شب و روز ششم؛ روضه قاسم بن الحسن (ع)

عکس خبري -شب و روز ششم؛ روضه قاسم بن الحسن (ع)

دهه محرم روزهای یكم تا دهم ماه محرم، ایام سوگواری شهادت امام حسین(ع) و شهدای دشت كربلاست و هر روز به صورت نمادین به بخشی از قیام عاشورا ونهضت حسینی اختصاص یافته است.


به گزارش نما، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، ایام سوگواری سید و سالار شهیدان و شهدای دشت کربلا، هر روز اشعار عاشورایی را تقدیم می‌نمائیم. روضه قاسم بن حسن (ع) از جمله روضه‌های مربوط به عزاداری برای امام حسین (ع) است که در شب و روز ششم دهه اول محرم خوانده می‌شود. قاسم بن الحسن از فرزندان امام حسن (ع) است که در واقعۀ کربلا به شهادت رسید. او در شب عاشورا در پاسخ امام حسین (ع) که نظر او را در مورد مرگ پرسید، مرگ را شیرین‌تر از عسل دانست.

شب و روز ششم؛ روضه قاسم بن حسن (ع):

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

پروانهء رها شده از پیرهن شده است
او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس

جز دست خط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست

گویی سپرده‌اند به یعقوب، جامه را
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
می‌خواند از نگاه ترش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را

این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم

آورده است نامه برائت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پاره‌های دل چه دلیلی بیاورم

آهنگ واژه‌ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان

یادش به خیر، دست کریمانه‌ای که داشت
سر می‌گذاشتیم به آن شانه‌ای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانه‌ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه‌ای که داشت

هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف

اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است "

از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد”

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

مبهوت گام هاش، مقدس‌ترین ذوات
می‌رفت و رفتنش متشابه به محکمات

بغض عمو درون گلو بی صدا شکست
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست
در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست

سید حمید رضا برقعی

پشت خیمه قدم زنان به دعا
داشت با درگه خدا نجوا

ای خدا عاشق عمو هستم
تو خودت راضی اش کن از دستم

چارۀ درد را نمی دانم
او غریب است منکه می دانم

تو اگر بر دلش بیندازی
او به جانبازی ام شود راضی

غیر تو یاوری ندارد او
در حرم اکبری ندارد او

به نفس‌های عمه ام زینب
یک تنه یاری اش کنم یا رب

من در این حربگاه می جنگم
با تمام سپاه می جنگم

بر لبم بهترین غزل دارم
جام شیرین‌تر از عسل دارم

منکه شاگرد رزم بَدرِینَم
پسر مجتبای صفّینم

سبط حیدر ز نسل زهرایم
حسن مجتبای اینجایم

دیده‌ام دوره‌های بس حساس
شیوة جنگیِ عمو عباس

در کلاس عمو حسین اصلاً
نیست شاگرد اولی چون من

رفته‌ام دوره شجاعت را
خوب آموختم اطاعت را

در کلاس علیِّ اکبر هم
دورة بندگی ندیدم کم

من گل سرخ و سبز این چمنم
با حسین و سلالة حسنم

می‌رسانم به اشک و شیون و شین
دست خط حسن به دست حسین

**

چون حسین نامۀ حسن برداشت
خط او دید و روی دیده گذاشت

قاسم بن الحسن تمنا کرد
اذن میدان گرفت و پر وا کرد

کفنی بر تنش عمو پوشاند
و نقابی به روی او پوشاند

پاره ماه سوی میدان شد
لرزه‌ای در سپاه عدوان شد

ای عجب هیئتی عجب کفنی
هیبتش هاشمی قَدَش حسنی

و انا بن الحسن که افشا شد
لشگر کوفه در تماشا شد

نوجوان و به لشگر افتادن
با یلان عرب در افتادن

هرکه از هر طرف تهاجم کرد
لاجرم دست و پای خود گم کرد

به دَرَک رفت خصم رسوایش
اَزرَقِ شامی و پسرهایش

رزم جانانه‌اش که غوغا کرد
کینه‌های مدینه سر وا کرد

دور تا دور او گره افتاد
در میان محاصره افتاد

نیزه‌ها بود و ماجرای حسن
تیر باران تازه ای به کفن

دشمن از هر طرف که راهش بست
زیر نعل ستور سینه شکست

نالۀ او بلند شد: عمّاه
به حرم می‌رسید وا اُماه

محمود ژولیده

جلوه‌ی روی پنج تن قاسم
ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم
ماهْ رخسار انجمن قاسم
سرو خوش قامت چمن قاسم
ذکر من وقت پر زدن قاسم

کیست این نوجوان؟ قرار حسن
وارث عزّت و وقار حسن
دُرّ دردانه‌ی تبار حسن
همه جا هست دستیار حسن
حسن خانه‌ی حسن قاسم

گیسوان حسن مجعّد بود
پای تا فرق چون محمّد بود
عشق بی عشق او مردّد بود
رنگ او سبز چون زبرجد بود
پس عقیق است در یمن قاسم

گردش چرخ بی دَمَش، مُختَل
همه بی قاسمند، ول مَعطل
نکته‌ای گویمت ولی مُجمَل
خوش بحالش که بود از اوّل
با اباالفضل همسخن قاسم

در جلالت به کبریا رفته
صولتش هم به مصطفی رفته
هیبتش هم به مرتضی رفته
در کرامت به مجتبی رفته
با حسین است هموطن قاسم

روی او قبله از ازل شده است
لب او شیشه‌ی عسل شده است
صاحب پرچم و کتل شده است
مشکلاتم اگر که حل شده است
هست مشکل گشای من قاسم

آه اگر بر بلا دچار شود
آه از آن دم که سنگسار شود
با سرِ نیزه‌ها شکار شود
کفنش خاک و سنگ و خار شود
مثل اربابِ بی کفن قاسم

چشمش از تشنگی که کم سو شد
سکّه ی جنگ آن ورش رو شد
وارث روضه‌های پهلو شد
بدنش پاره پاره از تو شد
آه از نعل و از دهن قاسم

محمد قاسمی

شور و شوقم را ببین، یاور نمی‌خواهی عمو؟
اکبری یک ذره کوچک‌تر نمی‌خواهی عمو؟

خواهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی
با عسل در دست من ساغر نمی‌خواهی عمو؟

تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
قاسمت را پیش خود آن ور نمی‌خواهی عمو؟

چهره‌ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز
روز آخر با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟

شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
در میان کربلا محشر نمی‌خواهی عمو؟

وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت
بر فراز نیزه هجده سر نمی‌خواهی عمو؟

پیکرم شاید سم این اسب‌ها را خسته کرد
یک فدایی این دم آخر نمی‌خواهی عمو؟

دامنت امروز یک باغ پر از گُل شد بیا
روی این دامن گلی پرپر نمی‌خواهی عمو؟

قاسم صرافان

لاله خشکی و از خون خودت تر شده‌ای
بی سبب نیست که این گونه معطر شده‌ای

دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
‏یک تنه باغی از آلاله پرپر شده‌ای

تنش تغ و تنت کرب و بلا را لرزاند
‏زخمی صاعقه خنجر و حنجر شده‌ای

چه کنم با غم این سینه پامال شده
‏به خدا آینه پهلوی مادر شده‌ای

سنگ بر آینه ات خورده و تکثیر شده
مثل غم‌های دلم چند برابر شده‌ای

ماه داماد کفن پوش، هلالم کردی
‏شاخ شمشاد عمو قد صنوبر شده‌ای

این جماعت همه دنبال سرت آمده‌اند
‏چشم بر هم بزنی پیکر بی سر شده‌ای

دست و پا می زنی و من جگرم می سوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شده‌ای

مصطفی متولی

بس که میدان رفتن تو، بر عمویت مشکل است
دست یابی تو، بر این آرزویت مشکل است

دیگر از هجران مگو، ای یادگار مجتبی
بر مشام جان، فراق عطر و بویت مشکل است

بر دلم آتش مزن، ای میوه قلب حسن
چون مرا بشنیدن این گفتگویت مشکل است

سن تو جانا مناسب با چنین پیکار نیست
جنگ تو، با لشکری در روبرویت مشکل است

سخت باشد، ناسزا بشنیدن از هر ناکسی
گفتگو با دشمن بی آبرویت مشکل است

ای که واجب نیست، در این سن تو، صوم و صلوه
تشنه لب در کربلا، با خون وضویت مشکل است

بهر میدان رفتن خود، اشک بر دامن مریز
نور چشمم، جنگ کردن، با عدویت مشکل است

ای که از داغ حسن، گرد یتیمی بر سرت
دیدن اندر خاک و خون، رخسار و مویت مشکل است

چون به جان مجتبی، دادی قسم، اینک برو
گرچه دل برکندن از روی نکویت مشکل است

می‌روی و، می‌کنم سوی تو با حسرت نگاه
گر چه در هجران، نظر کردن به سویت مشکل است

بسکه صحرا، پر خروش از لشگر باطل بود
حق شنیدن از لب تکبیر گویت مشکل است

تا سلامت بینمت، کردم شتاب از خمیه گاه
لیک، با انبوه دشمن، جستجویت مشکل است

بسکه ابر خاک و خون، بگرفته روی ماه تو
از پس این پرده‌ها، دیدار رؤیت مشکل است

در دم جان دادنت، گفتی: عمو جانم بیا
غرفه در خون، دیدن تو، بر عمویت مشکل است

گر نباشد چشمة چشمان گریانت (حسان)
زین همه آلودگی‌ها، شست و شویت مشکل است

حبیب الله چایچیان حسان

منبع: مهر

۱۴۰۰/۵/۲۳

اخبار مرتبط