علیرضا محمدی- عملیات فتحالمبین در دومین روز از فروردین ماه ۱۳۶۱ در منطقه غرب دزفول، شوش و اندیمشک آغاز شد و به مدت ۱۰ روز ادامه یافت. طی این عملیات، منطقه وسیعی از شمال خوزستان آزاد شد. محمود میرقاسمی و شهید محمود قنبریان، دو دوست و همرزم بودند که با هم در این عملیات شرکت کردند. اما در اثنای عملیات محمود قنبریان مفقود شد و میرقاسمی هرچه گشت اثری از او نیافت. خاطرات عملیات فتحالمبین و نحوه شهادت محمود قنبریان را در گفتوگویی که با همرزمش محمود میرقاسمی انجام دادیم، پیش رو دارید.
آشنایی در گنبد
با شهید محمود قنبریان در غائله گنبد آشنا شدم. برادر بزرگتر ایشان «شهید احمد قنبریان» فرمانده عملیات سپاه گنبد بود و محمود هم به واسطه احمد به گنبد آمد و آنجا خدمت میکرد. احمد روز ۲۰ بهمن ماه ۱۳۵۸ در غائله دوم گنبد به شهادت رسید. محمود قبل از درگیری توسط احمد به سپاه گنبد آمده بود. آن روزها به خاطر درگیریهای پیش آمده و همینطور حضور محمود در مراسم خاکسپاری احمد، کمتر همدیگر را میدیدیم. اما بعد که برای نیروهای جذب شده در سپاه دوره آموزش نظامی و تاکتیکی و عقیدتی در تپه پیشاهنگی مینودشت برقرار شد، فرصت بیشتری به دست آوردم تا با محمود آشنایی کامل پیدا کنم. شهید محمود قنبریان در دوره آموزشی ۱۸ سال سن داشت. اغلب نیروهای این دوره در شرایط یکسان سنی قرار داشتند. محمود از نیروهای پرتحرک و پرانرژی بود و از چابکی و ورزیدگی خوبی برخوردار بود. نسبت به سایر بچهها آشنایی بیشتری با فنون رزمی داشت. در این دوره استعداد و تواناییهای افراد سنجیده میشد. آموزش به مدت یک هفته به طول انجامید که مربیان آن دوره تا حدی توانایی و آموختههایی که داشتند به نیروهای انتقال دادند. زمان آموزش هرچند کوتاه و سخت بود، ولی مملو از خاطراتی به یادماندنی بود.
همه جا با هم
بعدها دوستی من و محمود محکمتر شد و هر جا و هر جبههای که ورود میکردیم، با هم بودیم. یک مدتی با هم مشغول عملیات گشتزنی در خیابانها و نگهبانی و مأموریتهای درون و برونشهری بودیم. یک مدتی هم در غائله ضد انقلاب و منافقین در شمال کشور بودیم و یک مدتی هم به شیراز رفتیم و آموزشهای چتربازی و هوابرد را با هم سپری کردیم. بعد از شروع جنگ تحمیلی به جنوب کشور رفتیم و نهایتاً قبل از آغاز عملیات فتحالمبین هر دو نیروی لشکر ۲۵ کربلا بودیم.
قسم شفاعت
وقتی به روزهای آخر سال ۱۳۶۰ نزدیک شدیم، نیروهای تیپ ۲۵ را جهت شرکت در عملیات فتحالمبین به وسیله نفربر و جیپهای وانت جا به جا کردند. دو روز در سنگرهایی که از قبل برای استقرار ما تعیین شده بودند، ساکن شدیم. آنجا حرفهای زیادی بین من و محمود و شهید علی روانی رد و بدل شد. علی و محمود هر دو در فتحالمبین شهید شدند. صحبت ما بیشتر در مورد شرایط و موقعیت جنگ بود. همانجا همقسم شدیم چنانچه هر کدام از ما شهید شد، شفیع دیگری باشد و اگر ماندیم از خانواده همدیگر غافل نشویم. بعد از ظهر همان روز سه نفری رفتیم در پشت یکی از تپهها که زیر آتش دشمن بود و اقدام به تمرین شلیک با سلاح و نشانهگیری دقیق و پرتاب سرنیزه کردیم و خودمان را محک زدیم. یادم است محمود یک اسلحه ژ ۳ تاشو داشت. ولی سلاح من و شهید روانی کلاشنیکف بود. شب قبل از عملیات مصادف بود با تحویل سال ۱۳۶۱، عجب حال و هوایی داشت! زمان تحویل سال آخر شب بود. تا سال تحویل شد، تعدادی از نیروها اقدام به تیراندازی هوایی کردند. عراقیها فکر کردند عملیات شروع شده و محل استقرار نیروها را به توپ و خمپاره بستند. تا صبح ریزش آتش از سوی دشمن ادامه داشت. آن شب عملیاتی انجام نشد و فردای آن روز فرماندهان ارکان احضار و در خصوص نحوه اجرای عملیات و چگونگی انجام آن توجیه شدند. شب موعود رسید و نیروها به سمت دشت رقابیه و کوههای میشداغ جهت انجام عملیات به حرکت درآمدند.
از گردان جا ماندیم
با شروع عملیات، گردان ما به فرماندهی شهید اسودی به حرکت درآمد. در طول مسیر دشمن مرتب منور میزد و باعث میشد حرکت ما کند شود. برای مدتی گردان ما در منطقه زمینگیر شد. به نحوی که یکی از نیروها به خواب رفته بود. پس از اینکه از خواب بیدار شد، فهمید هیچ نیرویی جلوی او قرار ندارد. ما هم از گردان جا مانده بودیم. برای اینکه به گردان برسیم به حرکت ادامه دادیم، ولی به علت عدمآشنایی با منطقه به تپههای رملی برخورد کردیم که این مکان در نقشه توجیهی نبود و میبایست از کنار این تپهها عبور میکردیم. با محمود مشورت کردم و قرار شد از مسیر دیگری عبور کنیم که متأسفانه این مسیر هم اشتباه بود. به ناچار خودمان را به ستاد عملیات رساندیم و چگونگی بیراهه رفتن مسیر را به فرمانده گردان شرح دادیم. ایشان ابتدا عصبانی شد و پس از توضیح ما متقاعد شد و دستور داد گروهان انتقال پیدا کند و گردان را هم پشتیبانی کند.
آتش و مین
مجدداً سوار بر نفربر زرهی به راه افتادیم. من و محمود به همراه دیگر نیروها بر سقف نفربر زرهی مستقر بودیم. در طول مسیر دشمن متوجه حضور ما شد و ستون ما را به زیر آتش گرفت. حرکت گلولهها و موشکها قابل مشاهده بود که از کنارمان یا بالای سرمان عبور میکردند. پس از طی این مسیر به میدان مین برخورد کردیم. چون به سپیده صبح نزدیک میشدیم، زمانی برای خنثی کردن مینها نداشتیم. من و محمود به اتفاق ذبیحالله شمسی که در کنار هم روی نفربر نشسته بودیم روی زمین درازکش شدیم و به سمت دشمن شروع به تیراندازی کردیم. من تا لحظه پیاده شدن از نفربر همراه محمود بودم. ولی به علت درگیرشدن با دشمن حواسم از محمود پرت شد. از آنجایی که دشمن مشرف بر نیروهای ما بود، در تیررس آنها قرار داشتیم و لازم بود هر لحظه جا عوض کنیم.
محمود گم شد!
در اثنای درگیری به علت اینکه فشنگ خشابم تمام شده بود، به سمتی رفتم که با محمود از نفربر پیاده شدیم. فکر میکردم هنوز آنجاست، ولی از محمود خبری نبود! هوا روشن شده بود و هر کجا را گشتم اثری از محمود ندیدم. دید دشمن هم نسبت به ما بیشتر شده بود و با خمپاره و آرپیجی و گلوله مستقیم ما را هدف قرار میداد. خمپارههای شلیک شده از سوی دشمن دوزمانه بود و بالای سرمان منفجر میشدند و ترکشهای آن بچهها را شهید یا مجروح میکرد. گروههای امداد با آمبولانس رسیدند و تعدادی از مجروحان را داخل خودرو گذاشتند تا به عقب انتقال دهند که دشمن با هدف قرار دادن آمبولانس همگی مجروحان را به شهادت رساند. امکان انتقال شهدا و مجروحان به علت حجم سنگین آتش دشمن مقدور نبود، نیروها همچنان منتظر گروه تخریب بودند تا معبر باز شود.
ایثار روی میدان مین
تعدادی از نیروها معطل نماندند و برای اینکه دشمن تلفات بیشتری وارد نکند، از خودگذشتگی کردند و خودشان را به روی میدان مین انداختند تا معبر باز شود. صحنه عجیبی بود. این عزیزان باعث شدند معبر باز شود و خودشان به شهادت رسیدند. سپس نیروها از این معبر به سمت دشمن یورش بردند و توانستند ضربه سنگینی به آنها وارد کنند و تعدا زیادی از بعثیها را کشته یا اسیر کنند. وقتی آرامش نسبی برقرار شد، دوباره به دنبال محمود گشتم. از هر کسی سراغ او را میگرفتم اظهار بیاطلاعی میکرد. قرار بر این شده بود که از کوههای میشداغ و تنگه رقابیه محافظت کنیم تا دشمن پاتک نزند. سه روز بدون آب و غذای گرم در آن منطقه ماندیم. من در این مدت سنگر به سنگر به دنبال محمود گشتم، ولی هیچ اثری از او نبود. پس از سه روز نیروی تازه نفس وارد محور عملیاتی ما شد و نیروهای ما جهت بازسازی و استراحت به عقب انتقال داده شدند.
باز هم جستوجو
پس از چند ساعت در پشت خط متوجه شدم که تعدادی از نیروهای سپاه و نیروهای بسیج مردمی ازجمله برادران روانی، موسی و... به شهادت رسیدهاند. من همچنان به دنبال اثری از محمود بودم. حتی به دیگر محورهایی که لشکرهای دیگر عمل کرده بودند، سر زدم، تقریباً عملیات به پایان رسیده بود و نیروها به مقر خودشان بازمیگشتند. از هر کسی سراغ محمود را میگرفتم، کسی از او خبر نداشت. کیسه انفرادی محمود که حاوی لوازم شخصی او بود به همراه یک دوربین یاشیکا که متعلق به من بود و کلی با محمود در منطقه و قبل عملیات عکس انداخته بودیم را تحویل تعاون لشکر دادم. ولی متأسفانه کیسه انفرادی تحویل خانواده شده بود و دوربین شخصی من را تحویل نداده بودند. پس از یک هفته جستوجو به ستاد معراج شهدای اهواز و اندیمشک مراجعه کردم و هیچ اثری از محمود نیافتم. جرئت تماس گرفتن با خانواده محمود را هم نداشتم. میترسیدم آنها نگران شوند. پس از ۱۰ روز که از عملیات گذشت به تمامی نیروها مرخصی دادند، ولی من همچنان شرمنده از دست دادن دوست عزیزی بودم که از برادر به من نزدیکتر بود. باید برمیگشتم. با دیگر نیروها به گنبد بازگشتیم، ولی من دلم با جبهه بود و میخواستم خبری از محمود به دستم برسد. در همین اثنا متوجه شدم در منطقه غرب کشور در سقز و بانه فردی به نام محمود قنبریان مستقر است. جهت اطلاع از صحت موضوع روانه غرب کشور شدم. در آن سالها گذر از شهرهای مختلف کردستان به دلیل نبودن امنیت تردد به سختی و حتی ناممکن بود. مجبور بودیم به همراه تأمین در جاده حرکت کنیم. با توجه به تمامی این مشکلات بالاخره به مقر مورد نظر رسیدم و سراغ محمود قنبریان را گرفتم. متوجه شدم این فرد دیگریست با همان اسم و فامیل.
*
جاویدالاثر ماند!
به شهر گنبد بازگشتم و با حالتی خجل و شرمسار با خانواده محمود روبهرو شدم. جزئیات مفقود شدن محمود را شرح دادم. چند روزی گذشت و خبری به دستمان رسید که چندین مجروح در شیراز بستری هستند، اما، چون قادر به صحبت کردن نیستند شناسایی نشدهاند. من به همراه مرحوم حسین پردل و یکی دیگر از همکاران به نام اصغر مستخدمی با خودروی شخصی حسین به سمت تهران حرکت کردیم و از آنجا با هواپیمای c۱۳۰ به سمت شیراز پرواز کردیم. در شیراز به همه بیمارستانها سرزدیم و نشانی نیافتیم. سپس به سمت اهواز حرکت کردیم و به معراج شهدا سرزدیم. حتی دوباره به محور عملیات رفتیم و جستوجو کردیم، ولی اثری نیافتیم. پس از چند روز به سمت تهران آمدیم و در ستاد معراج شهدای تهران به جستوجو پرداختیم، ولی اثری نیافتیم.
خانواده محمود و همچنین همرزمان ایشان چندین سال منتظر ماندند و محمود به عنوان جاویدالاثر باقی ماند و سپس بعد از آزادی اسرا که محمود در جمع آنها هم نبود، وضعیت ایشان به عنوان شهید جاویدالاثر اعلام شد.
منبع: روزنامه جوان