نگاهی به مجموعه نمایش خانگی «خسوف» :

«شوگرددیسم» همایون و مازیار! / خسوف؛ منتهای خروجی هنری باند «خانه سینما» است

عکس خبري -«شوگردديسم» همايون و مازيار! / خسوف؛ منتهاي خروجي هنري باند «خانه سينما» است

بعد از گذشت نزدیك به نیم قرن و عوض شدن چند نسل، مختصات و نشانه‌های عشق‌ورزی دلدادگان وطنی در فیلم‌ها و سریال‌ها، با دوره‌ی «ممل آمریكایی» و «همسفر» و «ماه عسل» كوچك‌ترین توفیری نكرده است!

به گزارش نما به نقل از مشرق- وقتی سقف هنر پایوران شبکه نمایش خانگی، به لحاظ فنی و محتوایی، سریال «زخم کاری» باشد که ایرادات عدیده و عمیقی به کلیت آن، چه به لحاظ داستان و چه ‌کارگردانی تله‌فیلم‌وار آن وارد است و حتی صدای نویسنده داستان «۲۰ زخم کاری» را (که سریال برگرفته از آن است) نیز به اعتراض بلند کرد، تکلیف کلیت خروجی دفاتر تهیه فعال در حوزه نمایش خانگی روشن است.

داستان‌ها، کاراکترها و روابط به شدت تکراری و بدون خلاقیت و منطق داستانی بسیار کودکانه و باورناپذیر، ضعف شدید در پردازش درام، دیالوگ‌نویسی تخت و بی‌خلاقیت و تصنعی، ریتم کشدار و عذاب‌آور و البته حجم سنگین آبی که به فیلمنامه بسته می شود، کارگردانی آماتوری و دکوپاژ و میزانسن زیر سطح استاندارد، کستینگ افتضاح و فقدان مساله مهمی به نام بازیگردانی و...تماشای مجموعه‌های نمایش خانگی را عمدتا، بیش از دو سه قسمت، غیر قابل تحمل می کند، چرا که این حد از بی‌پروایی و ولنگاری در به سخره گرفتن شعور مخاطبی که همزمان «گیم آو ترونز» و «دارک» و «وست ورلد» هم می بیند، واقعا تحمل‌ناپذیر است.

اما سریال «خسوف» که تا به این‌جا ۱۱ اپیزود آن از پلتفرم نماوا پخش شده، یک ویژگی قابل‌تامل دارد که اصولا بهانه نوشتن این سطور شده است، وگرنه «خسوف» هم مثل بیش از ۹۰ درصد خروجی پلتفرم‌ها در حوزه تولید، به قول آن آقای منتقد، با مقوا فرقی نمی کند و اصولا «ماقبل نقد» است.
کارگردان «خسوف»، یعنی مازیار میری و تهیه‌کننده آن همایون اسعدیان، دو رفیق و شریک قدیمی، سال‌هاست که عضو محفل اداره‌کننده تشکیلات «خانه سینما» هستند و از قضاء از مدعی‌ترین‌ها هم محسوب می شوند و هر گاه کوچک‌ترین نقدی به عملکرد «خانه سینما» در جایی مطرح می شود، معمولا این دو هم با فریاد «وامصیبتا» سینه سپر می کنند و منتقدان را به عوام بودن، ضدسینما بودن، حکومتی بودن و دشمنی با اهالی سینما متهم می کنند.

حال اما این دو، یکی در ۶۳ سالگی (اسعدیان) و یکی در ۴۸ سالگی (میری)، در دورانی که به قول معروف "کوله‌باری از تجربه" بر دوش و چندین فیلم و سریال در کارنامه دارند، «خسوف» را به عنوان دستاورد هنری دوران پختگی خود عرضه کرده‌اند که طبعا برآیند توان فنی، سلیقه محتوایی و جهان‌بینی سینمایی آن دو است. اما مهم‌تر از این، «خسوف» نمادی از سبک و شیوه فیلمسازی طیفی از سینماگرانی است که نقطه ثقل آن‌ها موضع سیاست‌گذاری و اداره «خانه سینما» است و چهره‌های اصلی سینمای موسوم به بدنه را تشکیل می دهند و البته علی‌رغم همه اپوزیسیون‌نمایی‌های گاه و بی‌گاه خود، هم شرایط کار در سینما، هم تلویزیون و هم شبکه نمایش خانگی همواره برای ایشان فراهم بوده است. رضا میرکریمی، محمدمهدی عسگرپور، مازیار میری، همایون اسعدیان، فریدون جیرانی، فرهاد توحیدی، کمال تبریزی و...
بگذارید صریح و بی‌تعارف بگوییم. تکلیف ما با چهره‌هایی چون «منوچهر هادی» و «آرش معیریان» در سینما و نمایش خانگی روشن است، چرا که آن‌ها خود اذعان کرده‌اند که به فیلمسازی به چشم یک بیزینس و ابزاری برای پولسازی می نگرند و البته هیچ‌گاه ادعاهای آن‌چنانی درباره کار فیلمسازی خود نداشته‌اند و اصطلاحا «فرهیخته‌نمایی» نکرده‌اند، اما وقتی امثال مازیار میری و همایون اسعدیان که عملا خود را گل سرسبد و خلاصه‌ی سینمای ایران می دانند، «خسوف» تحویل ملت می دهند، آن‌گاه رسالت رسانه‌ای ایجاب می کند که محصول آن‌ها را زیر نورافکن ببری و عمق «بُنجلیسم» آن را به رخ بکشی.

مولفه‌های اصلی «خسوف» را یک مرور اجمالی بکنیم: یک «شرکت» که یک سر همه اتفاقات به آن برمی گردد و البته معلوم نیست کار آن چیست!؛ یک «کافه» که خاصیت اصلی آن گرفتن بیشتر سکانس‌های داخلی در آن و کم کردن از خرج تولید و البته پخش «پلی لیست» موزیک‌های مورد علاقه کارگردان از اسپیکرهای آن است!؛ «دانشجو» بودن دلدادگان اصلی فیلم با هدف اضافه کردن چند شعار آبکی سیاسی و «اپوزنمایی» و البته «چشم رنگی» بودن یکی یا هر دوی آن‌ها!؛ چند عدد لپ‌تاپ و دو سه جوان که رفقای جوان اول فیلم هستند و مزه می پرانند و البته همیشه تند تند در حال تایپ کردن چیزی هستند که نشان دهد آن‌ها «هکر» و «نابغه» و...هستند که توجیه مفت‌خوری و علافی آنان باشد؛ یکی دو «پدر» نگران ولی بی‌خاصیت که جز نصیحت کردن و البته ذکر خاطرات «درس‌آموز» از جوانی و جنگولک‌بازی‌های آن دوران، کارکرد دیگری ندارند؛ یک «مدیر» که مثلا نماد حاکمیت است و حتما باید گرد و قلمبه و لامخ باشد و البته حتما هم متعه یا صیغه‌ای در پستو دارد؛ و البته «شوگرددی»!
ظاهرا سایه‌ی شوگرددی بازی و روابط عاظفی اگزوتیک این‌چنینی، چنان در ذهن اهالی هنر سنگین و غلیظ شده که سر و کله آن در بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌های دو سال اخیر، به صورت یک «موتیف» پیدا شده است. اما در «خسوف»، لااقل در این ده یازده قسمتی که از آن منتشر شده، «شوگرددی» مورد نظر، «محراب» (امین تارخ) و عشق پیرانه‌سر او به دخترک «خوش‌چشم»! داستان کم‌کم به خط اصلی داستان تبدیل شده و بنا بر قرائن، سیر روایی سریال را در ادامه تعیین خواهد کرد.

این که بازیگر جاافتاده و باسابقه‌ای چون امین تارخ را وا بداری که در مواجهه با دخترک چشم‌سبز، ادای «هول شدن» را در بیاورد و به سان نوجوانان تازه‌بالغ، به لکنت بیافتد، شاید تنها از سلیقه‌ی هنری سینماگران پرادعایی چون میری بر می آید. این که «آتیه» (مینو شریفی) دقیقا همزاد فخری، عشق دوران جوانی «محراب» (امین تارخ) است، به حدی که افعی مارخورده‌ای چون محراب (که برای خود پدرخوانده‌ای در عرصه اقتصادی است و روابط گسترده سیاسی و حکومتی دارد) از بهت این شباهت به در و دیوار بخورد، عین بی‌ظرافتی و شلختگی در کارگردانی است. سکانس آشنایی محراب و آتیه را مقایسه کنید با سکانس نخستین مواجهه‌ی «جان گِیج» (رابرت ردفورد) میانسال با «دایانا مورفی» (دمی مور) جوان در فیلم معروف «پیشنهاد ناشایست» (ادرین لین/۱۹۹۳)، تا تفاوت چشم‌گیر کلاس کار یک کارگردان حرفه‌ای و کاربلد در پرداخت جزییات با سینماگری که در مقدمات و اوّلیات لنگ می زند، معلوم گردد.

البته، کاملا قابل حدس است که «محراب»، بعد از آن که حسابی خود را برای «آتیه» جوان‌سال شیرین کرد و خطاب به او، در قسمت‌های آتی، ابراز شیدایی و پاکبازی نمود و مخاطب هم کلی تصنیف قدیمی روی تصاویر محراب سینه‌سوخته‌ی در حال رانندگی و کلوزآپ «معشوق» شنید، در یکی دو قسمت آخر، متحول خواهد شد و به صراط مستقیم باز خواهد گشت و «یونس فتوحی» وار (کاراکتر اصلی سریال میوه ممنوعه) نزد معشوق توبه و انابه خواهد نمود و مقدمات عروسی جوانان دلداده را فراهم خواهد کرد و دوباره عاشق همسرجان خواهد شد! این داستان مکرّر اندر مکرّر، لاجرم همان پایان تکراری قابل انتظار را خواهد داشت.
نکته جالب و قابل تامل دیگر درباره «عشق» به روایت سریال‌های نمایش خانگی، و به ویژه همین «خسوف»، خصلت عقب‌مانده و ارتجاعی آن است. گویی بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن و عوض شدن چند نسل، مختصات و نشانه‌های عشق‌ورزی دلدادگان وطنی در فیلم‌ها و سریال‌ها، با دوره‌ی «ممل آمریکایی» و «همسفر» و «ماه عسل» کوچک‌ترین توفیری نکرده است: همان موتورسواری، همان دیزی و جگرک‌خوری، همان وسط دعوا افتادن و به خاطر معشوق خونین و مالین شدن، همان گیتارنوازی...فقط شاید جای صدای فرهاد و فروغی و داریوش را در ماشین سواری یا موتورسواری به یاد معشوق، صدای محسن چاووشی گرفته است. نه خلاقیتی، نه ابداعی، نه زاویه دید جدیدی...هیچ.

درباره فقدان شخصیت‌پردازی و روشن نبودن انگیزه‌ها و پادرهوا بودن کنش‌ها، چیزی نمی گوییم، چرا که خصلت عام سریال‌های ایرانی این روزها است(چه سیما، چه نمایش خانگی)، اما معضل بزرگ و بنیادین چینش بازیگران یا اصطلاحا کستینگ، در «خسوف» مرزها را جا به جا کرده و شلختگی و بی‌سلیقگی در انتخاب بازیگر، تحمل این سریال را برای مخاطب عام هم دشوار می کند. تنها شاید «علی عمرانی» (در نقش رضی) تا حدی، همانی است که باید باشد، اما سجاد بابایی(امیر)، پوریا رحیمی سام(علیرضا)، کسری پرتوی(آرمان)، نسیم یعقوبی(ثمین)، فریبا خادمی(مادر امیر) و به طور خاص سامان مظلومی و امیر حاجی محمدی(در نقش دوستان کافه‌نشین امیر) فاجعه هستند. در این میان، تنها دریغ از «مسعود کرامتی» می‌آید که به معنای واقعی هنرمند است، اما در فیلمنامه بلاتکلیف و آبکی «خسوف»، یک شخصیت سرگردان و منفعل و بی‌خاصیت را به نمایش می گذارد.


در نهایت، ذکر این نکته هم لازم است که مازیار میری، بعد از این هم طبع‌آزمایی در سینما و تلویزیون، گویی هنوز مفهوم «فلش بک» و نحوه‌ی درست به کارگیری این تکنیک را نمی داند. فیلم تقریبا از ابتدای اپیزود دوم به ۴ ماه قبل فلش‌بک می زند و بعد از گذشت حدود ۱۰ قسمت، همچنان در گذشته مانده است، بدون آن که در طول این ده قسمت، رجوعی به زمان حال صورت گیرد. انگار اصولا نویسنده و کارگردان فراموش کرده‌اند که در اپیزود اول، در زمان حال، قتلی رخ داده و پای شخصیت‌ها در یک پرونده قتل گیر است. استفاده از رفت و برگشت زمانی و تکنیک‌هایی چون فلش‌بک و فلش فوروارد، تابع قواعد و مقتضیاتی است و تناسبی باید میان زمان‌های مختلف روایت فیلم یا اثر وجود داشته باشد، نه این که همین‌طور دلبخواهی و هردمبیل، به چهار ماه قبل فلش بک بزنیم و بعد از ده قسمت همچنان در گذشته سیر کنیم.


به هر حال، باید اذعان کنیم که درجازدگی، فقدان خلاقیت، بحران سلیقه و سواد سینمایی و به روز نشدن مهارت‌های فیلمسازی، آفات بزرگی است که گریبان تولید ما را (هم سینما، هم تلویزیون و هم نمایش خانگی) گرفته است و خروجی آن، همین آثار شانه‌تخم‌مرغی است که پشت سر هم راهی بازار می شود. این که چه اندازه مناسبات مالی بیمار حوزه تولید فرهنگی و هنری، ساختارهای کهنه و ارتجاعی و رانت‌زدگی در شکل‌گیری این آفات نقش داشته به جای خود قابل بررسی است، لیکن به روز نشدن دانش و بینش سینمایی و عقب‌ماندگی آشکار سطح سلیقه و سواد سازندگان وطنی از سطح سینمای روز دنیا، تا حد زیادی به بی‌تعهدی و لاقیدی و دست‌کم‌گیری پروسه خلق اثر هنری بازمی گردد که متاسفانه در سینمای امروز ایران، فراگیر شده است.

۱۴۰۰/۱۰/۴

اخبار مرتبط