگی میکند بهواسطه سفر زیارتی سال قبل به دمشق با او آشنا شدم، زینبیه را مثل کف دست میشناسد و آنقدر خاطره از شهدای مدافع حرم و سیدالشهدای مقاومت دارد که خودش یک کتاب تاریخ شفاهی است.
کافی است چشمهایت را ببندی و ورودی حرم سیده زینب(س) را به یاد بیاوری، عکس شهدای مقاومت پشت سر هم روی دیوارهای صحن شمالی روبروی حرم بیبی، توسط یکی از رزمندههای هنرمند، خوش نشسته است، عمو جمال وصف تکتک آنها را برایمان میگوید از شهید مصطفی بدرالدین تا شهدای فاطمیون، درست روبروی ورودی حرم عکس حاج قاسم سلیمانی با آن لبخند همیشگی نشسته است، عمو جمال مکث میکند و برایمان از روزهایی میگوید که حاجی به حرم میآمد، میگوید: «درست از همینجا، نقطهای که تصویر لبخند بر لبش روی دیوار نقش بسته میایستاد و سلام میداد، هر بار که میآمد سفارش میکرد ابوجمال به خانواده شهدا اینجا حسابی برس، آنها مهمان هستند، باید به آنها در این مدت حسابی خوش بگذرد.»
عمو جمال با آهی ممتد درباره تصویر سردار روایت میکند: « این عکس را که میبینید قبل از شهادت سردار سر اینکه عکس چه شخصیت شهیدی روی این دیوار خاص که آخرین دیوار منتهی به صحن خانم بود، کشیده شود بحث بود، ازاینجا درست ضریح خانم پیداست، بچهها میگفتند عکس آقا و امام را بکشند اما به دلایلی موافقت نشد، سردار سلیمانی و بعضی از بچههای دیگر میگفتند عکس حرم امام حسین کشیده شود تا همه یاد کربلا بیافتند، داشتند مقدمه کشیدن بینالحرمین را فراهم میکردند که سردار شهید شد، شهادت سردار باعث شد حالا عکس سیدالشهدای مقاومت اینجا بنشیند و تا همیشه نگاه حاجی به حرم باشد درست مثل علمدار کربلا.»
پیرمرد که چهره مهربانش نشان از حکایت جنگ دارد، هنوز هم با بیان نام سردار بغضی به وسعت حادثه عاشورا دارد.