اسطوره‌خبرنگاران شهید شد +عكس

از اول دیدار هم توان حرف زدن نداشت. اینها را هم كه ‌گفت، سفارش كرد طوری ننویسیم كه اجر كارهایش پایمال شود. گفت اینها تنها درددل هستند. اما به رسم ادب نوشتیم برای وجدان‌های بیداری كه هنوز هستند تا یادی از گذشته كنند و در آخر خداوند او را با محبوبش ، امام (ره) و همرزمانش محشور كند.

به گزارش نما به نقل از شریان، خبرنگار رزمنده تحمیلی دلاور نادر دریابان که در دوران دوران دفاع مقدس و از جانبازان سرافراز دار فانی را وداع گفت.

نادر دریابان، جانباز و پژوهشگر دفاع‌مقدس که در خرمشهر زندگی می‌کند، از روز 12 آبان‌ماه گذشته به دلیل شدت گرفتن درد «کانال نخاعی» در یکی از آسایشگاه‌های تهران بستری شد. سپس برای انجام عمل جراحی به بیمارستان حضرت رسول (ص) منتقل و در بخش خون این بیمارستان بستری شد. و در ساعت 6 صبح امروز به خیل شهدا پیوست.

هیچ گاه ادعا نمی‌کرد بیشتر از ظرفیتش‌ کار کرده است اما گفته‌هایش که این را نشان نمی‌دهد. دردکمر‌،پوکی استخوان، شکستگی «بازو» به دلیل پوکی استخوان، چندین بار شیمی درمانی و... . اگر همه این دردها را تحمل کنی، تازه می‌شوی «نادر دریابان» جانباز، پژوهشگر دفاع‌مقدس و مدیر سابق مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر و «دریابان»‌های دیگر. دریابانی از نسل رهروان دریای عشق و معرفت.

شاید به جرات بتوان گفت ، کسی به اندازه نادر دریابان در افشای جنایات صدام بعثی و حامیانش در رسانه‌ها تلاش نکرده است و در کار کرد رسانه اش بی نظیر بود .

27.jpg


 برخی از سخنان شهید گرانقدر دریابان چندی پیش قبل از شهادت

قبل از بستری شدن، آرزو می‌کردم که ای کاش یک تخت مناسبت داشتم تا دردهایم را راحت‌تر تحمل کنم. اگر خوزستان امکانات داشت که من این همه درد را با خودم به یک شهر غریب نمی‌آوردم. هر چند امثال من زیادند. کسانی که سینه‌هایشان مخزن خاطرات دفاع مقدس است اما معلوم نیست چه وضعیتی دارند. شاید هر لحظه یکی از همین‌ها این مخزن را با خود به پیش شهدا برده باشند. چرا این قدر غافلیم.

25 سال برای فرهنگ دفاع مقدس انجام وظیفه کردم. از روایت برای کودکان پنج ساله گرفته تا بقیه کارها. همیشه سعی کردم جنگ را از منظر جدید معرفی کنم.

ادعایی ندارم اما انتظار همراهی دارم. این قدر عزت نفس دارم که دست گدایی به سوی کسی دراز نکنم. نفس تنگی، درد لگن، دردکمر،‌ شکستن بازو، پوکی استخوان و... را نمی‌گویم که سهم من از دفاع مقدس هستند، نه.تحمل این دردها را هم نوعی افتخار می‌دانم و امیدوارم فشار درد باعث نشود حتی برای یک لحظه بگویم چرا...؟

همیشه سعی کرده‌ام پرچم اطلاع‌رسانی دفاع مقدس را برافراشته نگه دارم. شاید من بتوانم حرف بزنم اما دلم به حال بچه‌های گمنامی می‌سوزد که در گوشه و کنار این کشور تنها با خاطرات خاکریزها و سنگرها زندگی می‌کنند. قانعند و افتخار می‌کنند به این که، روزی رفتند تا امروز، دیگران آسایش داشته باشند؛ البته به شرطی که کسی حداقل از آنها طلبکار نباشد. این که چرا رفتید؟ چه کسی مجبورتان کرد بروید و ... طعنه‌هایی هستند که همیشه شنیده‌ایم و باز هم خواهیم شنید اما ما از راه خود باز نمی‌گردیم.
هر روز چند «سرم» مجبورند آه و ناله مرا تحمل کنند. اما مگر راه دیگری هست؟ دلم برای نخل‌های خوزستان و خاکریزهایش تنگ شده است. هم آنها ما را خوب می‌فهمند و هم ما آنها را. یادش به خیر.

اگر چهار سال قبل معالجه می‌شدم، امروز شاید چنین وضعیتی نداشتم. روزهای تلخی را می‌گذارنم اما خدا را شاکرم که حداقل توانستم بزرگترین دایره‌المعارف راهیان نور و تصاویر تشییع شهدان را برای آیندگان جمع‌آوری کنم.

از اول دیدار هم توان حرف زدن نداشت. اینها را هم که ‌گفت، سفارش کرد طوری ننویسیم که اجر کارهایش پایمال شود. گفت اینها تنها درددل هستند. اما به رسم ادب نوشتیم برای وجدان‌های بیداری که هنوز هستند تا یادی از گذشته کنند و در آخر خداوند او را با محبوبش ، امام (ره) و همرزمانش محشور کند...

۱۳۹۱/۹/۲۰

اخبار مرتبط